مي ميگم فيلمه کوتاهي بسازين به اسمه آخرين قديس ، يا آخرين مهرباني يا ...
سلام
مي ميگم باسه شروع يه فيلمه کوتاه بسازيد بجاي استفاده از يک موسيقي سوخته ...
داستانش اينجوري شروع مي شه :
بخشه کوتاهي از زندگي يک خانم موقر و جوون ، بلند پرواز و مهربون که دلش مي خاد به همهء دنيا کمک کنه .
تو اين فيلمه کوتاه که بايد از جلوه هاي ويژه هم استفاده بشه داستان از يه جنگل شروع مي شه ، يه جنگله خيلي سر سبز و يه درياچه ء آبيه آبي ... اون خانم جوون داره باسه مرغابي ها شعر مي خونه و انگاري اونام گوش ميدن به حرفاش .
بعدش تصوير تغيير ميکنه و اين تصوير بايد دقيقا با موزيک هماهنگ باشه .
يه موزيکه عجيب و غمگين ، يه چي شبيه به آهنگه باران عشق ، که آقاي ناصر چشم آذر ساختنش .
بعدش با تغيير تصوير بايد شهره تهران رو نشون داد ... البته نه مثه يه فيلمه خبرنگاري اماتور ...
يه تصويره بکر از زشتي و آلودگي اين شهر که از چند نما و از چند زاويهء مختلف شروع مي شه .
و بعدش مردم رو ، بايد حتما عده اي شاد باشن و عده اي غمگين ...
يعني همونطور که مثلا يه نما از برج هاي تهران گرفته مي شه بايد در همون لحظه و با تغيير تصوير خونه بدوش هارو نشون بده .
(( يکمي سخت هست ، همهء اين چيزا تو کمتر از يک يا دو دقيقه و حتي خيلي کمتر فيلم برداري بشه ، و در عين حال نبايد تصوير مشخصي از فردي نشون داده بشه ))
حالا ، اين خانم با يه لباسه سفيد که از پاکي داره برق مي زنه در يه پياده رو در حاله راه رفتن هستش .
يه لباسء سفيد و زيبا ، فصل هم زمستون هست و يه بعد از ظهره خيلي سرد در تهران که همهء کميت ها و کيفيت ها در اين لحظه انگاري زيره فشار زمستون ، منجمد شدن .
( بهترين جاي تهران باسه فيلم برداري اين صحنه ، به نظرم بلوار کشاورز هست و جنبه پارکه لاله )
جوري بايد از اين خانم فيلم برداري بشه که انگاري از بهشت پا روي زمين گذاشته ، اون بايد غمگين باشه ...
بعدش همينطور که موقر و متين در حاله قدم زدن هستن ايشون ، تصوير بايد تغيير کنه و بايد پسر بچه فقيره ژنده پوشي رو نشون داد که بشدت سردش هست .
پسرک داره ها ميکنه انگشتاشو تو دهنش از سرما که گرم بشن ( اين پسر خردسال يه کفاشه دوره گرد هست . )
اين خانمه جوون بهش نزديک مي شه و دستکش هاي چرمي سفيده خودش رو در مياره و همونطور که اون کوچولوي دوست داشتني غرقه در زيبايي و شکوهه اين خانم هستش و ميخکوب شده نگاهش رو صورته زنه غريبه ، اين خانم دستاي کوچولوشو مي گيره و دستکش هاي خودش رو به دست هاي پسرک مي کنه .
بعد لبخند مي زنه خانم جوون و بلند مي شه سره پا و در اين لحظه زاويهء دوربين بايد تغيير کنه .
(( دوربين نبايد ريلي و در يک مسير باشه به نظرم و بايد بتونه از زاويه هاي مختلف ، مثلا حتي در حاله چرخش از بالا به پائين و از پائين به بالا فيلم برداري بکنه ...
مي ميگم اين صحنه با موسيقي هست که به اوجه احساس مي تونه برسونه تماشاگر رو ، و اين موسيقي اصلا نبايد با کلام باشه ... مي مطمئنم . ))
و باز هم تصويري از پشت از اين خانم که داره به راهش ادامه ميده و کم کم انگاري از تصوير محو مي شه .
غروبه خيلي غمگيني هست ... غمگين و سرد .
بعدش بايد درختاي چناره پارکه لاله رو نشون دادش که زمستونا کلاغ سياها روشون مي شينن و غار غار ميکنن .
آفتاب داره غروب ميکنه و هوا تيره شده ، و اين در تصوير برداري مشخص هستش ...
تصوير کم کم محو مي شه ...
سوالاتي مطمئنا باسه بيننده پيش ميادش با ديدنه اين فيلمه کوتاه :
اون خانمه سفيد پوش مهربون و دوست داشتني کي بود ؟ کجا رفت ؟
سرنوشت اون پسرکه کفاش تو شهره تهران چي مي شه ؟ و حسه سرما و سرما و سرما ...
__________________________________
خب ديگه ، فيلمه کوتاه ما هم با محو شدنه تصوير و همينطور کم شدنه آروم آرومه موزيک به آخر مي رسه .
اين فيلم خيلي کوتاه مي شه ، اما مي ميدونم خيلي سخت هستش ساختنش و هزينه زا هم هست ...
__________________________________
تموم شد ...
اگر واقعا قرار به ساختش باشه ، مي يه خانمه خيلي زيبا و همينطور با چهرهء سينمايي و شايد البته واقعا خوب و مهربون با سنه نوزده سال کامل بشناسم . شايد يه روزي بتونن زيباترين و بزرگترين بازيگر زنه سينماي ايران بشن .
ايشون ساکنه کرج هستن ، محصل هم نيستن ، ميتونن در تهران هم حاضر بشن براي ساخته اين فيلم و بازي در نقشه همون خانمه سفيد پوش ... اون عاشقه هنر و سينما هستش .
مي مطمئنم مي تونن و قبول هم ميکنن بازي کنن اين نقش رو ، چون مطمئنا تو زندگيشون يه چيزايي شبيه به اين ماجرا پيش اومده .
خب ديگه ، با آرزوي موفقيت براي شما آقايونه خوب و فعال .
شبتون بخير باشه ...