سرآغاز پانتومیم

H@DI-LI

Member
نمایش بی کلام را پانتومیم یا نمایش بی گفتار گویند. سرآغاز آن را باید از روم باستان و نمایشهای آکروباتیک که به «میموس» مشهور بودند، دانست . نامدارترین هنرمند معاصر این رشته، هنرپیشه مشهور نمایش فرانسه «مارسل مارسو» است که چند سال پیش درگذشت .

اگر بخواهیم پانتومیم را ریشه یابی کنیم باید برگردیم به زمان انسانهای اولیه ؛ قبل از پیدایش خط و گفتار

زیرا آنها برای ارتباط با هم

و راضی نگه داشتن نیروهای فوق بشری دست به اجرای مراسمات و حرکات خاصی می زدند

اما اگر به صورت اجرایی و شکل تئاتری آن را پی بگیریم به روم می رسیم.

در روم رقاصی به اسم تلستس بود که همه از حرکات اعجاب آور او که چگونه بدون کلام

داستان ها (مخصوصا داستانهای حماسی وجنگی)را به تصویر می کشید تعریف می کنند.

هنر پانتومیم در واقعه نوعی ارتباط هنری بدون کلام و با اغراق است که دارایه روشهای مختلفی است

میم؛لامیم؛میمودرام؛میمودی نامیک؛باله و... از جمله رشته های پانتومیم است که هر کدام روی خاص دارد.

در تعریف پانتومیم به تعریف یک سردار رومی بسنده می کنیم که می گوید:پانتومیم یعنی سخنگوترین دستها

موزون ترین انگشتها و پر معناترین سکوتهاست.

مارسل مارسو فرانسوی از بزرگان این هنر است. در ایران هم اشخاصی چون سیروس شاملو؛علیرضا خمسه

و ناصر آقایی این هنر را به خوبی عرضه کرده اند.

250px-Jean_%2B_Brigitte_Soubeyran_Im_Zirkus.JPG


مارسل مارسو (به فرانسوی: Marcel Marceau) (۲۲ مارس ۱۹۲۳ - ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۷) از نامدارترین هنرپیشگان معاصر رشته پانتومیم است. وی در سن ۸۴ سالگی در شهر کاهورس فرانسه درگذشت.
نام اصلی او مارسل مانگِل است و در شهر استراسبورگ فرانسه در خانواده ای یهودی به دنیا آمد. وی پس از تماشای چارلی چاپلین به هنرپیشگی علاقه مند شد و در سال ۱۹۴۶ به بعد به تحصیل در تئاتر سارا-برنهارد در شهر پاریس مشغول گشت.
وی بعدها در چندین فیلم از جمله باربارلا (ساخته ۱۹۶۸) بازیگری کرد.
او در سال ۲۰۰۱ میلادی به عنوان سفير حسن نيت سازمان ملل متحد برای سالخوردگان انتخاب شد. همچنین شهر نیویورک در تقویم خود، روز ۱۸ مارس را «روز مارسل مارسو» اعلام کرده است .


295157_orig.jpg
marsoo-200-1.jpg


_44133050_gall_mar5_getty_1970.jpg


منبع: hiroon.com
 

S@eeed

Member
علیرضا خمسه

پدر میمیک چهره و پانتومیم در ایران

بیوگرافی:

a-3-ee%2811%29.jpg


تاریخ و محل تولد: 1331تهران
تخصص: بازيگر، نويسنده، كارگردان
تحصیلات: فارغ*التحصيل رشته روانشناسي از دانشگاه شهيد بهشتي؛ 1357دانش*آموخته* رشته نمايش از دانشگاه ونسن پاريس؛ 1980
ماشین شخصی: مزدا 323

