mahoo painter
مدیر انجمن گرافیک وکتور
سي دي فونت هايم کجاست
تيرماه است و هواي تهران به شدت گرم است و در عين حال باران مي آيد، شرجي بودن هوا حال و احوال تهران را شبيه موگاديشو کرده است.
تهران پايتخت تجاري، سياسي، اجتماعي و البته فرهنگي ايران، اين سرزمين پرگهر، خيلي سريع از پشت شيشه تاکسي مي گذرد. عجيب است روي ديوارهاي اين شهر گرافيک ماسيده است، از انواع و اقسام، همه جا پر است از پوستر کنکورپژوهان و موسسات دانش خردورزان و کتاب هاي آماج و قيقاج، البته چند روز پيش در مناطق شمالي شهر بيلبوردهايي ديدم با موضوع عطر بولغاري، Cwatch koming son، قوچي، پيوجيوت، هنگ تن و...؛ تنها مانده است Kokakola (البته غيرمشهدي) هم در اين شهر بيلبورد داشته باشد. پس در اين شهر گرافيک وجود دارد، در همين حيص و بيص يک دفعه پشت چراغ قرمز يک دفترچه مي اندازند داخل ماشين، دفترچه را ورق مي زنم مالامال است از آگهي هاي ريز و درشتي با موضوع جراحي دماغ، دکتر گربه، سالن زيبايي مه پاره، آموزش گريم زير نظر استاد بي بديل سينما استاد غ...ف و خوردني هايي مثل پيتزا ويتگنشتاين، کافه کامو، لازانياي وازارلي، بستني روسو، ليموناد بکت و چي چي گانوف فليني،،
تهران متمول اينگونه شهري است، بي ريخت، پرمدعا و البته در ظاهر فرهنگي؛ در همين احوالات به صبا رسيدم، سالن اول را با بريراني آغاز مي کنم، گرافيک ما روي شانه هاي آدم هايي ايستاده است که هنوز هم بعد از ۴ دهه پوسترهاشان جذاب و بديع است. بوي نا نمي دهد، رنگ هاي ايراني بريراني و آن عشق به ايرانيزه شدن و آن نوشته هاي ذوق مند هنوز که هنوز است بعد از اين همه سال بوي تازگي مي دهند. گرافيک بي تکلف بريراني از آنجايي که روي پاي خودش مي ايستد به واقع جذبه عاشقانه اي که خودش مدعي آن است را متبادر مي کند و چه خوب که سالن را براي صادق گرافيک ايران جدا بافته کرده اند، از آن سالن به بعد نمايشگاه آغاز مي شود. درباره اين بي ينال بايد خيلي محتاطانه نوشت اولاً گرافيک ايران اين بار بي سردارش برقرار شده است.
دوماً سطح بالاي آثار ارائه شده نشان دهنده همتي است که متوليانش به تعمد خرج کرده اند و سوماً اين که اگر اين آغاز را جدي بگيريم و اينچنين به اعتبار بي ينال تهران بيفزاييم حتماً به سرانجامي مي رسيم، بنابراين بي آنکه اغراق کنيم يا اجحاف بايد نهمين دوسالانه را با نگاه دقيق تري ببينيم. تقريباً از خيلي ملل آدم هايي آمده اند تا کنار هم بايستند و قضاوت شوند و اين فرصت خوبي است براي ارزيابي دقيق تر خودمان. و شايد اين اتفاق مهمترين حادثه اي است که در نهمين دوره به ثمر نشسته است. به نظرم حالا مي توانيم درباره جايگاه گرافيک امروزمان حرف بزنيم، برويم وسط سالن هاي صبا بايستيم و بعد ادعا کنيم که «گرافيک ما صاحب جا و منزلت است». اينکه نوشتار فارسي ميان اين همه فونت لاتين به چشم مي آيد دليل موجهي براي متمايز بودن نيست همچنان که خط چيني، ژاپني و عبري و هندي هم همين ويژگي «تمايز» را دارد، اما اين سبب نمي شود که تلاش هاي گرافيک ايراني در تثبيت شخصيت نوشتار ايراني را نبينيم. فارغ از مساله مهم «خوانايي يا ناخوانايي» که اين روزها نقل محافل گرافيک است يا بحث درباره تفاوت هاي تايپوگرافي با کاليگرافي و طراحي فونت و... که حتماً مسائل بنياديني است که ذهن طراحان ايراني را به خود مشغول کرده است. بايد بپذيريم که گرافيک معاصر ما به کيفيت روايي خط و اهميت القاي مفهوم به وسيله خط در پوستر پي برده است؛ اينکه تا چه اندازه در اين سياق موفق است يا نه را بايد کمي بعدتر با يک فاصله تاريخي ديد و نقدش کرد. من با همه شما موافقم. گرافيک امروز ما صاحب آبرو است، بر منکرش لعنت، اما وقتي منطق چينش عناصر در پوسترهاي غيرايراني (حاضر در همين بي ينال) را با منريسم گرافيک خودمان قياس مي کنيم آن وقت ادعاي «فهم گرافيک ايراني» کمي زود بهنگام به نظر مي رسد،
وقتي جايگاه تصويرسازي در پوستر اغيار را با فقدان تصويرسازي در پوستر خودمان کنار هم قرار مي دهيم آن وقت جاي خالي طراحي در آموزش گرافيک توي ذوق مان مي خورد.
