masima
Member
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم / چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
میخواهم از دلتنگی هایم بنویسم ؛
میخواهم برای تو بنویسم ؛
شاید این حرف ها را خیلی ها برایت گفته اند ؛
شاید این حرف ها برای تو هم تکراری شده ؛
نمی دانم ؛
ولی من هم میخواهم سهمی از انتظار تو داشته باشم ؛
می خواهم منتظر باشم ؛
منتظر تو شاید که نه ؛
شاید باید منتظر خودم باشم ؛
منتظر خودم که روزی آماده پذیرش تو باشم ؛
پذیرش عدل تو ؛
پذیرش عدالت علی وار تو ؛
که حتی از سهم بیت المال ذره ای بیشتر برای خود بر نمی داشت ؛
که حتی در مقابل اصرار های نا کسان برای حقوق بیشتر ذره ای نرمش نشان نمی داد ؛
پذیرش فرمان تو ؛
هر چه که باشد ؛
بی چون و چرا بپذیرم ؛
چون تو امام منی ؛
پیشوای من ؛
کسی که فرمان او ، فرمان خداست ؛
کسی که نماینده خدا روی زمین است ؛
آیا می توانم بپذیرم
تو را
.
.
.
با خود می اندیشم ؛
روزی که او آمد ، اگر گفت ؛
همه آن چه که تا کنون پس انداز کرده ای ؛
حق تو نیست و باید پس بدهی ؛
آیا می توانم بپذیرم ؛
از آن چه سالیان برای خود گرد آوردم ؛
از پول و مال و خانه و کاشانه ...
از همه بگذرم ؛
نکند با تمام نیرو در برابرش بایستم ؟
این معنی انتظار است ؛
آیا می توانم منتظر باشم؟
-------------------------------
این جا شاید صدای نجوای قلب مرا می شنوید
دلنوشته های masima