File_24600_44446.jpg


اجراها: بازي در نمايش”داستاني نه تازه “ به كارگرداني”داريوش فرهنگ “؛ تهران، تالار مولوي؛ 1355
بازي در نمايش”ديوار چين “ به كارگرداني”داريوش فرهنگ “؛ تهران، تئاترشهر، تالار اصلي؛ 1356
بازي در نمايش”همشهري “ به كارگرداني”مهدي هاشمي “؛ تهران، تالار مولوي؛ 1356
بازي در نمايش”دايره گچي قفقازي “ به كارگرداني”داريوش فرهنگ “؛ تهران، تئاترشهر؛ 1357
بازي در فيلم سينمايي”مرگ يزدگرد“ به كارگرداني”بهرام بيضايي“؛ 1361
نگارش و كارگرداني نمايش”علاءالدين و چراغ جادو “؛ تهران، سينما تئاتر كوچك؛ 1363
نگارش، بازي و كارگرداني در نمايش”علاءالدين و چراغ* جادو “؛ تهران، سينما تئاتر كوچك؛ 1363
بازي در فيلم سينمايي”شايد وقتي ديگر“ به كارگرداني”بهرام بيضايي“؛ 1366
بازي در فيلم سينمايي”روز باشكوه“ به كارگرداني”كيانوش عياري“؛ 1367
بازي در فيلم سينمايي”لنگرگاه“ به كارگرداني”كيومرث پوراحمد“؛ 1367
بازي در فيلم سينمايي”زير بام*هاي شهر“ به كارگرداني”اصغر هاشمي“؛ 1368
بازي در فيلم سينمايي”شكار خاموش“ به كارگرداني”كيومرث پوراحمد“؛ 1368
بازي در فيلم سينمايي”آپارتمان شماره 13“ به كارگرداني”يدالله صمدي“؛ 1369
بازي در نمايش”آتش افزوزان “ نوشته”ماكس فريش“به كارگرداني”؟“؛ تهران، تئاترشهر، تالار اصلي؛ 1369
نگارش، بازي و كارگرداني در نمايش آموزشي”انتخاب مبصر “؛ تهران، آمفي تئاتر دانشكده صدا و سيما؛ 1370
نگارش و كارگرداني نمايش آموزشي”انتخاب مبصر “؛ تهران، آمفي تئاتر دانشكده صدا و سيما و برخي از مدارس راهنمايي و دبيرستان*هاي تهران؛ 1370
بازي در فيلم سينمايي”جيب*برها به بهشت نمي*روند“ به كارگرداني”ابوالحسن داودي“؛ 1370
بازي در فيلم سينمايي”دو نفر و نصفي“ به كارگرداني”يدالله صمدي“؛ 1370
بازي در نمايش”پرنده سبز “ به كارگرداني”محمود عزيزي “؛ تهران، تالار سنگلج؛ 1371
بازي در فيلم سينمايي”چهارشنبه عزيز“ به كارگرداني”حميد تمجيدي“؛ 1371
بازي در فيلم سينمايي”دلاوران كوچه دلگشا“ به كارگرداني”حسن هدايت“؛ 1371
بازي در فيلم سينمايي”ماموريت آقاي شادي“ به كارگرداني”محمدرضا زهتابي“؛ 1371
بازي در فيلم سينمايي”چشم شيطان“ به كارگرداني”حسن هدايت“؛ 1372
بازي در فيلم سينمايي”بوي خوش زندگي“ به كارگرداني”ابوالحسن داودي“؛ 1373
بازي در فيلم سينمايي”مهريه بي*بي“ به كارگرداني”اصغر هاشمي“؛ 1373
بازي در فيلم سينمايي”من زمين را دوست دارم“ به كارگرداني”ابوالحسن داودي“؛ 1373
بازي در فيلم سينمايي”پاكباخته“ به كارگرداني”غلامحسين لطفي“؛ 1374
بازي در فيلم سينمايي”ماه پيشوني“ به كارگرداني”جواد ارشاد و علي*اكبر كوهكي“؛ 1374
بازي در فيلم سينمايي”مينا و غنچه“ به كارگرداني”محمد حسين*پور و جهان خادم*المله“؛ 1375
بازي در فيلم سينمايي”كليد ازدواج“ به كارگرداني”داود موثقي“؛ 1376
نگارش و كارگرداني نمايش”صلح و محيط زيست“؛ همايش بچه*هاي زمين(مركز بين*المللي گفت*وگوي تمدن*ها)؛ تهران، تالار وحدت؛ 1378
بازي در فيلم سينمايي”يكي بود يكي نبود“ به كارگرداني”ايرج طهماسب“؛ 1379
بازي در نمايش”عشق*آباد “ به كارگرداني”حسن ميرباقري “؛ تهران، كاخ سعد*آباد و تالار انديشه؛ 1380
كارگرداني نمايش خياباني”سر نخ“نوشته”حميد امجد“؛ تهران، پارك*هاي منطقه 17؛ 1381
بازي*هاي تلويزيوني(؟؟)
بازي در مجموعه تلويزيوني”نوروزنامه“به كارگرداني(؟)؛شبكه ١؛ 1361
بازي در مجموعه تلويزيوني”بورزيد و بخنديد“به كارگرداني(؟)؛شبكه١؛1362
بازي در مجموعه قطعات نمايشي برنامه ”نگاه سوم “به كارگرداني(؟)؛ شبكه ١؛1363
بازي در نمايش تلويزيوني”پاتلن وكيل“به كارگرداني”اسماعيل شنگله“؛ شبكه ١؛ 1363
بازي در فيلم كوتاه تلويزيوني”نردبام“به كارگرداني(؟)؛ شبكه ١؛ 1364
بازي در فيلم كوتاه تلويزيوني”روزنامه“به كارگرداني(؟)؛ شبكه ١؛1364
بازي در مجموعه قطعات نمايشي”جنگ هفته“به كارگرداني”اسماعيل شنگله“؛ شبكه ١؛1364
بازي در مجموعه تلويزيوني”خانه در انتظار“به كارگرداني”منوچهر عسگري*نسب“؛ شبكه ٢؛ 1365
مجموعه تلويزيوني براي گروه كودك و نوجوان شبكه اول و دوم با نام*هاي”هوشي و موشي“،”زنگ بيداري“،”جشن خاطره*ها“،”حواستو جمع كن“،”هفت خوان“،”هشيار و بيدار“(3 دوره)،”سلامتي چه خوبه“(به سفارش يونيسف)،”بشين، پاشو، بخند“،”ميگي نه نگاه كن“،”عسل و مثل“(اين مجموعه ها از سال 1363 تا كنون تهيه و پخش شده*اند)
بازي در مجموعه تلويزيوني”ب مثل بهار“به كارگرداني”مسعود شاه*محمدي“؛ شبكه ٢؛ 1378
بازي در مجموعه تلويزيوني”هتل پياد*ه*رو“به كارگرداني”بهمن زرين*پور“؛ شبكه ١؛ 1378
كارگرداني و بازي در مجموعه تلويزيوني”معجزه ازدواج“؛ شبكه ٢؛ 1379
بازي در مجموعه تلويزيوني”چراغ جادو“به كارگرداني”فريدون حسن*پور“؛ شبكه ١؛ 1380
بازي در سريال”مسافر زمان“به كارگرداني”مسعود نوابي“؛ شبكه ٢؛ 1382
بازي در مجموعه نمايشي آموزشي”حياط خلوت“به كارگرداني (؟)؛ شبكه ٢؛ 1382
بازي در مجموعه نمايشي”عسل*ها و مثل*ها“به كارگرداني(؟)، شبكه ١؛ سال(؟)
كارگرداني مجموعه تلويزيوني”زنگ بيداري“؛ شبكه ١؛ 1366
كارگرداني قطعات نمايشي مجموعه”سلامتي چه خوبه“؛ شبكه ١؛ 1368
كارگرداني مجموعه آموزشي”بشين، پاشو، بخند“؛ شبكه ٢؛ 1376
كارگرداني برنامه تركيبي”بهار نامه“؛ شبكه ٣؛ 1377
كارگرداني برنامه”سياحت نامه“(13 قسمت)؛ شبكه ٣؛ 1377
كارگرداني مجموعه تلويزيوني”معجزه ازدواج“(13 قسمت)؛ شبكه ٢؛1379
كارگرداني مجموعه نمايش زنده تلويزيوني”جمعه تعطيل نيست“؛ شبكه تهران؛ 1380-1381-1382
كارگرداني مجموعه آموزشي”حياط خلوت“؛ گروه نوجوان شبكه ٢؛1382
كارگرداني مجموعه نمايشي زنده”آرامسايشگاه“؛شبكه ٣؛ 1383

