animeditor
Active Member
سلام جمیعاً
قبل از نوروز 88 توی یکی از روزنامه ها خوندم: فیلم "مه" برای نوروز امسال دوبله و آمادهء پخش می شود.
وقتی عکس پوسترشو دیدم شاخ درآوردم ...
فیلم The Mist ... ؟
...
چند ماه قبلش به طور اتفاقی این فیلم دستم رسید ... کامل و با کیفیت و زبون اصلی.
هیچ صحنهء مستهجنی توی این فیلم نبود ... و این ثابت می کرد که با یه فیلم درست و حسابی طرفم که سازندش واسه فروش فیلمش دنبال اون چیزا نبوده.
با اون که اصلاً میونه ای با فیلم های ترسناک و به خصوص چندش آور ندارم، ولی باز نشستم با دقت تا آخرش دیدم.
خیلی فوق العاده بود ...
گذشته از سطح بالای تکنیکیش (که دیگه این روزا عادی شده) یه داستان ساده و کلیشه ای داشت.
راستش نمی تونستم قبول کنم که کل موضوع فیلم همینه؛ چون نه خبری از جاذبه های جنسی و صحنه های اکشن آنچنانی بود و نه ترسناک بودنش مثل فیلم های ژانر وحشت ...
واسه همین دنبال ریشهء داستان گشتم.
خلاصهء فیلم:
داستان فیلم از یه شب طوفانی شروع می شه؛ طوفانی که به طور طبیعی خرابی هایی به جا می ذاره.
فردای اون شب طوفانی، مردم شهر مشغول بازسازی خرابی ها و کارهای روزمره می شن.
عده ای (از جمله شخصیت اول فیلم) وارد یه فروشگاه محلی می شن که خریداشون رو انجام بدن.
کم کم یه مه غلیظ دیده می شه که شهر رو کاملاً می پوشونه.
ناگهان یه نفر با صورت خونی وارد فروشگاه می شه و فریاد می زنه: "یه چیزی توی مه هستش ... درها رو ببندید".
از اینجا چالش اصلی فیلم شروع می شه ... طی کش و قوس های مختلف، موجودات عجیب و غریبی رو می بینیم که از دل مه بیرون میان و هر بار چند نفر رو به طرز وحشتناکی می کشن و یا به درون مه می برن و ما فقط صدای فریادشون رو می شنویم.
همهء تلاش ها برای مقابله با این موجودات و درخواست کمک به نتیجهء چندان موثری نمی رسه.
یه جایی از زیر زبون یه افسر پلیس علت مشکل رو (که می شد حدس زد) بیرون می شکن ... یه سری آزمایش های مخفی ژنتیکی نا موفق که باعث جهش ژنی یه سری موجودات شده و اونا رو تبدیل به هیولا کرده.
مردم گرفتار شدهء داخل فروشگاه، تا اینو می شنون می ریزن سر پلیس بی نوا و تا می خوره می زننش و بعدش می فرستنش جلوی جونورا ... چون اون رو هم مقصر می دونن.
(اینجا متوجه شدم این دلیل خیلی الکی و کلیشه ای فقط واسه رد گم کردنه ... اصل منظور سازندهء فیلم چیز دیگس)
یه زن خرافاتی هم این وسط، زمین و زمون رو به هم ربط می ده و آیهء یأس واسه مردم می خونه. اصلی ترین کسی که باعث مرگ اون افسر پلیس شد همین زن بود ... چون با حرفاش مردم رو تحریک کرد.
همین کاراش باعث شد خیلی ها ازش کلافه بشن و آخرش یه نفر بااسلحه اون زن رو کشت.
خلاصه ...
اواخر فیلم، چند نفر (که موندن توی فروشگاه رو بی نتیجه می بینن) تصمیم می گیرن که دل رو بزنن به دریا و برن بیرون شاید نجات پیدا کنن.
چند نفر از فروشگاه میان بیرون و میرن سوار ماشین بشن.