وقتي جايگاه رنگ در گرافيک اروپايي را مي بينيم، وقتي نحوه استفاده از عکس را در گرافيک آنها مي شناسيم، وقتي ترکيب بندي و عقلانيت حاکم بر گرافيک آنها را از نزديک مي بينيم، وقتي توان بالاي چاپ و تکثير اين کشورهاي امپرياليستي را با خودمان مقايسه مي کنيم و هزار وقتي ديگر که هم من مي دانم و هم شما؛ آن وقت است که فاصله ما و آنها را مي بينيم و لمس اش مي کنيم. گرافيک آنها تجمل نيست، خودي است و از همه مهمتر از نهاد گرافيستش مي آيد و براي همين رابطه برقرار مي کند، در چنين اوضاعي است که نظر قطعي دادن درباره گرافيک امروز دشوار مي شود. در اولين نگاه اين موضوع که همه اتفاقات خلق گرافيک ايراني در صفحات LCD و Flatron مي افتد در حالي که گرافيک آنها در استوديوها و حتي روي ميز کار به وجود مي آيد (و البته در نهايت روي CD يا DVD خروجي مي شود) گرافيک ما را لو مي دهد. براي همين پوستر آنها با همه مختصات روايي اش يا حتي غريبگي اش با ما، سرزنده است. ما را با خودش مي برد، اگر نرم افزارهاي چليپا، کلک، ميرعماد و... را از گرافيک مان بگيريم جاي قلم ني و دوات و قيچي و کاتر و راپيد و رنگ و ماژيک و... کجاست. ميز گرافيست ما کو؟ تعامل احصايي و مميز جاي خودش را به تعامل گرافيست پرمدعا و نرم افزار خنگ داده است.
از صبا بيرون مي آيم دنبال سوپرمارکت يا همان بقالي هاي سابق مي گردم تا آب خنک بخرم. چشمم به خيابان افتاد، گرافيک ايراني حتي اگر قائل به اعتبارش باشيم روي ديوارهاي همان شهري که اول مقدمه نوشتم کجاست؟ چرا جز موارد معدودي مثل طراحي جلد کتاب مابقي گرافيک ما بنجلي است؟ قبول، روي جلد کتاب ها زيباست، پوستر نمايشگاه هاي هنري بديع است، قبول. نشريات امروزمان، صفحه بندي ها، لوگوهاي شرکت هاي صاحب نام چشم نواز است باز هم قبول، اما چرا گرافيک ما سراغ پوستر تجاري نمي رود؟
چرا وقتي پايمان را از بي ينال بيرون مي گذاريم بايد هزار پوسترواره بي ريخت جلوي چشممان بيايد، چرا روي اتوبوس ها و بيلبوردها همين اتفاقات سالن هاي صبا نمي افتد، چرا تابلوهاي سردر فروشگاه ها و مغازه ها اينقدر ... اند.