cover158-300-zr.jpg


توضیحات: مدرس بازيگري تئاتر در مجتمع فرهنگ و هنر اسلامي؛ 1362- 1363
مدرس بازيگري تئاتر در مدرسه هنر و ادبيات كودكان و نوجوانان(سازمان صدا و سيما)؛ از 1365 تا 1370
مدرس بازيگري تئاتر در مراكز خصوصي آموزش بازيگري از جمله ”كارگاه آزاد بازيگري“، ”آموزشگاه بازيگري نقش“، ”آموزشگاه فرهنگي هنري هفت(اصفهان)“، ”مكتب*خانه هنر“، ”مكتب سينما“ از سال 1365 تا كنون
تدريس در دانشگاه*هاي:”تهران“،” آزاد اراك“،”سوره تهران و اصفهان“ از سال 1380 تاكنون
تاسيس دو مركز آموزش بازيگري:”مكتب*خانه هنر“(براي بزرگسالان)، ”مكتب* سينما“(براي كودكان و نوجوانان)
دريافت لوح تقدير از ”احمد مسجدجامعي“ وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي؛ 1382
دريافت لوح سپاس از ”محمد شالچي*طوسي“ مشاور وزير و مدير كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان تهران؛1380
دريافت لوح تقدير از جشنواره تئاتر تجربه كوتاه؛ 1383
دريافت لوح تقدير از فرماندار شهرستان سقز براي برگزاري نخستين جشنواره تئاتر كردي؛ 1378
عضويت در گروه تئاتر”پياده“
گروه تئاتر”پياده“ متشكل از فارغ*التحصيلان رشته تئاتر از دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران از سال 1353 فعاليت* خود را در حوزه نمايش را آغاز كرد.
اين گروه متشكل از:”داريوش فرهنگ“،”مهدي هاشمي“،”سوسن تسليمي“،”گلاب آدينه“،”احمد آقالو“،”داريوش ايران*نژاد“،”رضا فيض*نوروزي“،”ناصر هاشمي“،”سيمين پارسا“ و”عليرضا خمسه“ بود كه به سرپرستي”داريوش فرهنگ“ تا سال 1359 به فعاليت خود ادامه داد.
برخي از آثار اين گروه عبارتند از:”آدم آدم است“،”همشهري“،”دايره گچي قفقازي“،”داستاني نه تازه“،”ديوار چين“
.

مصاحبه ای جنجالی با خمسه:

اينكه بعد از هر جواب، خودش بى اختيار مى خندد ، به جاى خود، ولى باور كنيد ما نيز در برخى لحظات همين گفت وگو از فرط خنده اشك به چشم آورده بوديم. عليرضا خمسه، همه ثانيه هايش را به كمدين بودنش گره مى زند تا دردهاى خود و آدم هاى اطرافش را شايد به مرهم خنده درمان كند. گفت وگوى ما نيز در فضايى «جدى _ شوخى» صورت گرفت. هر چند كه در ابتدا اصلاً مهياى يك گفت وگوى طنزآميز نبوديم.
گذشته از كارهاى سينمايى و تلويزيونى اش تا حالا او را بيشتر در جمع هاى دانشجويى ديده بوديم ضمن اينكه مى دانيم كلاس هاى فعال بازيگرى دارد. اما راستش هيچ وقت شمايل يك استاد را به خود نگرفته. در پاسخى كه به همين پرسشمان مى دهد اين صفت كاملاً مشهود است. به هر حال درباره او فقط يك نكته را از هر چيز ديگرى مى توان مطمئن تر بود با اينكه تصورات او هنگام رفتن به دانشگاه «ون سن» پاريس چقدر آرمانى بوده و حالا او اين آرمان و آرزوها را در دانشجوهاى خودش مى بيند. آغاز گفت وگوى ما با همين «آرزوها» بود:


