مهران عکسه می رو بخوای پابلیک کنی تک تک عکسهایی که امروز التماس کردی پابلیک نکنم و میذارم توی تاپ گالری :سوت:
آقا می بخشه 3 رو به کل فراموش کرده بودم :">
به اینجا رسیدم که به سه عدد ماشین تقسیم شدیم و گفتیم بریم طرقبه
کلی همه اش همدیگه رو گم می کردن و به همدیکه تماس می گرفتن.ما پشت سر ماشین عادل بودیم.با این لایی هایی که عادل می کشید می دلم به شخصه برای مصطفی کباب خواست!
خلاصه رسیدیم به طرقبه و در یک عدد جای جواد سکنی گزیدیم
می هم که لبه ی تخت نشسته بودم و بقیه بچه ها رفتن روی دو تا تخت نشستن.فقط صادق بود که هی ایستاده بود و یکجا بند نمی شد.
می که از سرما در حال قندیل زدن بودم و تقریبن همه اش می لرزیدم و سهیل همانند یک عدد فردین واقعی کاپشن اش رو بهم داد و می هم گرم شدم.با اینهمه شب که اومدم صدام حسابی مثل خروس شده بود
خلاصه نشستیم و کلی حرف زدیم و همه اش عادل تیکه ی فلسفی می انداخت که توسط سلمان نقش بر آب می شد.خلاصه اینکه فکر کنم از معدود روزهای عمرم بود که رسمن فک ام واقعن درد گرفت.بس که هی به اینها می خندیدم.اما مصطفی همه اش توی خودش بود که در آخر اعتراف کرد از وقت خوابش گذشته ^.^
می هم که جدید همانند یک مرغ واقعی ساعت 910 میرم میخوابم.واقعن نزدیک بود همونجا غش کنم که دل بچه ها به رحم اومد و گفتیم بریم خونه هامون
و مجید مسئولیت می و مهران رو تقبل کرد و ما رو رسوند خونه.و می هم قبل از هر کاری رفتم خوابیدم :">
شرمنده برای این قسمت زیاد حوصله نداشتم با آب و تاب تعریف کنم

خودتون با هیجان بخونین این بخش رو :دی
بعدشم آقای احسان خان تقصیر می نبود که! بچه ها جمع شدن یهو دیدم کلی دوربین و اینا به سمت دراز شد.فکر کردم خودت تنظیماتش رو انجام دادی آخه



العان دارم عکسها رو دانلود می کنم.ایشالاه پست بعدی ام عکسهای میتینگ خواهد بود