همتون از يك كنار خيلي نامردين :| !
تاپيك 15 نفر آنلاين داشت پست رو دادم ! از اونايي هم مي مي خواستن بيان 5 - 6 تايي بودن!
هيچ كسي اس ام اس نزد :| !
اومدم و پيداتون نكرديم !
اي نامردا !
شرمنده می که از ساعت 2 اینا بیرون به سر می بردم :دی
اگه زودتر می زدین یه فکری می کردم
اتفاقن دوست جان L-B هم توی پیغام خصوصی شماره ی تماسشون رو دادن تا باهاشون تماس بگیریم.مصطفی زحمتش تقبل کرد اما متاسفانه باز هم نشد پیداشون کنیم.

خوب از اوله اول بگم؟ :دی
ساهت 3:30 توی کافی شاپ آریا قرار گذاشته بودیم که بریم و جایزه ی دوست جان آقای محمد دوست رو بهشون تقدیم کنیم.گفتیم همه ی مدیرا باشن تا هم جایی برای نشستن باشه و هم به نمایشگاه برسیم.جاتون خالی ساهت 3 رسیذیم آزیا ( چقدر خوب شد که زودتر رفتیم) و دیدیم بهبهبهبهبه!!!!!!! آریا بسته است
گفتیم چه کنیم؟ مجید هم همینطور داشت حرص می خورد که العان اون آقاهه میان و کلی زشت میشه و اینا.گفتیم بابا شماره ی تماسشون رو که داری! تماس بگیر خوب!
خلاصه پیداشون کردیم و چند تا دیگه از مدیرا ( مصطفی و سعید طاهری و احسان) هم به جمع اضافه شدن
گفتیم حالا چجوری توی یک ماشین جا بشیم؟
و قرار شد نصف بچه ها با آژانس بیان.ما ( من و مجید و آقای محمد دوست و سهید و احسان) با مجید بریم.
تقریبن به 3 تا کافی شاپه دیگه سر زدیم و همه هم بسته بودن. دست آخر پیشنهاد دادم آقا هتل پارس که باز هستش! نزدیک نمایشگاه هم هست.بریم کافی شاپه اونجا
اما نمی دونم چیشد یهو از کافی شاپه پروما سر در آوردیم
خوشحال و خندان ماشین رو پارک کردیم و تا وقتی دیدیم مصطفی و مهران اینا هم بهمون اضافه شدن
بعد همگی رفتیم دم در کافی شاپش دیدیم تعطیلههههه
دیگه اشک می که داشتش در می اومد.
مصطفی هم همونجا روی زمین ولو شد
خلاصه دیدیم آقا اون طرف صندلی خالی هست.میشینیم تا کافی شاپ باز بشه ( ساعت 4 باز میشد)
با مشقت اجازه گرفتیم بشینیم ( مال پرسنل بودش آخه) و در کافی شاپ که باز شد، دیدیم یهو ملت فوران کردن!!! گفتم یا العان یا هیچ وقت
و رفتیم نشستیم به سلامتیییییییییییییییی
اینو هم بگم که ازونجایی که می از عکس مجید اسمایلش رو درست کرده بودم، میخواست هر طور شده با گوشیش عکس بگیره و باهاش اسمایل درست کنه
که هر دفعه توطئه اش رو خنثی کردیم
جالبیش اینجا بود که گوشی رو دادش دست مهران که مثلن یواشکی ازم عکس بگیره.یهو دیدم معران اومده جلوم واستاده داره ژشت عکاسی میگیره
بعد از اون مراسم اهدای جایزه بود که مصطفی کلی مجید رو حرصش داد.دست آخر هم ماها که این طرف میز نشسته بودیم، گفتیم یکم آقای محمد دوست رو اذیت کنیم
بنده ی خدا انقدر هم مظلوم بودن فکر کنم نیم ساعت اول رو در شوک به سر می بردن!!
بسکه هی اذیت شدن
که همینجا ازشون معذرت خواهی می کنم از طرف این جماعت
خلاصه سکه رو از توی جعبه اش در آوردن و به جاش یه سکه ی طلایی رنگ گنده گذاشتنت ( فکر کنم 5 تومنی بود
) و در جعبه رو بستن و تقدیم آقای محمد دوست کردن.
بعد هم گیر دادیم که حتمن در جعبه رو باز کنین
و از مراسم اهدای 5 تومنی فیلم هم گرفته شد
بعد دوباره جعبه رو گرفتیم و اینبار سکه ی اصلی رو گذاشتیم توش و بهشون تقدیم کردیم.تا همینجاش هم می از بس خندیده بودم تقریبن فک ام منهدم شده بودش
تمام مدت هم احسان با گوشیش داشت از مجید فیلم می گرفت و خداییش مجید هم هیچی نفهمید.کلی خنده بازار بودش.تازه دست آخر که بلند می شدیم ( ساعت 5 بود و سلمان تاحالا 2-3 دفعه تماس گرفته بود که بیاین ما یخ زدیم! بابا ساعت 5:30 قرار داشتیم!!!!) احسان به مجید گفت دیگه موبایلم کامل پر شدش
و باز هم مجید چیزی نفهمید
بعد هم جدا شدیم ( احسان میخواست با دوستش بره.سعید و آقای محمود دوست طفلک جلو نشستن، من و مهران و مصطفی عقب نشسته بودیم و روی شیشه های بخار نوشته ی ماشین برای مجید یادگاری می نبشتیم
و بالاخره رسیدیم به نمایشگااااااه
که ازینجا به بعد رو در پست بعدی توضیح میدم :دی آخه دستم خسته شدش.می عکس زیاد گرفتم اما حتی یک دونه هم نشد با دوربین خودم بگیرم
نقش عکاس باشی رو ایفا کردم و با دوربین بچه ها براشون عکس می گرفتم
که تا فردا عکسها رو از همه شون میگیرم و آپلود می کنم
این تا نمایشگاه.کلن به 3 بخش تقسیم میشه که این بخش 1 بودش