همه چيز را گردن سفارش دهنده پولدار (و به گفته گرافيست ها) الزاماً بي سواد نيندازيم، واقعاً براي فهم عمومي گرافيک چه کرده ايم. وقتي مردم تلويزيون را روشن مي کنند چه گرافيکي مي بينند، شعر من گلم تو سوسني براي تبليغ شامپو يا شعارهاي تبليغاتي با موسيقي روحوضي و شعر پيزوري براي تبليغ فلان تگرگ نمکي چه اتفاقي براي چشم و گوش مخاطب عام به وجود مي آورد.
واقعيت اين است که هر جا توليد و رقابت و اقتصاد وجود دارد حتماً گرافيکي مطابق با سليقه عمومي توليد مي شود براي مثال وقتي در سينماي ما رقابت تجاري وجود ندارد پس منطقاً گرافيک پوستر سينمايي هم شکل نمي گيرد، بنابراين هزار ميزگرد درباره اين جنس پوستر هم آب در هاون کوفتن مي شود.
نکته ديگري که در اين بي ينال به چشم مي آيد اين است که حتي گرافيست هاي غيرايراني هم مزه دهان ما را مي دانند، بنابراين همه از احوالات فرهنگي و دغدغه هاي انساني حرف مي زنند، همگان فهميده اند که ايران مرکز گرافيک ضدتجاري است، براي همين در ميانه اين همه پوستر جاي پوسترهاي سفارشي تقريباً خالي است (حتي نمونه فرنگي اش). من نمي دانم که آيا گرافيک بي سفارش دهنده وجود دارد يا نه؟
اما اين پوسترهايي که از ايراني ها مي بينم اکثراً برايم آشناست. آنها را بارها و بارها سردر گالري ها ديده ام و داخل مجلات چاپ شده اند، و چندين بار به شکل گرافيک نمايشگاهي در نگارخانه اي آويزان شده اند. حالا مي پرسم که سفارش دهنده کجاي اين گرافيک ايستاده است؟ آيا آدمي که در سال سه پوستر آن هم براي نمايشگاه خودش يا کانسپت پسرعموي صاحب ذوق اش ساخته يا دلبخواه و از سر تفنن رفيق اش را با پوستري شلنگ تخته اي و شايد زيبا ذوق زده مي کند را گرافيست مي خوانند و آيا آدمي که در سال صدها کار سفارشي مي کند و سطح سليقه توليدکننده گل و کارخانه توليد لوبيا پخته و چيپس بهمان را تغيير مي دهد (و حتماً فرصت شرکت در مهماني هاي انجمن را ندارد) گرافيست نيست؟
البته چندي پيش يک گرافيک زيبا براي تبليغ تنقلات ديدم که البته گرافيست صاحب نامي داشت اما همين استاد شريف از ترس جماعت فرهنگ گرافيک احتمالاً جرات ارائه آن اثر را در بي ينال و محافل پيدا نمي کند. علتش را بايد از جو فرهنگي گرافيک امروز پرسيد. آنها دليلش را خوب مي دانند، اينها سوالاتي است که در همان بقالي (ببخشيد سوپرمارکت) از ذهنم گذشت.
با اين حال خالي از مروت است که از چاپ همزمان کتاب بي ينال ننويسم و از نظم و برنامه ريزي دقيق مجريان آن حرف نزنم.
دبيرخانه بي ينال نشان داد که نظم گذشته را مي شود دوباره تکرار کرد.
بي ينال نهم از موفق ترين نمايشگاه هاي چند سال اخير در عرصه هنرهاي تجسمي بوده است.
بنابراين اين نظم و هماهنگي باعث مي شود که سراغ ليست اسامي برگزيدگان بي ينال نروم، چون هر جنس داوري حتماً معترضاني دارد اما مساله گرافيک امروز ايران مهم تر از هر آدم، جايزه يا گروه خاصي است. بارها و بارها همگان نوشته ايم که گرافيک ايران بايد همه را نشانه برود، بايد اين ماهيت نخبه گرايانه اش را بدرد، اين خرقه عارفانه را از تن بيرون کند، بيايد با مردمش حرف بزند، در و ديوار و شهر را از اين بدگلي نجات بدهد و خلاصه از اين اقليت سالاري کذايي دست بردارد، برود سراغ همان راننده تاکسي، آهنگر، زن خانه دار و نجار.
