Apollo
Active Member
بزرگترین فهرست راهنمای سایت های سیاسی آزادیخواه ایرانی
Tir-e-akhar
ور چين و ختن، ولوله از هيبت ما بود
در مصر و عدن، غلغله از شوكت ما بود
در اندلس و روم، عيان قدرت ما بود
غرناطه و اشبيليه، در طاعت ما بود
صقليه نهان در كنف رايت ما بود
فرمان همايون قضا آيت ما بود
جاري به زمين و فلك و ثابت و سيار
...
خاك عرب از مشرق اقصي گذرانديم
وز ناحيه غرب به افريقيه رانديم
درياي شمالي را بر شرق نشانديم
وز بحر جنوبي به فلك گرد فشانديم
هند از كف هندو، ختن از ترك ستانديم
ماييم كه از خاك بر افلاك رسانديم
نام هنر و رسم كرم را به سزاوار...
...
امروز گرفتار غم و محنت و رنجيم
در داو فره باخته اندر شش و پنجيم
با ناله و افسوس در اين دير سپنجيم
چون زلف عروسان همه در چين و شكنجيم
هم سوخته كاشانه و هم باخته گنجيم
ماييم كه در سوگ و طرب، قافيهسنجيم
جغديم به ويرانه، زاريم به گلزار
...
مرغان بساتين را منقار بريدند
اوراق رياحين را طومار دريدند
گاوان شكمخواره به گلزار چريدند
گرگان ز پي يوسف، بسيار دويدند
تا عاقبت او را سوي بازار كشيدند
ياران بفروختندش و، اغيار خريدند
آوخ ز فروشنده، دريغا ز خريدار!
...
افسوس كه اين مزرعه را آبگرفته
دهقان مصيبتزده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ مي نابگرفته
وز سوزش تب، پيكرمان تابگرفته
رخسار هنر، گونه ز مهتابگرفته
چشمان خرد، پرده ز خونابگرفته
ثروت شده بيمايه و صحت شده بيمار
...
ابري شده بالا و گرفته است فضا را
وز دود و شرر، تيره نموده است هوا را
آتش زده سكان زمين را و سما را
سوزانده به چرخ اختر و، در خاك گياه را
اي واسطه رحمت حق، بهر خدا را
زين خاك بگردان ره طوفان بلا را
بشكاف ز هم، سينه اين ابر شرر بار...
Tir-e-akhar
ور چين و ختن، ولوله از هيبت ما بود
در مصر و عدن، غلغله از شوكت ما بود
در اندلس و روم، عيان قدرت ما بود
غرناطه و اشبيليه، در طاعت ما بود
صقليه نهان در كنف رايت ما بود
فرمان همايون قضا آيت ما بود
جاري به زمين و فلك و ثابت و سيار
...
خاك عرب از مشرق اقصي گذرانديم
وز ناحيه غرب به افريقيه رانديم
درياي شمالي را بر شرق نشانديم
وز بحر جنوبي به فلك گرد فشانديم
هند از كف هندو، ختن از ترك ستانديم
ماييم كه از خاك بر افلاك رسانديم
نام هنر و رسم كرم را به سزاوار...
...
امروز گرفتار غم و محنت و رنجيم
در داو فره باخته اندر شش و پنجيم
با ناله و افسوس در اين دير سپنجيم
چون زلف عروسان همه در چين و شكنجيم
هم سوخته كاشانه و هم باخته گنجيم
ماييم كه در سوگ و طرب، قافيهسنجيم
جغديم به ويرانه، زاريم به گلزار
...
مرغان بساتين را منقار بريدند
اوراق رياحين را طومار دريدند
گاوان شكمخواره به گلزار چريدند
گرگان ز پي يوسف، بسيار دويدند
تا عاقبت او را سوي بازار كشيدند
ياران بفروختندش و، اغيار خريدند
آوخ ز فروشنده، دريغا ز خريدار!
...
افسوس كه اين مزرعه را آبگرفته
دهقان مصيبتزده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ مي نابگرفته
وز سوزش تب، پيكرمان تابگرفته
رخسار هنر، گونه ز مهتابگرفته
چشمان خرد، پرده ز خونابگرفته
ثروت شده بيمايه و صحت شده بيمار
...
ابري شده بالا و گرفته است فضا را
وز دود و شرر، تيره نموده است هوا را
آتش زده سكان زمين را و سما را
سوزانده به چرخ اختر و، در خاك گياه را
اي واسطه رحمت حق، بهر خدا را
زين خاك بگردان ره طوفان بلا را
بشكاف ز هم، سينه اين ابر شرر بار...