شما خيلى آرزوها داشتيد؟
آرزو! من كه عاشق آنم ؛ منتها به او نرسيدم (!) (و خنده از ته دل عليرضا خمسه كه آغاز خوبى براى يك گفت وگوى شاد مى شود) به هر حال آرزو داشتن يا آرزومندى خصوصاً در ژانر كودك و نوجوان به يك وظيفه شبيه است.
دقيقاً ويژگى كار كمدى است و همينطور ژانر كودك و نوجوان كه هميشه دوستش داشته ام. نكته اى در ذات و شخصيت من است. مثلاً حتى اگر يك جگركى بزنم اسمش را مى گذارم جگركى آرزو يا مثلاً آرزو مى كنم جگرهايى كه به مردم مى دهم بهترين باشد. اين آرزومندى مثل يك انرژى از «ما» به سمت «كار» مى رود؛ ويژگى شخصيتى است، انتخابى و اكتسابى است. در درون ما به دنيا آمده و با ما بزرگ شده.
فكر كنم بهانه خوبى است براى برگشتن تا كودكى...؛ تازه مى شود از نقش خاطره ها هم در پرورده شدن اين ويژگى شخصيتى و حتى شكل گيرى آن صحبت كنيم...
تا پا به دوره كهنسالى نگذاشته اى...
مگر چند سالتان است؟
من كه مى دانى... سنى ندارم! هفده، هجده سال (!). من سال هزار و سيصد و شمس تبريزى به دنيا آمده ام!
باز هم خوب است «شمسى»اش را مى گوييد.
(مى خندد) اگر مثلاً زندگى را به درخت تشبيه كنيم، خب روزى مثلاً تخمى كاشته شده، بعد ريشه دوانده، بعد ساقه داده و ... آنچه در مورد گذشته مطرح است، به ريشه ها بر مى گردد، آنچه براى «حال» است بدنه و شاخه است. آينده همان ميوه هاست. ديد نوستالژيك من به ريشه هاست؛ اينكه من كه هستم؟ چه جورى و كجا به دنيا آمده ام و به چه علت رشد كرده ام؟ آنچه مربوط به حال است اين است كه امروز حال من ۲ پا دارد در ديروز و فردا. نگاهم به آينده شايد اينگونه است كه مثلاً ثمرى بدهى و سايه سارى ايجاد كنى براى رهگذرى.
نگفتيد چند سالتان است...
همه اينها را گفتم كه سنم را نگويم؛ من متولد ۱۳۳۱ هستم.
قرار بود از كودكى حرف بزنيم؛ رفتيم سراغ آينده...
ببين، من چون رشته ام روان شناسى است از همين ديدگاه مى گويم. روان شناسان بر اين اعتقادند كه شخصيت انسان تا پنج سالگى شكل مى گيرد. هر چه ويژگى شخصيتى امروز در من مى بينيد به كودكى من مربوط مى شود؛ تا پنج سالگى. چه بخواهم و چه نخواهم نگاه امروز من به زندگى در همان سن شكل گرفته است، پس پنج سال اول مهمتر از ۵۰ سال بعد است...
فكر نمى كنيد اينكه يك عمر يك انسان در پنج سال از ناآگاهانه ترين فرصت زندگى اش رقم مى خورد، ناعادلانه است؟
اشتباه شما همين است؛ آن پنج سال، پنج سال ناآگاهى نيست.
به هر حال اتفاق ها و انتخاب هاى مثلاً يك كودك سه ساله اختيارى نيست...
عده اى پيرو مكتب يونگ هستند. معتقدند كودكى كه به دنيا مى آيد، ناخودآگاهش را از اسلاف اش به ارث برده است.نوزادى كه متولد مى شود بسيارى از رفتارها و زمينه هاى شناختى اش را چه در مورد بيولوژى چه فيزيولوژى و چه سايكولوژى (روان شناسى) از قانون توارث مى گيرد. روان شناسى امروز نشان مى دهد كه انسان صفحه اى نانوشته نيست. صفاتى را به ارث برده كه بعدها محيط به شكوفايى و رشد اينها كمك مى كند.
بيشتر توضيح بدهيد. هنوز هم فكر مى كنم يك تا پنج سالگى سن و سال ناآگاهى است...
من امروز وقتى بسيارى از صفات خود را مقايسه مى كنم با مرحوم پدرم مى بينم كه اوه! خيلى از آنها وجوه اشتراك دارد. الان مادرم با همسرم كه صحبت مى كند مى گويد: پدرش هم همين جورى بود. در حالى كه پدرم اصلاً از يك زمينه متفاوت اجتماعى برخوردار بود. به هر حال آدم مجبور است كه اينگونه عمل كند. مثلاً من اگر در۱۲ سالگى بازيگرى را انتخاب كردم در واقع از قبل انتخاب شده ام. ويژگى هاى جسمى و روحى _ روانى من سبب شده كه من امروز روبروى شما به عنوان يك بازيگر بنشينم.
پس با اين اوصاف، هيچ كس در رقم زدن آينده اش _ حداقل در انتخاب _ خيلى دخيل نيست.
اصلاً اينگونه نيست. با اين فكر علم و تحصيل و ... بى فايده مى شود.
عرض كردم به لحاظ انتخاب...
ببين، فكر كن كه من و تو با يك موجود متفاوت ديگرى كنار هم نشسته ايم. شما در جيبت يك ميليارد تومان دارى و من دو هزار تومان. اصلاً نيازى هم نيست كه مثلاً پول شام يكديگر را بدهيم يا ماشين براى هم بخريم تا بفهميم موجودى مان چقدر است. هر كسى كه به دنيا مى آيد اين قابليت ها را با خود مى آورد. محيط زمينه اى فراهم مى كند تا با تحصيل و انتخاب و تجربه و ... ثروت توى جيبمان را بروز دهيم. به عنوان مثال اگر من كه عاشق بازيگرى هستم در روستايى زاده مى شوم كه همه به دامدارى و كشاورزى و ... اشتغال دارند، من به عنوان دامدار مشغول چوپانى مى شوم و مثلاً براى گوسفندان چند تا نمايش هم بازى مى كنم. حالا اين شانس بوده كه من در شهر به دنيا بيايم. ما استعداد را با خودمان مى آوريم. زمينه هاى تحصيلى و ... سبب مى شود كه اين ثروت و فقر و ... ديده شود و بروز كند. خيلى ها استعدادهايى دارند كه حيف و ميل مى شود.