جانورا چندتاشون رو می کشن و فقط شخصیت اصلی به همراه پسر کوچیکش و یه زن جوان و یه زوج پیر می تونن سوار ماشین بشن و از اونجا فرار کنن.
اونا سوار یه ماشین، توی مه غلیظ بی هدف حرکت می کنن تا شاید بتونن از مه خارج بشن و کمک پیدا کنن.
آخر سر بنزین ماشین تموم می شه و اونا ناامید از نجات، درحالی که افرادی ر دیدن که به طرز دردناکی مردن، تصمیم می گیرن که با شلیک گلوله، خودشون رو خلاص کنن تا لااقل راحت بمیرن.
مرد نقش اول، با کمال ناراحتی پسرش و اون زن جوون و اون زوج پیر رو با اسلحه می کشه ولی تیری نمی مونه که خودش رو خلاص کنه.
از ماشین پیاده می شه تا خودش رو به جانورا بسپره و بمیره ...
فکر می کنید چی می شه؟!
توی مه یه سیاهی می بینه که داره نزدیک می شه ... فکر می کنه یکی از اون هیولاهاس ... ولی با چشمای کاملاً متعجب، یه تانک ارتش رو می بینه که از کنار اون رد می شه ... پشت سرش هم کاروان امداد و نجات (که مردم بازمانده از حملهء هیولاها رو به جای امن می برن) حرکت می کنه.
مرد با تجبی بی پایان مردم و بچه ها رو نگاه می کنه ... دوربین یه نمای اکستریم لانگ شات (خیلی باز) نشون می ده و بعدش تیتراژ پایانی میاد.
فیلم عجیبیه ... نه؟
یه داستان کلیشه ای ... به ظاهری نه چندان ترسناک ... و پایانی بدون جواب ...
توی ذهنم چند بار فیلم رو مرور کردم ... این سبک کار برام آشنا بود.
...
آهان ... یادم اومد ...
شبیه یکی از کارای اون بود ...
استاد فیلم های ترسناک ... مردی که پس از مرگش هم هنوز درس های زیادی می شه از کاراش گرفت ... کسی که انگار فقط برای کارگردانی به دنیا اومده بود ...
آلفرد هیچکاک
هیچکاک یه فیلم معروف داره به اسم پرندگان The Birds
خلاصهء داستانش اینه ...
مرد جوانی با مادرش (که خیلی همدیگه رو دوست دارن) زندگی می کنه ... مدتی برای کار به جایی می ره ... اونجا به زنی ازدواج می کنه مادرش از این ازدواج راضی نبوده ... وقتی با زنش به شهر خودش برمی گرده متوجه یه چیز عجیب می شه ... همهء پرنده های اون شهر به طور عجیبی وحشی شدن و بدون دلیل به آدما حمله می کنن ... مدتی فیلم با صحنه های دلهره آور می گذره ... کم کم رابطهء بین مادر شوهر و عروس خوب می شه ... اواخر فیلم (باز هم بدون دلیل) می بینیم که همون پرنده های خشمگین، دوباره آروم شدن و دارن زندگیشون رو می کنن ...
تفسیر این داستان اینه ...
اون پرنده ها، نشون دهندهء افکار و ذهن مادر هستن. وقتی مادر متوجهء ازدواج بی خبر پسر می شه، دلخوری و افکار بد توی ذهنش رشد می کنه. هم زمان، پرنده ها هم خشمگین می شن و به همه حمله می کنن.
بعد از اینکه مدتی می گذره و مادر شوهر با عروس کنار میاد، ذهنش آروم می شه و ما دوباره شاهد آروم گرفتن پرنده ها هستیم.
ایول ... چه ساخته این هیچکاک ...
حالا ...
فیلم The Mist هم به همین سبک کار شده (حتی اسمش هم تقریباً شبیه اونه).
مشکلی برای انسان ها به وجود میاد ... با اون که کار زیادی از دستشون برنمیاد، ولی تا وقتی که ناامید نشدن، زنده هستن و تا وقتی می خوان مقابله و همکاری کنن، می تونن جلوی هیولاها بایستن.