روزنامه شرق/ ۱۰تیرماه
تيرماه است و هواي تهران به شدت گرم است و در عين حال باران مي آيد، شرجي بودن هوا حال و احوال تهران را شبيه موگاديشو کرده است.
تهران پايتخت تجاري، سياسي، اجتماعي و البته فرهنگي ايران، اين سرزمين پرگهر، خيلي سريع از پشت شيشه تاکسي مي گذرد. عجيب است روي ديوارهاي اين شهر گرافيک ماسيده است، از انواع و اقسام، همه جا پر است از پوستر کنکورپژوهان و موسسات دانش خردورزان و کتاب هاي آماج و قيقاج، البته چند روز پيش در مناطق شمالي شهر بيلبوردهايي ديدم با موضوع عطر بولغاري، Cwatch koming son، قوچي، پيوجيوت، هنگ تن و...؛ تنها مانده است Kokakola (البته غيرمشهدي) هم در اين شهر بيلبورد داشته باشد. پس در اين شهر گرافيک وجود دارد، در همين حيص و بيص يک دفعه پشت چراغ قرمز يک دفترچه مي اندازند داخل ماشين، دفترچه را ورق مي زنم مالامال است از آگهي هاي ريز و درشتي با موضوع جراحي دماغ، دکتر گربه، سالن زيبايي مه پاره، آموزش گريم زير نظر استاد بي بديل سينما استاد غ...ف و خوردني هايي مثل پيتزا ويتگنشتاين، کافه کامو، لازانياي وازارلي، بستني روسو، ليموناد بکت و چي چي گانوف فليني،،
تهران متمول اينگونه شهري است، بي ريخت، پرمدعا و البته در ظاهر فرهنگي؛ در همين احوالات به صبا رسيدم، سالن اول را با بريراني آغاز مي کنم، گرافيک ما روي شانه هاي آدم هايي ايستاده است که هنوز هم بعد از ۴ دهه پوسترهاشان جذاب و بديع است. بوي نا نمي دهد، رنگ هاي ايراني بريراني و آن عشق به ايرانيزه شدن و آن نوشته هاي ذوق مند هنوز که هنوز است بعد از اين همه سال بوي تازگي مي دهند. گرافيک بي تکلف بريراني از آنجايي که روي پاي خودش مي ايستد به واقع جذبه عاشقانه اي که خودش مدعي آن است را متبادر مي کند و چه خوب که سالن را براي صادق گرافيک ايران جدا بافته کرده اند، از آن سالن به بعد نمايشگاه آغاز مي شود. درباره اين بي ينال بايد خيلي محتاطانه نوشت اولاً گرافيک ايران اين بار بي سردارش برقرار شده است.
دوماً سطح بالاي آثار ارائه شده نشان دهنده همتي است که متوليانش به تعمد خرج کرده اند و سوماً اين که اگر اين آغاز را جدي بگيريم و اينچنين به اعتبار بي ينال تهران بيفزاييم حتماً به سرانجامي مي رسيم، بنابراين بي آنکه اغراق کنيم يا اجحاف بايد نهمين دوسالانه را با نگاه دقيق تري ببينيم. تقريباً از خيلي ملل آدم هايي آمده اند تا کنار هم بايستند و قضاوت شوند و اين فرصت خوبي است براي ارزيابي دقيق تر خودمان. و شايد اين اتفاق مهمترين حادثه اي است که در نهمين دوره به ثمر نشسته است. به نظرم حالا مي توانيم درباره جايگاه گرافيک امروزمان حرف بزنيم، برويم وسط سالن هاي صبا بايستيم و بعد ادعا کنيم که «گرافيک ما صاحب جا و منزلت است». اينکه نوشتار فارسي ميان اين همه فونت لاتين به چشم مي آيد دليل موجهي براي متمايز بودن نيست همچنان که خط چيني، ژاپني و عبري و هندي هم همين ويژگي «تمايز» را دارد، اما اين سبب نمي شود که تلاش هاي گرافيک ايراني در تثبيت شخصيت نوشتار ايراني را نبينيم. فارغ از مساله مهم «خوانايي يا ناخوانايي» که اين روزها نقل محافل گرافيک است يا بحث درباره تفاوت هاي تايپوگرافي با کاليگرافي و طراحي فونت و... که حتماً مسائل بنياديني است که ذهن طراحان ايراني را به خود مشغول کرده است. بايد بپذيريم که گرافيک معاصر ما به کيفيت روايي خط و اهميت القاي مفهوم به وسيله خط در پوستر پي برده است؛ اينکه تا چه اندازه در اين سياق موفق است يا نه را بايد کمي بعدتر با يک فاصله تاريخي ديد و نقدش کرد. من با همه شما موافقم. گرافيک امروز ما صاحب آبرو است، بر منکرش لعنت، اما وقتي منطق چينش عناصر در پوسترهاي غيرايراني (حاضر در همين بي ينال) را با منريسم گرافيک خودمان قياس مي کنيم آن وقت ادعاي «فهم گرافيک ايراني» کمي زود بهنگام به نظر مي رسد،
وقتي جايگاه تصويرسازي در پوستر اغيار را با فقدان تصويرسازي در پوستر خودمان کنار هم قرار مي دهيم آن وقت جاي خالي طراحي در آموزش گرافيک توي ذوق مان مي خورد.