خب پيدا شدن زمينه ها هم كه اختيارى نيست با اين حساب...
انسان را از محيطش اگر دور كنى به اشتباه مى افتد. براى همين است كه روى كاركردهاى نهادهاى اجتماعى مثل خانواده و مدرسه و ... تأكيد مى شود. هر بچه اى يك موجود منحصر به فرد است. آدمى است كه نمى دانيم چه آدمى است. كاركرد و وظيفه خانواده و مدرسه و ... اين است كه زمينه هايى را فراهم كنند تا بچه خودش را بشناسد.
با كمدين ها گفت وگو كردن همين است؛ از آرزومندى حرف مى زديم، به نهادهاى اجتماعى و مباحث روان شناسى رسيديم.
باز هم به خير گذشته...
اگر شما برگرديد، همه كارهايتان را تكرار مى كنيد؟
هر كارى حاصل يك دوره اى است ديگر. گفتم كه پنج سال اول زندگى...
نه، منظورم اين است كه فكر نمى كنيد كارى خطا بوده كه نبايد انجامش مى داديد؟
خطاها بايد تجربه شوند. تجربه نام ديگرى از خطاهاى ماست. اگر مى گوييم فلانى باتجربه است يعنى خيلى خطا كرده! اگر برگردم تقريباً همه كارهايم را تكرار مى كنم.
خيلى از روزهاى كودكى يادتان مى آيد؟
كودكى ما كه خيلى دور نيست! (مى خندد) همين هفت، هشت سال پيش بود! من از دوران كودكى ام خيلى چيزها به ياد دارم. به نياز آدم مربوط مى شود. من نياز دارم كه زياد يادم بيايد.
حتى ۹ ماهگى ام را يادم مى آيد؛ موقعى كه راه افتادم. مكانش را يادم نيست، فقط يك تصوير در ذهن دارم كه دارم راه مى روم. اينقدر خوشگل بودم، عوضم كردند!
مكان راه رفتن را يادتان نيست؟
مطمئنم جردن نبود...
آقاى خمسه! قبل از اينكه سراغ كار طنز و كمدى و ... برويم، مى خواهم راجع به دغدغه آموزش كه مى دانم در شما بسيار جدى است صحبت كنيم. شما را در جمع هاى دانشجويى زياد ديده ام...
كشورهاى پيشرفته دنيا با شعار «آموزش، محور توسعه» به خيلى از موفقيت ها رسيده اند. اگر قرار است و تصميم داريم كه پيشرفت بكنيم بايد به آموزش بيشتر از اينها بها بدهيم.
در كلاس هاى شما تا الان دانشجويى بوده كه از شما جلو زده باشد؟
حتماً زياد! تقريباً همه جلوتر از من هستند. خيلى از بچه هاى موفق امروز را مى بينم كه مى گويند ما شاگرد شما بوده ايم. من همان جلسه اول به بچه ها مى گويم «اگر از من جلو نزنيد باخته ايد. من به فكر اين هستم كه از شما چيزهاى تازه ياد بگيرم، شما چرا به فكر اين نيستيد كه از من چيزى ياد بگيريد؟ كار هنر، كار نو شدن لحظه به لحظه است. كسى كه فكر كند چيزى نمى داند خيلى راحت تر از كسى كه فكر مى كند همه چيز را مى داند، فرا مى گيرد. گفت كه: همه چيز را همگان مى دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده اند.»
نكته اى به خاطرم آمد، تا آمدم مطرح كنم از ذهنم پريد...
به خاطر اينكه هواى تهران آلوده است. مونوكسيدكربن خستگى و فراموشى مى آورد. من همين الان دارم تلو تلو مى خورم و سرم گيج مى رود، چيزى هم غير از هواى آلوده نخورده ام(!)
دوباره هم كه داشتيد صحبت مى كرديد به ذهنم آمد و دوباره فراموشم شد. حسابى منوكسيدكربن...
تمام! تو ديگر از دست رفته اى! اين مصاحبه را قبل از فوتت چاپ كن و بعد برو! زيرش هم بنويس ديدار به قيامت! (كنترل خنده سخت مى شود)
به هر حال شما در خلال تدريس داورى هم كرده ايد...
من...
هنوز سؤالم را نگفته ام...
مى دانم چه مى خواهى بپرسى
چى؟
مى گويم حالا. من قبلاً خيلى داورى مى كردم. بعد رفتم مسابقات فوتبال و لطف تماشاچيان را به داور ديديم، داورى ها را كم كردم!!
نگذاشتيد بپرسم. به هر حال مى خواهم از بارزترين شاخصه هايى صحبت كنيد كه در داورى مدنظر قرار مى دهيد. تا حالا صد در صد عادلانه قضاوت كرده ايد؟
مولانا مى گويد: «مدان دوزخ بدان گرمى كه گويند‎/ واهريمن بدان زشتى كه جويند»