زخمی ها رو مداوا می کنن ... برای نجات همدیگه خطر رو می پذیرن ... جونشون رو واسه دیگران می دن ...
ولی ...
هر بار که ناامید می شن، جونشون رو از دست می دن.
مثال:
- جوانی که پاهاشو یه هیولا مثل اختاپوس گرفته و به سمت خودش می کشه، تا وقتی دیگران نمی ترسن و دارن کمکش می کنن زنده می مونه؛ ولی همین که بقیه از نجاتش ناامی می شن، هیولا اون رو می خوره.
- مردی که حاضره واسه آوردن کمک به دل مه بره، قبل از رفتنش نشون می ده نمی ترسه ولی به برگشتن امید نداره، نیم تنهء قطع شدش بر می گرده.
- پدری که تا وقتی امیدوار بود پسرش رو نجات می ده موفق بود ... ولی آخر داستان، همین که ناامید می شه، خودش پسرش رو می کشه و ...
این فیلم یه فیلم ترسناک با داستان کلیشه ای و صحنه های چندش آور نیست ... بلکه دربارهء امید به زندگیه ... دربارهء همکاری و همفکریه ... دربارهء انسانیته.
وقتی یه همچین مشکلی (پیدا شدن موجوداتی که آدما رو می کشن) به وجود میاد ولی نمی تونن (یا نمی خوان) تحمل و صبر کنن، خود آدما همدیگه رو می کشن ... مثل همون هیولاها.
تا وقتی که می خوان زنده بمونن، زنده می مونن ... ولی همین که ناامید می شن، دیگه حیاتی وجود نداره.
واقعاً فیلم محشریه ...
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
زیاد حرف زدم ... ولی ...
این بخش اول حرفام بود که مربوط می شد به نقد اون فیلم.
بخش دومش دلیلیه که این تاپیک رو زدم:
اینکه چرا همچین فیلمی این جور باید از تلویزیون پخش بشه؟!
اونی که اول پست گفتم "از اینکه دیدم تلویزون می خواد این فیلم رو پخش کنه شاخ درآوردم" واسه اینه که مطمئن بودم پخش نمی شه.
اگر هم پخش بشه، جوری از سر و ته فیلم می زنن که کلاً داستانش برمی گرده.
خب این طبیعیه که صحنه های چندش آور رو نشون ندن.
ولی حرفم اینه که چه اصراریه این فیلم رو پخش کنن؟
به خصوص سکانس آخرش که اوج فیلمه و نشون می ده اون مرد، پسرش و بقیه رو می کشه و منتظره خودش هم بمیره ... ولی یهو می بینه که مشکل تموم شده و اون بزرگترین اشتباه رو کرده و کافی بود ناامید نمی شد و کمی صبر می کرد.
فکر می کنید این سکانس رو چه جوری نشون دادن؟
...
بعد از اینکه بنزین ماشین تموم می شه و اونا نمی تونن به جایی برسن و ناامید می شن، کلی با هم حرف می زنن (درصورتی که صحبتاشون کوتاه شده بود) و بعد از اینکه اون مرد همه رو می کشه و از ماشین پیاده می شه تا بمیره، یه صدایی شنیده می شه و یه سیاهی توی مه به نظر میاد و یهو فیلم تموم می شه ... خب بیننده فکر می کنه اون مرد هم کشته شده.
با افتضاحی که با سانسور و پخش شاهکاری مثل WALL-E به بار اومد (که یکی از بهترین انیمیشن های تاریخ به یه انیمیشن کوتاه بی سر و ته تبدیل شد) واقعاً برام سواله که آخرش چی؟
البته الان وجداناً خیلی بهتر شده ... ولی هنوز خیلی کار داره تا به جایی برسیم که خط قرمز جدیدی برای تلویزیون در نظر گرفته بشه تا همچین بلایی سر آثار هنری نیاد.
ببخشید زیاد حرف زدم.
ولی اگه تونستید حتماً نسخهء کامل این فیلم رو ببینید و با این مطلبی که نوشتم، این کار زیبا رو عمقی ببینید.
