ولی در کل خوش گذشت.فقط بعضی کاربرهای کچل منو اذیت کردند.
اول اسمش رو میگم عرفان هست.ولی چون آخرش فان داره پس نتیجه میشه که آدم باهالیه.
/
یه سری ها ( مصطفی و تییب ) هم که از الاغ بیچاره می ترسیدن و نیومدن به اردوگاه من و
مرتضی 
ایکس)
/
یه سری ها هم که جون مردی کردن و آبروی منو با کیف کمری خریدن ( آقا بهروز گل رو میگم )
/
یه سری ها هم تازه قایم موشک یاد گرفته بودن با مدرن تیس میس پیش تلفیق کرده بودنش قاموشک با واکی تاکی رو اختراع کرده بودن و هی پشت هم پیغام های ( من که نمیگم عاشقونه ) چیز براب هم میفرستادن ( یکیش صاحب عزاست ، اونیکی هم مستر سلمانی )
/
یه بنده خدایی هم بود که پدر پدر بزرگ منو جلوی چشام اورد.اونم که معلومه دیگه ، خود آق مهدی بود، خیلی آدم باحالیه.
/
یکی هم بود که من نمیشناختمش ولی رفیق شهمول بود پس رفیق من بود.
/
یکی هم بود شر آقا، شر.مثل خودم ، علی رو میگم جو نگیردتون.
/
یه بنده خدایی هم بود آخرای مسیر به خاطر وزن بیش از اندازه زیادش هی میشست.حق هم داره آخه با 120 کیلو وزن اون همه راه رفتن سخته.
/
یه یوزر بانوی دیگه هم بود که فکر کنم من فقط باهاش خداحافظی کردم.از بس که شرم دیگه.
/
اینو نگفتم یکی بود بسی باحال ، اواخر مسیر آقا اعلام کردند من نویدم.هی فکر کردیم کدوم نوید نفهمیدیم.آخر فهمیدم که زرشششششششک ! آقا MnavidM خودمونه ولی در لباس مبدل.
/
آخری هم که نگو ، از در و دیوار بالا می رفت و پدر همه رو در اورد.که طبق یه نقشه از پیش تائئین شده کاری کردن که صداش بخوابه !
/
بلاخره یکی بود یکی نبود.هر چی بود ، روز خوبی بود ،حالا اگه بود یا نبود ، به نظر من که بود. ( پیدا کنید پرتغال فروش را )