در داورى بايد نگاه علمى و مبتنى بر واقعيت داشت؛ بايد نسبى نگاه كنى. مثلاً من به شما مى گويم كه آدم خوبى هستى چون فرضاً وقتى ما در زندان با هم آشنا شديم آنجا همه مى خواستند به من چاقو بزنند، اما تو رفيق بودى و ميوه تعارف مى كردى. همين شما البته پس از زندان وقتى مى آيى به جمع خانواده ات احتمالاً طرد مى شوى. چرا؟ چون قضاوت ها اينطورى است. آدم خوب زندانى نمى شود؛ مى بينيد كه قضاوت ها چقدر نسبى است. يا وقتى مثلاً درباره سينما مى خواهيم حرف بزنيم مى آييم از آلفرد هيچكاك و هاليوود و سينماى كلاسيك آمريكا و سينماى پيشرو فرانسه و غيره و غيره صحبت مى كنيم، اما چند دقيقه بعد كه مى رويم جلوى دوربين نتيجه اش مى شود سريال «فيلبانان»؛ كم بيننده ترين سريال نوروزى. پيش خودت مى گويى چند دقيقه پيش پس چى بود؟
- بسيار خب. آقاى خمسه! برويم سراغ طنز.
ببين طنز يك مقوله ادبى است نه نمايشى؛ برخلاف نگاه امروز. طنز واقعيتى است كه وجود دارد مثل خورشيد كه با اين همه فايده، اگر نباشد، زندگى در آفرينش ممكن نخواهد بود و از طرفى گاهى هم براى چشم و پوست مضر است. طنز هم اگر صحيح به آن نگاه شود، مفيد است و اگر مستقيم(!) مضر.
- حالا ما به طنز، مستقيم نگاه كنيم يا از بغل؟
من كه دو تا آينه بغل گذاشته ام! مستقيم خطرناك است! داشتم مى گفتم طنز مقوله اى ادبى است؛ آنچه در نمايش و بعد تصوير هست _ به همان جديت و اهميت _ كمدى است. كمدين در فرانسوى به بازيگرى اطلاق مى شود كه از پس همه نقش ها اعم از تراژيك و كمدى برمى آيد و به عبارتى به «بازيگر عالى» مى گويند كمدين.
- و حالا كمدى؟
كمدى به قول معروف متولد ۱‎/۱‎/۱ (يك يك يك) است. از زمان حضرت آدم و حوا بوده. آن دو تا گاهى به آينده اميدوار مى شوند و گاهى هم نااميد. انسان از هميشه تا امروز با موقعيت هاى دوگانه اى درگير است كه يا اميدواركننده است يا نااميدكننده. يعنى انسان بر سر دوراهى قرار مى گيرد.
- كه عموماً نابرابر هم هست.
دقيقاً. در دوراهى هاى منتهى به «پايان تلخ»، تراژدى است كه اتفاق مى افتد. قهرمان يا كشته مى شود يا مى كشد، ولى در كمدى، پايان «تلخ» نيست، «خوش» است. به هر حال در همه اين تضادها و دوراهى ها، راه حل هايى هم وجود دارد. پايان خوش، ويژگى بارز كمدى است. كمدى دومين شيوه نمايش است كه برعكس تراژدى كه به زندگى ماورايى مى پردازد، به زندگى اجتماعى انسان ها توجه دارد...
- يعنى واقعاً تراژدى در فيزيك و طبيعت اتفاق نمى افتد؟ زندگى خيلى ها اين روزها تراژدى محض است.
در معناى كلاسيكش مبارزه انسان با خدايان است، انسان با سرنوشت، انسان با نيروهاى ماورايى. به همين خاطر است كه خيلى ها در همين زندگى هاى تراژيك، اتفاقات را به قضا و قدر مربوط مى دانند. نمونه بارز تقديرگرايى، در رباعيات خيام است؛ كلاً در ادبيات كهن ما، تقديرگرايى فراوان است. به هر حال در كمدى، انسان روى انسان تأثير مثبت يا منفى مى گذارد، به همين خاطر است كه از بدو پيدايشش تا امروز با اقبال بيشترى مواجه بوده. چرا؟ چون انسان ها در زندگى روزمره دچار معضلات و روزمرگى مى شوند. تراژدين ها معمولاً به بن بست هاى ايدئولوژيك مى رسند، در حالى كه كمدين ها به تبيين انسان در اجتماع توجه دارند و هدايت او به سوى بهشت.
- در خانه يك كمدين هستيد يا...؟
فكر كن الآن خسته و كوفته مى روم خانه، شام كه بخورم كله پا شده ام...
- بد نيست بپردازيم به «طنز زندگى در شهر تهران»؛ راستى خودتان متولد تهران هستيد؟
بله، محله پامنار. اما يك اتفاق مسخره همين اتوبان هاست. بعضى جوان هاى شهر با ماشين هاى مدل بالا با دو برابر سرعت مجاز مى رانند و چون همه بزرگراه هاى تهران به كوچه هاى دو، سه مترى ختم مى شود، بزودى پشت چراغ ها مى مانند. تو هم مى رسى و مى بينى كه همان آدمى كه مثل تير از چله رها شده از كنارت گذشته بود، حالا پشت چراغ قرمز مدت هاست كه ايستاده و همديگر را نگاه مى كنيد. اغلب همه شرمنده هم هستند...
يكى ديگر اينكه رسانه ها و تلويزيون و... دائم توصيه مى كنند كه سر ساعت ۹ زباله ها را بگذاريد بيرون. بعد ماشين شهردارى مى آيد اينها را برمى دارد و حركت كه مى كند، همه اش يكى يكى از پشت مى ريزد و پاره مى شود. كوچه را آشغال برمى دارد! ۹ شب فردا شب جمع مى شود و...!
يكى ديگر اينكه اولين نياز انسان اكسيژن است، وقتى آن را نداريم، فرهنگ كه طبق طبقه بندى مازلو جزو نيازهاى دسته دوم بشر است را نخواهيم داشت، چون نيازهاى اوليه مان به تمامى برآورده نمى شود. به هر حال من نگاهم كميك است. به شهر هم همين طور نگاه مى كنم. موضوع ديگر اينكه به گواه آمار در اين سال ها يك سينما اضافه نشده، ولى تماماً صحبت از حمايت از سينما مى كنيم؛ مرتب از فرهنگ و هنر صحبت مى شود، ولى مثلاً تئاتر بودجه ندارد و يا از تعداد سينماها يكى يكى كاسته مى شود. براى ۱۲ ميليون جمعيت تهران چند سالن تئاتر وجود دارد؟ تئاتر شهر دارد ديوارهايش مى ريزد. مرتب آتش سوزى مى شود. در شهر خنده دارى داريم زندگى مى كنيم.
