irlogo
Active Member
بنام خدا
يک وقت، دو مرد، دست به يقه ميشوند، به هم ميکوبند، در نهايت هم،
يکي، به هر دليل برنده ميشود...
امّا يک وقت، يک نامرد، دست يک مرد را ميبندد و او را با تمام قوا مي کوبد...
اينجا ديگر برنده معنا ندارد.
يک وقت، دو مرد، دست به يقه ميشوند، به هم ميکوبند، در نهايت هم،
يکي، به هر دليل برنده ميشود...
امّا يک وقت، يک نامرد، دست يک مرد را ميبندد و او را با تمام قوا مي کوبد...
اينجا ديگر برنده معنا ندارد.
من مرداني را ميشناسم که با دستان بسته، سالهاست سيلي ميخورند،
اما حسرت يک آه را به دل نامردان گذاشته اند...
من مادراني را ميشناسم که سالهاست با دستان خود،
با تمام عاطفهي مادرانهي خود، فرزندان نيمه جانشان را بالاي دست مي برند،
ولي ذرهاي از پاسداشت حقشان سست نميشوند...
من پسران و دختراني را ميشناسم که از کودکي مشق خون و حماسه کرده اند،
و خشم مقدسشان را براي فروکوفتن بر سر غاصبان، در سينه نگاه داشتهاند...
اين روزها، امّا دستان مرد بسته تر از هميشه است...
غزه، اين اسطورهي مقاومت، اين مرد سيلي خورده، اين روزها از تاب و توان افتاده.
شبهايش خاموش است و روزهايش سوگوار...
از پيشاني پدرانش خون ميچکد و از سينهي مادرانش اندوه مي تراود...
چهرهي غزه امروز خاک آلود است...
با نوشتن، با نشان دادن فاجعه اي که انسانيت را سرشکسته کرده است...
همراه شويم با خروش وبلاگ نويسان، براي غزه
برای شرکت در این حرکت عظیم و همیاری با مردم ضلم دیده فلسطین اینجا کلیک کرده و با پیامتون دل بچه های فلسطینی رو شاد کنید