التماس دعا
یاعلی
قبل از نوروز 88 توی یکی از روزنامه ها خوندم: فیلم "مه" برای نوروز امسال دوبله و آمادهء پخش می شود.
وقتی عکس پوسترشو دیدم شاخ درآوردم ...
فیلم The Mist ... ؟
...
چند ماه قبلش به طور اتفاقی این فیلم دستم رسید ... کامل و با کیفیت و زبون اصلی.
هیچ صحنهء مستهجنی توی این فیلم نبود ... و این ثابت می کرد که با یه فیلم درست و حسابی طرفم که سازندش واسه فروش فیلمش دنبال اون چیزا نبوده.
با اون که اصلاً میونه ای با فیلم های ترسناک و به خصوص چندش آور ندارم، ولی باز نشستم با دقت تا آخرش دیدم.
خیلی فوق العاده بود ...
گذشته از سطح بالای تکنیکیش (که دیگه این روزا عادی شده) یه داستان ساده و کلیشه ای داشت.
راستش نمی تونستم قبول کنم که کل موضوع فیلم همینه؛ چون نه خبری از جاذبه های جنسی و صحنه های اکشن آنچنانی بود و نه ترسناک بودنش مثل فیلم های ژانر وحشت ...
واسه همین دنبال ریشهء داستان گشتم.
خلاصهء فیلم:
داستان فیلم از یه شب طوفانی شروع می شه؛ طوفانی که به طور طبیعی خرابی هایی به جا می ذاره.
فردای اون شب طوفانی، مردم شهر مشغول بازسازی خرابی ها و کارهای روزمره می شن.
عده ای (از جمله شخصیت اول فیلم) وارد یه فروشگاه محلی می شن که خریداشون رو انجام بدن.
کم کم یه مه غلیظ دیده می شه که شهر رو کاملاً می پوشونه.
ناگهان یه نفر با صورت خونی وارد فروشگاه می شه و فریاد می زنه: "یه چیزی توی مه هستش ... درها رو ببندید".
از اینجا چالش اصلی فیلم شروع می شه ... طی کش و قوس های مختلف، موجودات عجیب و غریبی رو می بینیم که از دل مه بیرون میان و هر بار چند نفر رو به طرز وحشتناکی می کشن و یا به درون مه می برن و ما فقط صدای فریادشون رو می شنویم.
همهء تلاش ها برای مقابله با این موجودات و درخواست کمک به نتیجهء چندان موثری نمی رسه.
یه جایی از زیر زبون یه افسر پلیس علت مشکل رو (که می شد حدس زد) بیرون می شکن ... یه سری آزمایش های مخفی ژنتیکی نا موفق که باعث جهش ژنی یه سری موجودات شده و اونا رو تبدیل به هیولا کرده.
مردم گرفتار شدهء داخل فروشگاه، تا اینو می شنون می ریزن سر پلیس بی نوا و تا می خوره می زننش و بعدش می فرستنش جلوی جونورا ... چون اون رو هم مقصر می دونن.
(اینجا متوجه شدم این دلیل خیلی الکی و کلیشه ای فقط واسه رد گم کردنه ... اصل منظور سازندهء فیلم چیز دیگس)
یه زن خرافاتی هم این وسط، زمین و زمون رو به هم ربط می ده و آیهء یأس واسه مردم می خونه. اصلی ترین کسی که باعث مرگ اون افسر پلیس شد همین زن بود ... چون با حرفاش مردم رو تحریک کرد.
همین کاراش باعث شد خیلی ها ازش کلافه بشن و آخرش یه نفر بااسلحه اون زن رو کشت.
خلاصه ...
اواخر فیلم، چند نفر (که موندن توی فروشگاه رو بی نتیجه می بینن) تصمیم می گیرن که دل رو بزنن به دریا و برن بیرون شاید نجات پیدا کنن.
چند نفر از فروشگاه میان بیرون و میرن سوار ماشین بشن.
جانورا چندتاشون رو می کشن و فقط شخصیت اصلی به همراه پسر کوچیکش و یه زن جوان و یه زوج پیر می تونن سوار ماشین بشن و از اونجا فرار کنن.