- درباره همين خنده هم خوب است صحبت كنيم؛ خصوصاً خنده هايى كه ملهم از شهر است...
خنده، ويژگى بارز كار كمدى است. كمدى پلى است كه سعى مى كند انسان ها را از وضع موجود به سطح مطلوب ببرد. اين پل در كمدى «خنده» است. هرچه در كمدى مطرح مى شود، از روى پل خنده مى گذرد. حالا فكر كن در شهرى زندگى مى كنى كه همه اش مى خندى. شكلى از درام وجود دارد كه حاصل تضادهاست. در موقعيت هاى متضاد هم ناگهان خنده ات مى گيرد. در اين شهر تهران هم مرتب با تضاد مواجه مى شوى. برخورد آدم ها نمونه شاخصى از اين تضادهاست. خلاصه خنده بر هر درد بى درمان دواست. اين جمله قرن ها پيش پدران ما را علم امروز روان شناسى دنيا صد درصد تأييد مى كند. خنده عملى سبك سرانه نيست. - خنده جاهلانه منظورم نيست _ خنده، رفتارى ناشى از پختگى و آگاهى است. حضرت رسول(ص) هم مى گويند كه انسان مؤمن، انسان خندانى است. خنده حاصل ايمان است.
- و راجع به خنده هاى منحصر به فرد خودتان؟
مادرزادى است. هنوز بررسى نشده!
- آقاى خمسه علاقه داريد درباره «سوپر استار» شدن صحبت كنيم...
من فكر مى كنم همه «استار»ها بايد آخر عمر در محلشان سوپرى باز كنند. ضرب المثلى هست كه مى گويد آخر شاعرى اول گدايى است.
- خودتان را يك سوپراستار مى دانيد؟
نه، من با دوچرخه آمدم. آنها در آسمانند، من روى زمين.
- چرا؟
جوكى در روان شناسى هست كه مى گويد: «چون مرغ با قدقدهايش، خودش براى تخمش تبليغ كرده، مشترى بيشترى دارد.» همه جانوران تخم گذار، تخم مى گذارند، ولى ما طرفدار تخم مرغ هستيم؛ حتى از نمونه هاى مشابه آن مثل تخم اردك هم آنقدرها استقبال نمى كنيم، چون تنها مرغ است كه با قدقد كردن پيش و پس از تخم گذاشتن براى كارش تبليغات مى كند! بايد براى تخم گذاشتنت سر و صدا كنى وگرنه روى دستت مى ماند. به همين خاطر تحصيلات به تنهايى كافى نيست، بايد در رسانه ها خودت را تبليغ كنى.
- شما تا حالا براى تخم هايى كه گذاشته ايد، تبليغ نكرده ايد؟!
الآن كه دارم با تو صحبت مى كنم، همان قدقد من است!!
- آقاى خمسه آيا فرم چهره شما تا به حال انتخاب هايتان را تحت تأثير قرار نداده؟
بله، خيلى دوست دارم رومئو را بازى كنم، ولى بيشتر به ژوليت مى خورم!! (خنده) از شوخى گذشته، در فرانسه معلمى در درس پانتوميم داشتيم به اسم «آدام داريوس»؛ او هميشه به من مى گفت چهره منحصر به فردى دارى و مى توانى بازيگر خوبى بشوى. شبيه چهره من گير نمى آيد؛ در فيلم «جيب برها به بهشت نمى روند» براى نقش وجدان من دنبال چهره شبيه به من مى گشتند. آگهى كردند و خيلى ها آمدند، ولى هيچ كس شبيه من نبود. تنها ويژگى مشترك دماغ گنده يا كج بود.
- در مورد اين چهره اتفاق خاص ديگرى نيفتاده؟
همين كه مثلش نيست. كسانى هم كه مى گويند: «شبيه شماييم» مى بينم بنده هاى خدا خيلى خوشگل ترند!
- خيلى هم شكسته نفسى نكنيد، بهتر از آنى هستيد كه فكر مى كنيد!
مادرم قبل از من سه تا پسر به دنيا آورده كه هر سه مرده اند. اما من كه دنيا مى آيم، وقتى مرا مى بيند باور نمى كند كه بچه خودش باشم؛ اما الآن بعد از آن همه سال اگر من چادر سر كنم، عيناً مثل مامانم مى شوم! دست تقدير را ببين براى مادر! شدم شكل خودش. حتى در جوانى هيچ كس در فاميل به من دختر نمى داد، بعد كه مشهور شدم...
- البته معيارهاى زيبايى شناسى هم حالا تغيير كرده...
دقيقاً. مثلاً رونالدينيو «چهره» مطرح فوتبال است، اما خيلى زشت است!
- با اين حساب شما بايد اميدوار باشيد!!
اگر خوشگل بودم كه اين نمى شدم. مثلاً مى شدم كارمند فلان اداره يا يك آدم عادى كه سوار مترو مى شود. يك بار توفيق سوار شدن مترو نصيبم شد، ۶۰ كيلو بودم سوار شدم، وقتى پياده شدم ۲۸ كيلو شده بودم.
- حتما ً آرنج يكى هم توى حلقتان بود و كيف پشت سرى هم توى يقه تان؟
راستى تو موقع سلام و عليك اول كار به من گفتى كه شكسته شده ام...
- هنوز هم همين طور فكر مى كنم...
من از بدو تولد ترك داشتم. منتها چون مادرم قنداقم مى كرد، پيدا نبود!
گردآوری : سعید لطف آبادی
 
