roohollah
Banned
ساعت ۲۲ شنبه حادثه تاثر برانگیز جان باختن دانشجويان دانشگاه خيام مشهد در سفر راهيان نور رخ داد.
(محسن نساج مقدم، محسن مهذب رحيمزاده، علي طالعپور، سعيد ابراهيمزاده، عليرضا ياقوتي نقاب، علي ابهرينژاد، سيد يونس نجاتي يده، سيد محمد کشميريفر، حسين رهگذر مرغزار، حسين عبدوسي، مرتضي شيخي، فريد عرفاني، علي غلامي، سيد ياسر ساماني، امير دوست محمدي، محمد مهرجو، ايمان فيروزي، محمد شريفي، امين کرامي، مهدي پورنادري، اسماعيل تاجيک و علي طاهري (كمك راننده) )در این سفر کشته شدند.
================================================= 2 روز پیش:
..........
نمیدونم چی بگم
همه وقتی تو مجلس پدر بزرگم میامدن، میگفتن خدا رحمت کنه, قک آخرتون باشه...
ولی یک ساعت مونده به آخر مجلس, آقای رحیمی(از دوستان جانباز پدرم) آمدن و شروع به صحب با ایشون کردن...
من خیلی باهاشوون فاصله نداشتم ولی به خاطر بلندگو صداشون رو نمیشنیدم....
یکهو دیدم پدم بدجور سرخ شد و شروع به گریه کرد, خیلی ناراحت به نظر میرسید, حتی مجبور شد رو زمین بشینه...
تعجب کردم ولی گفتم حتما یاد بابا بزرگ افتاده...
ولی وقتی از آقای رحیمی پرسیدم گفت که سید یاسر رو میشناختی؟ گفتم آره؟! گفت تو اتو بوس بوده...
منظورش رو نفهمیدم, تا این که گفت اتوبوس با کانتیمر برخورد کرده و خیلیا شهید شدن...
فقط خشکم زد...
باورم نمیشد...
گفتم حتا زخمی شده...
رفتم به آقای مرادی(شوهر خواهرشون) زنگ زدم, پرسیدم چی شده؟ حالشون خوبه؟ گفت نمیدونم, حال ندارم, کی به شما خبر داده؟ برو از رو اینتر نت بخون....
یادمه فقط یک سوال دیگه پرسیدم: یعنی آقا یاسر شهید شدن؟...
آره رو که گفت از شدت گریه افتادم...
================================================= دیروز :
چی بگم؟...
من جنازه ها رو دیدم...
.........
.......
....
سوخته بودن.........
بقیش رو نمیگم.... نمیتونم.........
پدر مادرهای اینا واقعا مسلمونن...
اگر کس دیگه بود....
نمیدونم....
وای....................................
================================================= امروز:
امروز تشییعشون بود...
وای....
نمیدونم چی شد...
نمیدونم پدر مادرش چی کشیدن....
آقای مرادی که داشت از حال میرفت...
همه داشتن بهترین عزیزانشون رو روی دستاشون ، توی تابوت, تا قبرستون میبردن...
اگر شهید نبودن؟ اگر نبودن نمیدونم کی پدر مادراشون رو آروم میکرد....
...........
......
توی حرم که رسیدیم, نماز خوندیم....
نماز میت...
نماز برای هم سن و سالهامون...
نماز برای بهتر از خودامون....
بعد از نماز ، سخن ران نحه خوند, پدر یکیشون که جلوی من بود نتونست طاقت بیاره, نشست رو زمین, ولی فقط گریه میکرد...
وای........
بردیمشون تا محل دفن...
طبقه پایین.....
دیگه نمیدونم....
فقط خدا...................
(محسن نساج مقدم، محسن مهذب رحيمزاده، علي طالعپور، سعيد ابراهيمزاده، عليرضا ياقوتي نقاب، علي ابهرينژاد، سيد يونس نجاتي يده، سيد محمد کشميريفر، حسين رهگذر مرغزار، حسين عبدوسي، مرتضي شيخي، فريد عرفاني، علي غلامي، سيد ياسر ساماني، امير دوست محمدي، محمد مهرجو، ايمان فيروزي، محمد شريفي، امين کرامي، مهدي پورنادري، اسماعيل تاجيک و علي طاهري (كمك راننده) )در این سفر کشته شدند.
================================================= 2 روز پیش:
..........
نمیدونم چی بگم
همه وقتی تو مجلس پدر بزرگم میامدن، میگفتن خدا رحمت کنه, قک آخرتون باشه...
ولی یک ساعت مونده به آخر مجلس, آقای رحیمی(از دوستان جانباز پدرم) آمدن و شروع به صحب با ایشون کردن...
من خیلی باهاشوون فاصله نداشتم ولی به خاطر بلندگو صداشون رو نمیشنیدم....
یکهو دیدم پدم بدجور سرخ شد و شروع به گریه کرد, خیلی ناراحت به نظر میرسید, حتی مجبور شد رو زمین بشینه...
تعجب کردم ولی گفتم حتما یاد بابا بزرگ افتاده...
ولی وقتی از آقای رحیمی پرسیدم گفت که سید یاسر رو میشناختی؟ گفتم آره؟! گفت تو اتو بوس بوده...
منظورش رو نفهمیدم, تا این که گفت اتوبوس با کانتیمر برخورد کرده و خیلیا شهید شدن...
فقط خشکم زد...
باورم نمیشد...
گفتم حتا زخمی شده...
رفتم به آقای مرادی(شوهر خواهرشون) زنگ زدم, پرسیدم چی شده؟ حالشون خوبه؟ گفت نمیدونم, حال ندارم, کی به شما خبر داده؟ برو از رو اینتر نت بخون....
یادمه فقط یک سوال دیگه پرسیدم: یعنی آقا یاسر شهید شدن؟...
آره رو که گفت از شدت گریه افتادم...
================================================= دیروز :
چی بگم؟...
من جنازه ها رو دیدم...
.........
.......
....
سوخته بودن.........
بقیش رو نمیگم.... نمیتونم.........
پدر مادرهای اینا واقعا مسلمونن...
اگر کس دیگه بود....
نمیدونم....
وای....................................
================================================= امروز:
امروز تشییعشون بود...
وای....
نمیدونم چی شد...
نمیدونم پدر مادرش چی کشیدن....
آقای مرادی که داشت از حال میرفت...
همه داشتن بهترین عزیزانشون رو روی دستاشون ، توی تابوت, تا قبرستون میبردن...
اگر شهید نبودن؟ اگر نبودن نمیدونم کی پدر مادراشون رو آروم میکرد....
...........
......
توی حرم که رسیدیم, نماز خوندیم....
نماز میت...
نماز برای هم سن و سالهامون...
نماز برای بهتر از خودامون....
بعد از نماز ، سخن ران نحه خوند, پدر یکیشون که جلوی من بود نتونست طاقت بیاره, نشست رو زمین, ولی فقط گریه میکرد...
وای........
بردیمشون تا محل دفن...
طبقه پایین.....
دیگه نمیدونم....
فقط خدا...................