اونا سوار یه ماشین، توی مه غلیظ بی هدف حرکت می کنن تا شاید بتونن از مه خارج بشن و کمک پیدا کنن.
آخر سر بنزین ماشین تموم می شه و اونا ناامید از نجات، درحالی که افرادی ر دیدن که به طرز دردناکی مردن، تصمیم می گیرن که با شلیک گلوله، خودشون رو خلاص کنن تا لااقل راحت بمیرن.
مرد نقش اول، با کمال ناراحتی پسرش و اون زن جوون و اون زوج پیر رو با اسلحه می کشه ولی تیری نمی مونه که خودش رو خلاص کنه.
از ماشین پیاده می شه تا خودش رو به جانورا بسپره و بمیره ...
فکر می کنید چی می شه؟!
توی مه یه سیاهی می بینه که داره نزدیک می شه ... فکر می کنه یکی از اون هیولاهاس ... ولی با چشمای کاملاً متعجب، یه تانک ارتش رو می بینه که از کنار اون رد می شه ... پشت سرش هم کاروان امداد و نجات (که مردم بازمانده از حملهء هیولاها رو به جای امن می برن) حرکت می کنه.
مرد با تجبی بی پایان مردم و بچه ها رو نگاه می کنه ... دوربین یه نمای اکستریم لانگ شات (خیلی باز) نشون می ده و بعدش تیتراژ پایانی میاد.
فیلم عجیبیه ... نه؟
یه داستان کلیشه ای ... به ظاهری نه چندان ترسناک ... و پایانی بدون جواب ...
توی ذهنم چند بار فیلم رو مرور کردم ... این سبک کار برام آشنا بود.
...
آهان ... یادم اومد ...
شبیه یکی از کارای اون بود ...
استاد فیلم های ترسناک ... مردی که پس از مرگش هم هنوز درس های زیادی می شه از کاراش گرفت ... کسی که انگار فقط برای کارگردانی به دنیا اومده بود ...
آلفرد هیچکاک
هیچکاک یه فیلم معروف داره به اسم پرندگان The Birds
خلاصهء داستانش اینه ...
مرد جوانی با مادرش (که خیلی همدیگه رو دوست دارن) زندگی می کنه ... مدتی برای کار به جایی می ره ... اونجا به زنی ازدواج می کنه مادرش از این ازدواج راضی نبوده ... وقتی با زنش به شهر خودش برمی گرده متوجه یه چیز عجیب می شه ... همهء پرنده های اون شهر به طور عجیبی وحشی شدن و بدون دلیل به آدما حمله می کنن ... مدتی فیلم با صحنه های دلهره آور می گذره ... کم کم رابطهء بین مادر شوهر و عروس خوب می شه ... اواخر فیلم (باز هم بدون دلیل) می بینیم که همون پرنده های خشمگین، دوباره آروم شدن و دارن زندگیشون رو می کنن ...
تفسیر این داستان اینه ...
اون پرنده ها، نشون دهندهء افکار و ذهن مادر هستن. وقتی مادر متوجهء ازدواج بی خبر پسر می شه، دلخوری و افکار بد توی ذهنش رشد می کنه. هم زمان، پرنده ها هم خشمگین می شن و به همه حمله می کنن.
بعد از اینکه مدتی می گذره و مادر شوهر با عروس کنار میاد، ذهنش آروم می شه و ما دوباره شاهد آروم گرفتن پرنده ها هستیم.
ایول ... چه ساخته این هیچکاک ...
حالا ...
فیلم The Mist هم به همین سبک کار شده (حتی اسمش هم تقریباً شبیه اونه).
مشکلی برای انسان ها به وجود میاد ... با اون که کار زیادی از دستشون برنمیاد، ولی تا وقتی که ناامید نشدن، زنده هستن و تا وقتی می خوان مقابله و همکاری کنن، می تونن جلوی هیولاها بایستن.
زخمی ها رو مداوا می کنن ... برای نجات همدیگه خطر رو می پذیرن ... جونشون رو واسه دیگران می دن ...
ولی ...
هر بار که ناامید می شن، جونشون رو از دست می دن.
مثال:
- جوانی که پاهاشو یه هیولا مثل اختاپوس گرفته و به سمت خودش می کشه، تا وقتی دیگران نمی ترسن و دارن کمکش می کنن زنده می مونه؛ ولی همین که بقیه از نجاتش ناامی می شن، هیولا اون رو می خوره.
- مردی که حاضره واسه آوردن کمک به دل مه بره، قبل از رفتنش نشون می ده نمی ترسه ولی به برگشتن امید نداره، نیم تنهء قطع شدش بر می گرده.
- پدری که تا وقتی امیدوار بود پسرش رو نجات می ده موفق بود ... ولی آخر داستان، همین که ناامید می شه، خودش پسرش رو می کشه و ...
این فیلم یه فیلم ترسناک با داستان کلیشه ای و صحنه های چندش آور نیست ... بلکه دربارهء امید به زندگیه ... دربارهء همکاری و همفکریه ... دربارهء انسانیته.
وقتی یه همچین مشکلی (پیدا شدن موجوداتی که آدما رو می کشن) به وجود میاد ولی نمی تونن (یا نمی خوان) تحمل و صبر کنن، خود آدما همدیگه رو می کشن ... مثل همون هیولاها.
تا وقتی که می خوان زنده بمونن، زنده می مونن ... ولی همین که ناامید می شن، دیگه حیاتی وجود نداره.
واقعاً فیلم محشریه ...
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
زیاد حرف زدم ... ولی ...
این بخش اول حرفام بود که مربوط می شد به نقد اون فیلم.
بخش دومش دلیلیه که این تاپیک رو زدم:
اینکه چرا همچین فیلمی این جور باید از تلویزیون پخش بشه؟!
اونی که اول پست گفتم "از اینکه دیدم تلویزون می خواد این فیلم رو پخش کنه شاخ درآوردم" واسه اینه که مطمئن بودم پخش نمی شه.
اگر هم پخش بشه، جوری از سر و ته فیلم می زنن که کلاً داستانش برمی گرده.
خب این طبیعیه که صحنه های چندش آور رو نشون ندن.
ولی حرفم اینه که چه اصراریه این فیلم رو پخش کنن؟
به خصوص سکانس آخرش که اوج فیلمه و نشون می ده اون مرد، پسرش و بقیه رو می کشه و منتظره خودش هم بمیره ... ولی یهو می بینه که مشکل تموم شده و اون بزرگترین اشتباه رو کرده و کافی بود ناامید نمی شد و کمی صبر می کرد.
فکر می کنید این سکانس رو چه جوری نشون دادن؟
...
بعد از اینکه بنزین ماشین تموم می شه و اونا نمی تونن به جایی برسن و ناامید می شن، کلی با هم حرف می زنن (درصورتی که صحبتاشون کوتاه شده بود) و بعد از اینکه اون مرد همه رو می کشه و از ماشین پیاده می شه تا بمیره، یه صدایی شنیده می شه و یه سیاهی توی مه به نظر میاد و یهو فیلم تموم می شه ... خب بیننده فکر می کنه اون مرد هم کشته شده.
با افتضاحی که با سانسور و پخش شاهکاری مثل WALL-E به بار اومد (که یکی از بهترین انیمیشن های تاریخ به یه انیمیشن کوتاه بی سر و ته تبدیل شد) واقعاً برام سواله که آخرش چی؟
البته الان وجداناً خیلی بهتر شده ... ولی هنوز خیلی کار داره تا به جایی برسیم که خط قرمز جدیدی برای تلویزیون در نظر گرفته بشه تا همچین بلایی سر آثار هنری نیاد.
ببخشید زیاد حرف زدم.
ولی اگه تونستید حتماً نسخهء کامل این فیلم رو ببینید و با این مطلبی که نوشتم، این کار زیبا رو عمقی ببینید.
التماس دعا
یاعلی