کونگ فو

saalek110

Well-Known Member
نمایی از یک باشگاه کونگ فو ...
برای داشتن تصور از یک باشگاه کونگ فو ، فیلم زیر را ببینید....
سالک: البته من که همه باشگاه ها را ندیدم ، شاید باشگاه های دیگر خیلی متفاوت باشند.
ولی باشگاه هایی که من رفتم همین جوری تمرین می کردند. البته امکانات باشگاه ها متفاوت است و باشگاه این فیلم تروتمیز است و کمی وسایلش هم خوب است، خیلی باشگاه های دیگر محقرتر از این هستند.
فیلم زیر دویدن دور سالن است و بعدش نرمش ، آخر وقت کمی هم تکنیک کار می کنند. همان ضربات مشت و لگد. گاهی مبارزه هم قدیمی ها انجام می دهند.

خوب تمرینات کونگ فو سنگین تر از رشته های دیگر است ، شاید بهتر باشه با تکواندو شروع کنید... یا مثلا با رشته های آمادگی جسمانی اول مقداری آماده شوید. و ممکن است مربی باشگاه کونگ فو فرد عاقلی باشد و بتوانید باهاش صحبت کنید که شما تا مدتی سبک تر کار کنید.


youtu.be/_JRf9LPQppE?si=sfLoPxKM9wf2oEky
 
آخرین ویرایش:

saalek110

Well-Known Member
سالک: آنچه در مورد کونگ فو در عکس زیر هست ، نظر من نیست ، فقط یک نقل است.

Screenshot_۲۰۲۳-۱۱-۲۱_۰۴۵۵۲۲.jpg
 

saalek110

Well-Known Member
فلسفه در کونگ‌فو خیلی عمیق و شاعرانه‌ست. بر پایه‌ی تعادل، درون‌نگری و هماهنگی با طبیعت شکل گرفته، نه صرفاً مبارزه. بعضی اصول مهمش رو این‌جوری می‌تونم برات توضیح بدم:

1. وو وی (Wu Wei) – یعنی "بی‌عملی آگاهانه": تو کونگ‌فو یاد می‌گیری که همیشه لازم نیست با زور بجنگی، گاهی باید با جریان پیش بری. یعنی انرژی طرف مقابلو برگردونی سمت خودش، نه اینکه مستقیم مقابله کنی.


2. یین و یانگ – تعادل بین دو نیروی متضاد: درون کونگ‌فو، قدرت و نرمی، سکون و حرکت، حمله و دفاع همیشه با هم در تعادل هستن. اگه فقط یکی باشه، عدم تعادل باعث شکست می‌شه.


3. خودشناسی – کونگ‌فو فقط برای شکست دشمن بیرونی نیست؛ دشمن اصلی درون خودته: ترس، خشم، غرور. تمرین کونگ‌فو یعنی تمرین مهار ذهن و احساسات.


4. تمرین مستمر (شیانگ فو) – استادان واقعی می‌گن راه کونگ‌فو هیچ‌وقت تموم نمی‌شه. یعنی باید با صبر، سال‌ها تمرین کنی، نه برای مدال، بلکه برای رشد درونی.


5. هماهنگی با طبیعت – خیلی از سبک‌های کونگ‌فو (مثل ببر، مار، دراگون) از حرکات حیوانات الهام گرفتن. چون باور دارن انسان هم باید با طبیعت یکی بشه، نه در برابرش.


از chatgpt
 

saalek110

Well-Known Member
داستان بعدی یکی از استادان معروف به نام چن هست که در قرن نوزدهم زندگی می‌کرد. او استاد کونگ‌فو در سبک تای‌چی بود و یکی از حکایت‌های معروفش، درباره‌ی شجاعت و حکمت است.

داستان "نبرد با خود"

روزی روزگاری، استاد چن به شاگردش گفت: — بیا تمرین کنیم، اما قبل از اینکه وارد میدان بشیم، باید یکی از مهم‌ترین اصول را یاد بگیری: نبرد با خود.

شاگرد با تعجب گفت: — استاد، من آماده‌ام که با هر کسی بجنگم، چرا باید با خودم بجنگم؟

استاد لبخندی زد و گفت: — برای اینکه همیشه دشمن اصلی، خودت هستی. اگر نتونی بر ترس، غرور، یا خشم خودت غلبه کنی، هیچ مبارزه‌ای برایت پیروزی نخواهد بود.

روز بعد، استاد چن با شاگردش وارد میدان شد و از او خواست که حمله کند. اما به محض شروع، استاد چن حرکت شاگردش را متوقف کرد و گفت: — ببین، هیچ نیازی به حمله نیست. تنها چیزی که لازم داری این است که ذهنت را آرام کنی و اجازه بدهی که بدنت خودش به درستی واکنش نشان دهد.