وقتي جايگاه رنگ در گرافيک اروپايي را مي بينيم، وقتي نحوه استفاده از عکس را در گرافيک آنها مي شناسيم، وقتي ترکيب بندي و عقلانيت حاکم بر گرافيک آنها را از نزديک مي بينيم، وقتي توان بالاي چاپ و تکثير اين کشورهاي امپرياليستي را با خودمان مقايسه مي کنيم و هزار وقتي ديگر که هم من مي دانم و هم شما؛ آن وقت است که فاصله ما و آنها را مي بينيم و لمس اش مي کنيم. گرافيک آنها تجمل نيست، خودي است و از همه مهمتر از نهاد گرافيستش مي آيد و براي همين رابطه برقرار مي کند، در چنين اوضاعي است که نظر قطعي دادن درباره گرافيک امروز دشوار مي شود. در اولين نگاه اين موضوع که همه اتفاقات خلق گرافيک ايراني در صفحات LCD و Flatron مي افتد در حالي که گرافيک آنها در استوديوها و حتي روي ميز کار به وجود مي آيد (و البته در نهايت روي CD يا DVD خروجي مي شود) گرافيک ما را لو مي دهد. براي همين پوستر آنها با همه مختصات روايي اش يا حتي غريبگي اش با ما، سرزنده است. ما را با خودش مي برد، اگر نرم افزارهاي چليپا، کلک، ميرعماد و... را از گرافيک مان بگيريم جاي قلم ني و دوات و قيچي و کاتر و راپيد و رنگ و ماژيک و... کجاست. ميز گرافيست ما کو؟ تعامل احصايي و مميز جاي خودش را به تعامل گرافيست پرمدعا و نرم افزار خنگ داده است.
از صبا بيرون مي آيم دنبال سوپرمارکت يا همان بقالي هاي سابق مي گردم تا آب خنک بخرم. چشمم به خيابان افتاد، گرافيک ايراني حتي اگر قائل به اعتبارش باشيم روي ديوارهاي همان شهري که اول مقدمه نوشتم کجاست؟ چرا جز موارد معدودي مثل طراحي جلد کتاب مابقي گرافيک ما بنجلي است؟ قبول، روي جلد کتاب ها زيباست، پوستر نمايشگاه هاي هنري بديع است، قبول. نشريات امروزمان، صفحه بندي ها، لوگوهاي شرکت هاي صاحب نام چشم نواز است باز هم قبول، اما چرا گرافيک ما سراغ پوستر تجاري نمي رود؟
چرا وقتي پايمان را از بي ينال بيرون مي گذاريم بايد هزار پوسترواره بي ريخت جلوي چشممان بيايد، چرا روي اتوبوس ها و بيلبوردها همين اتفاقات سالن هاي صبا نمي افتد، چرا تابلوهاي سردر فروشگاه ها و مغازه ها اينقدر ... اند.