آخرین ویرایش:

S@eeed

Member
Rowan Atkinson (MR BEAN)

از اونجایی که جناب مستر بین افتخارات زیادی رو در زمینه سینمای کمدی که طرفداران اون از هر نوع طبقه و سلیقه ایی هستن رو کسب کردن .
من هم به او افتخار این رو دادم که بیاد تو انجمن و خودشو معرفی کنه !

هر کسی در خاطرات گذشته اش با بیاد اوردن نام مستر بین که نام اصلی اون روان آتکینسون هست ناخود آگاه لبخندی به رو لبهاش میشینه که این نشون دهنده اوج قدرت و مهارت اون در زمینه بازیهای کمدی بصورت یک سوپر استار هست و این رو به همگان ثابت کرده .
سرتون رو درد نمیارم چند وقتی پیش «روان» در بیمارستانی در لندن تحت مداوا قرار گرفت به دلیل بیماری افسردگی که دچارش شده بود که در مدتی کم دوباره سلامتی کامل خودش رو بدست آورد که خوشحالی همگان بخصوص طرفداران سینمای کمدی و طنز و دوستانش رو به همراه داشت.:)

خوب این جوریاست دیگه اونایی که خیلی شوخ طبع و شوخ مزاجن بعد از یه زمان خاصی کمی طراوت آنچنانی خودشون رو از دست میدن که این علل خاصی داره ولی علت اصلی اون به دلیل حساس بودن روحیات این افراد از سرخورده گی اونا در جمع دوستان و نزدیکانشون بخصوص خانواده و همسر و احساس عدم فضایی مناسب بر میگرده که بصورت بسیار کوتاه مدت هست ولی در صورت عدم توجه ممکن هست که این افسردگی شکل دایم پیدا کنه .
پس حواستون باشه که حال و هوای دوستای شوخ طبع تون رو داشته باشین اونا مانند گل حساس و دوست داشتنی هستن مثل خود من(پس نظرهای خودتونو بگین):lol:...

[FONT=tahoma, new york, times, serif] بیوگرافی : روان آتکینسون([/FONT][FONT=tahoma, new york, times, serif]Rowan Atkinson[/FONT][FONT=tahoma, new york, times, serif])[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]
2003-january-rowan-atkinson.jpg
[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT] [FONT=tahoma, new york, times, serif]

اسم کامل : Rowan Sebastian Atkinson
تولد : 6 ژانویه 1955 در نیوکاسل , انگلستان
قد : 185 سانتی متر

افتخارات :
کاندید BAFTA TV Award برای "Mr. Bean , کاندید Audience Award برای فیلم Johnny English و...
[/FONT]

[FONT=tahoma, new york, times, serif]بیوگرافی کوچک :

روان اتکینسون در سال 1955 در نیوکاسل انگلستان به دنیا امد . پدر وی یک مزرعه دار بود و روان به همراه دو برادر بزرگترش روپرت و رودنی در انجا بزرگ شدند . وی در جوانی در دانشگاه نیوکاسل و اکسفورد به تحصیل در رشته مهندسی الکتریک پرداخت و توانست از انجا فارق التحصیل شود . در این دوره وی با Richard Curtis که یک نویسنده است اشنا شد کسی که در نوشته طنزهای کمدی شناخته شده است .

سپس وی به عنوان دستیار نویسنده و همچنین بازیگر در فیلم "Not the Nine O'Clock News حضور یافت که این فیلم به موفقیتهای زیادی دست یافت و انواع جوایز بین المللی را برای وی به ارمغان اورد . سپس اتکینسون در چند فیلم دیگر حضور یافت که می توان به Dead on Time و Never Say Never Again و
The Tall Guy اشاره کرد . اما مهمترین اتفاق بازیگری اتکینسون در سال 1990 افتاد جایی که وی در سریالهای کوتاه اقای بین به ایفای نقش پرداخت و از ان به بعد وی را با همین نقش شناختند .
البته فیلم آخرش هم كه به مدت 15 دقیقه است بسیار زیباست و اسم آن Spider Planet man می باشد كه به نوعی مرد عنكبوتی رو مسخره كرده!
[/FONT] [FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]
340x.jpg
[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]

نکته هایی درباره اتکینسون :

[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] 1. همسر وی Sunetra Sastry است و انها دارای دو فرزند به نام بنجامین و لیلی هستند[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] 2. عاشق سرعت است و به همین دلیل انواع ماشینهای سرعتی را دارد[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] 3. برای مجله ماشین ((a British car magazine مقاله می نویسد[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] 4. همسرش یک گریمور است[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] 5. وی برنده جایزه Laurence Olivier در سال 1982 بخاطر ایفای نقش کمدی در تاتر شده است[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] 6. وی یکی از مهمانان جشن ازدواج Prince Charles و Camilla Parker-Bowles بوده است.[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif]
[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]
et_bean_800_070824.JPG
[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]

به نظرم اتکینسون هیچ وقت تکرارنمی شود همان طور که چارلی چاپلین تکرار نشد .
[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT][FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [FONT=tahoma, new york, times, serif] گالری عكس [/FONT][/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]
CARmageddon1591.jpg

[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]
MrBeanCarAlanD_468x338.jpg
[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]
rowan_atkinson_5231880.jpg
[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]
rowan_atkinson_01.jpg
[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]
RowanCarCopBIG_468x425.jpg
[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]
rowan_atkinson_2334431.jpg
[/FONT]​
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif] [/FONT]​

MrBeanDBT_468x490.jpg
tn2_rowan_atkinson_3.jpg
article-0-0033295600000258-195_468x744.jpg
 

جدیدترین ارسال ها

بالا