سر تکانی داد و من هم در جوابش دل تکاندم
دست و پا گم کردنم را با دو صد مشکل نشاندم
با خدایا ای خدایا خویش تن را سویش کشاندم
عالمی دارد نشستن پیش یار دلنشینی
در رخ اینه او دست و پا گم کرده بینی
او نشست و ما نشسته در بروی غیر بسته با نگاههایی گسسته
باز میشد لرزش لب های ما اغاز میشد
صحبت از نظر و نیاز و ناز میشد در سه حالت حرف دل ابراز میشد
بعد هم در پی تعریف رویا تاب و تب میرفت بالا اسمان ها کهکشان ها
قصه را فهمیدم حالا
صحبتی گرم است اینجا
شرشر شرم است اینجا
باید اینجا تاب داری
قصه های ابداری
تا اینجاش حفظ بودم شرمنده
این شعر یکی از دوستامه و این داستان خاستگاریشه(واقعی)
اینم در جواب شعری که واسم فرستادی بود