همه چيز را گردن سفارش دهنده پولدار (و به گفته گرافيست ها) الزاماً بي سواد نيندازيم، واقعاً براي فهم عمومي گرافيک چه کرده ايم. وقتي مردم تلويزيون را روشن مي کنند چه گرافيکي مي بينند، شعر من گلم تو سوسني براي تبليغ شامپو يا شعارهاي تبليغاتي با موسيقي روحوضي و شعر پيزوري براي تبليغ فلان تگرگ نمکي چه اتفاقي براي چشم و گوش مخاطب عام به وجود مي آورد.
واقعيت اين است که هر جا توليد و رقابت و اقتصاد وجود دارد حتماً گرافيکي مطابق با سليقه عمومي توليد مي شود براي مثال وقتي در سينماي ما رقابت تجاري وجود ندارد پس منطقاً گرافيک پوستر سينمايي هم شکل نمي گيرد، بنابراين هزار ميزگرد درباره اين جنس پوستر هم آب در هاون کوفتن مي شود.
نکته ديگري که در اين بي ينال به چشم مي آيد اين است که حتي گرافيست هاي غيرايراني هم مزه دهان ما را مي دانند، بنابراين همه از احوالات فرهنگي و دغدغه هاي انساني حرف مي زنند، همگان فهميده اند که ايران مرکز گرافيک ضدتجاري است، براي همين در ميانه اين همه پوستر جاي پوسترهاي سفارشي تقريباً خالي است (حتي نمونه فرنگي اش). من نمي دانم که آيا گرافيک بي سفارش دهنده وجود دارد يا نه؟
اما اين پوسترهايي که از ايراني ها مي بينم اکثراً برايم آشناست. آنها را بارها و بارها سردر گالري ها ديده ام و داخل مجلات چاپ شده اند، و چندين بار به شکل گرافيک نمايشگاهي در نگارخانه اي آويزان شده اند. حالا مي پرسم که سفارش دهنده کجاي اين گرافيک ايستاده است؟ آيا آدمي که در سال سه پوستر آن هم براي نمايشگاه خودش يا کانسپت پسرعموي صاحب ذوق اش ساخته يا دلبخواه و از سر تفنن رفيق اش را با پوستري شلنگ تخته اي و شايد زيبا ذوق زده مي کند را گرافيست مي خوانند و آيا آدمي که در سال صدها کار سفارشي مي کند و سطح سليقه توليدکننده گل و کارخانه توليد لوبيا پخته و چيپس بهمان را تغيير مي دهد (و حتماً فرصت شرکت در مهماني هاي انجمن را ندارد) گرافيست نيست؟
البته چندي پيش يک گرافيک زيبا براي تبليغ تنقلات ديدم که البته گرافيست صاحب نامي داشت اما همين استاد شريف از ترس جماعت فرهنگ گرافيک احتمالاً جرات ارائه آن اثر را در بي ينال و محافل پيدا نمي کند. علتش را بايد از جو فرهنگي گرافيک امروز پرسيد. آنها دليلش را خوب مي دانند، اينها سوالاتي است که در همان بقالي (ببخشيد سوپرمارکت) از ذهنم گذشت.
با اين حال خالي از مروت است که از چاپ همزمان کتاب بي ينال ننويسم و از نظم و برنامه ريزي دقيق مجريان آن حرف نزنم.
دبيرخانه بي ينال نشان داد که نظم گذشته را مي شود دوباره تکرار کرد.
بي ينال نهم از موفق ترين نمايشگاه هاي چند سال اخير در عرصه هنرهاي تجسمي بوده است.
بنابراين اين نظم و هماهنگي باعث مي شود که سراغ ليست اسامي برگزيدگان بي ينال نروم، چون هر جنس داوري حتماً معترضاني دارد اما مساله گرافيک امروز ايران مهم تر از هر آدم، جايزه يا گروه خاصي است. بارها و بارها همگان نوشته ايم که گرافيک ايران بايد همه را نشانه برود، بايد اين ماهيت نخبه گرايانه اش را بدرد، اين خرقه عارفانه را از تن بيرون کند، بيايد با مردمش حرف بزند، در و ديوار و شهر را از اين بدگلي نجات بدهد و خلاصه از اين اقليت سالاري کذايي دست بردارد، برود سراغ همان راننده تاکسي، آهنگر، زن خانه دار و نجار.
روزنامه شرق/ ۱۰تیرماه
آخرین ویرایش: