سلام
به به جشنواره ...مگه نمي گفتی کار مفهومی،اينکه الان رئال هستش
ميگم بهتره دنبال يه ايده خوب باشيم،من يه چيزی به نظرم ميرسه که الان ميگم، ولی نخندی هاااا
قبل از اينکه پيشنهاد تخيليم رو بگم،يه صحنه ی فيزيکی رو ميگم که منظورم رو بهتر برسونم...
صحنه ی فيزيکی
فرض کن يه نفر تو يه کلبه ی جنگلی زندگی ميکنه،برا اينکه کلبه رو گرم کنه يه کنده ی درخت بريده شده بيرون از خونه داره که تنه های خشک درختان رو روی اين کنده ی درخت ميزاره و با تبر تقسيمشون ميکنه تا آماده ی استفاده کردن باشن،حالا اين شخص رو در حال انجام اين عمل فرض کن که دلش هم از دنيا پره! تبر رو با تمام عصبانيت بالا ميبره،يک فرياد محکم.
کات
همه ی اينها رو گفتم که به اين صحنه ی آخر برسيم!
کانسپت پيشنهادی من
همين کلبه،همين شرايط،همين شخص در حال ضربه زدن رو فرض کن،با اين تفاوت که بجای هيزم يک تبر کاملاً آهنی رو کنده ی درخت وجود داره و بجای يک آدم معمولی که در اون کلبه زندگی ميکرد يک آدمک چوبی که احتمالاً از تنه ی بريده شده ی همون کنده ی درخت ساخته شده، وجود داره و حالا ميخواد از اون تبر آهنی که قاتل خودش هست ،انتقام بگيره!!!
با تمام نفرت و خشم دستاش رو بالا ميبره با دو دستش از تنه ی يک تبر ديگه که از خودش يعنی چوب ساخته شده،گرفته و آماده ی ضربه زدنه....
نکته ی شيرين اين داستان اينجاست که تيغه ی تبری که اين آدمک در دست گرفته، از تعدادی گل زيبا تشکيل شده.
مفهوم اينکه طبيعت هميشه يا بهتره بگم اکثر مواقع با مهربانی به بی رحميهای ما آدم ها جواب ميده...
ميشه برا بهتر شدن صحنه محل اتصالات آدمک چوبی رو مثل زانو ها،کتفها و ...رو با ميخ بزرگ به هم وصل کرد که ازشون خون مي ياد!