شاگرد متعجب از این آموزه، در ابتدا نتواست مقابله کند. اما کم‌کم متوجه شد که درون خود، نیرنگ‌هایی مثل ترس و اضطراب دارد که همیشه او را از حرکت درست باز می‌دارند.

استاد چن به شاگردش گفت: — وقتی بتونی بر ترس و نگرانی‌هات غلبه کنی، بدنت به طور خودکار درست عمل می‌کند، بدون هیچ نیازی به فکر کردن یا تلاش بی‌مورد.

این حکایت به شاگردان کونگ‌فو می‌آموزه که: بهترین نبرد، نبردی است که با ذهن خود داشته باشی.

این مفهوم در کونگ‌فو بسیار حیاتی است. چیزی که انسان در ابتدا به آن نیاز دارد، ذهن آرام و خالی از آشفتگی است تا بتواند هر نوع موقعیتی را با تعادل و قدرت درونی پاسخ دهد.

این داستان‌ها بر پایه فلسفه کونگ‌فو، بیشتر از هر چیزی روی آرامش ذهنی تاکید دارند. چون اگر ذهن و روح در آرامش نباشند، حتی بدن هم نمی‌تواند بهترین عملکرد خودش را داشته باشد.

از chatgpt
 

saalek110

Well-Known Member
این داستان هم یکی از حکایت‌های پرمعنی و معروف در دنیای کونگ‌فو هست، مخصوصاً در سبک‌هایی که بر روی فلسفه و تمرکز ذهنی تأکید دارند:

داستان "هنر تسلیم"

روزی روزگاری، استاد پیر و شاگرد جوانی در حال تمرین کونگ‌فو بودند. شاگرد جوان با اشتیاق زیاد به استاد گفت: — استاد، من می‌خواهم هر تکنیک مبارزاتی را که ممکن است یاد بگیرم. می‌خواهم در هر نبردی پیروز باشم.

استاد به او نگاه کرد و گفت: — بسیار خوب. فردا صبح، تمرین جدیدی خواهیم داشت. اما قبل از هر چیز، باید چیزی را یاد بگیری که بسیار مهم‌تر از هر تکنیک است.

روز بعد، استاد و شاگرد به حیاط رفتند. استاد یک شاخه درخت بلند برداشت و گفت: — حالا به من حمله کن!

شاگرد با تمام توانش به سمت استاد حمله کرد. استاد به راحتی شاخه درخت را در دست گرفت و در همان لحظه که شاگرد به او نزدیک شد، شاخه را به صورت آرام و نرم به سمت او حرکت داد. شاگرد که توقع حمله داشت، ناگهان خود را در برابر نیروی استاد دید و عقب‌نشینی کرد.

استاد دوباره گفت: — حمله کن!

این‌بار شاگرد با سرعت بیشتری حمله کرد، اما استاد همینطور با حرکات نرم و بدون مقاومت زیاد، حرکت شاگرد را منحرف کرد و در نهایت او را از تعادل انداخت.

استاد به شاگرد گفت: — تو همواره در تلاش برای شکست دادن من هستی، اما هیچ‌وقت نمی‌توانی مرا شکست بدهی، چون من همیشه با جریان همراه می‌شوم. من نه با قدرت خودم، بلکه با استفاده از نیروی تو، پیروز می‌شوم.

شاگرد متعجب از این گفت: — اما استاد، چطور ممکن است با تسلیم شدن پیروز شویم؟

استاد با لبخند گفت: — تسلیم شدن به معنای شکست نیست. یعنی این که از نیروی دشمن استفاده کنی، نه این که با نیروی خودت مقابله کنی. به جای مقاومت، باید اجازه بدهی که انرژی او خود به خود بر علیه خودش عمل کند.

این داستان بر پایه‌ی فلسفه یین و یانگ است. استاد در اینجا به شاگردش نشان می‌دهد که در دنیای کونگ‌فو، هیچ نیازی به زور نیست. گاهی اوقات تسلیم شدن در برابر فشار، خود بهترین نوع مبارزه است. برای این‌که در زندگی یا مبارزه پیروز شویم، باید از انرژی دیگران به نفع خود استفاده کنیم و با جریان زندگی همراه شویم.

این نوع نگاه به مبارزه و زندگی، به ما یادآوری می‌کند که پاسخ‌های درست، نه همیشه از قدرت، بلکه از حکمت و آرامش درون برمی‌آیند.
 

جدیدترین ارسال ها

بالا