نقد و بررسی
فيلمهاي پتروف را از دو جنبه مي توان بررسي كرد. يكي از نظر سبك و تكنيك انيميشن و ديگري جنبه داستاني و معنايي آن. در اين بررسي به هر دو جنبه ذكر شده مي پردازيم:
پتروف و امپرسيونيسم سيالش:
امپرسيونيسم را مي توان يكي از مهمترين (و شايد مهمترين) جنبش هاي قرن 19 به شمار آورد. امپرسيونيسم (Impressionism ) در زبان انگليسي و فرانسوي به معناي دريافت دروني و حسي است. نحوه نامگذاري اين جنبش هم داستان جالبي دارد؛ كلود مونه يكي از بنيانگذاران اين جنبش، در سال 1872 تابلويي بنام "دريافت طلوع آفتاب" (Impression, Soleil ) را نقاشي كرد كه لوييس لروي منتقد مجله Le Charivari نقدي تمسخرآميز بر اين تابلو نوشت و مونه و ديگر دوستانش را كه با اين سبك كار مي كردند امپرسيونيست ناميد (برگرفته از نام اين تابلو)، عنواني كه بعدها خود امپرسيونيستها نيز آن را قبول كرده و بكار بردند زيرا كه اين عنوان به يكي از شاخصه هاي اصلي اين جنبش اشاره مي كرد.
امپرسيونيسم اگر چه با نقاشي آغاز شد ولي محدود به آن نبود و بزودي به ادبيات و موسيقي نيز رخنه كرد. در حقيقت امپرسيونيسم نگرشي نوين به هنر و زندگي بود.
از لحاظ مفهومي امپرسيونيسم را اينگونه مي توان تعريف كرد: بيان و انتقال دريافت دروني و حسي در اثر انگيزش احساسات، ثبت و بيان تغييرات زودگذر و ناپايدار در طبيعت و شرح تصويري لحظه هاي زودگذر بجاي جنبه هاي پايدارتر آن.
اما از نظر بصري و ظاهري، آثار امپرسيونيستي ويژگيهاي مختلفي دارند كه از آن جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد:
هنرمندان امپرسيونيست روي موضوعات بسيار عادي و روزمره كار مي كردند كه بخش عمده آن را طبيعت تشكيل مي داد، بگونه اي كه حتي آنها را مي توان نوعي طبيعت گرا نيز ناميد؛ تجزيه شدت و ضعف رنگ و نورپردازي هاي مختلف بر سطح اشياء؛ تكه هاي كوچك رنگ كه با ضربات كوتاه قلم كنار هم گذاشته مي شوند و از طريق مجاورت و تاثير متقابل بر هم رنگ نهايي را شكل مي دهند؛ فقدان خطوط كناري در اشياء و كاراكترها؛ ثبت فوري و دقيق جلوه هاي نوري و فضاهاي باز و آزاد را مي توان از مشتركات آثار امپرسيونيستي ذكر كرد.
در اين نقاشي ها بجاي استفاده از رنگهاي خاكستري يا سياه، بيشتر از رنگهاي مكمل استفاده مي شد و به اينصورت خطوط اشياء و مرز آنها را مشخص مي كردند. در حقيقت اين نقاشي ها رنگ آميزي نور و فضا بود. امپرسيونيستها بصورت شهودي كار مي كردند و با تكيه بر احساس خود هر لحظه طبيعت و پيرامون خود را از نو مي شناختند و آن را احيا شده مي يافتند.
از كلود مونه، رنوار، دگاس، موريسو، پيسارو و سيسلي مي توان به عنوان پيشگامان و بنيانگذاران امپرسيونيسم نام برد.
Impression, Soleil - Claude Monet - 1872
حال با این مقدمه کوتاه در مورد امپرسیونیسم، برمی گردیم سراغ فیلم پتروف و می بینیم که هر صحنه آن یک نقاشی امپرسیونیستی است. گاهی مونه را در آن می بینیم و گاه دگاس را؛ تابلوهایی که به حرکت درمی آیند و بصورت یک رویا در هم می آمیزند و تبدیل به تابلوهایی جدید می شوند. حالتی روان و سیال که شاید بتوان عنوان " امپرسیونیسم سیال" را بر آن نهاد. "عشق من" یک شعر تصویری ست که پریشانی و حیرت رومانتیک نوجوانی را با ناامیدی ها و رئالیسم سیاه دوران بلوغ در هم می آمیزد. ساخت این فیلم که با تکنیک نقاشی روی شیشه انجام شده است بیش از سه سال طول کشیده است.
در نقاشی پتروف همان اصول و ویژگیهای نقاشیهای امپرسیونیستی را شاهدیم؛ لکه های رنگی کوتاه و قابل رویت که در کنار هم قرار گرفته و کل تصویر را شکل می دهد؛ استفاده از نور و رنگهای روشن برای به تصویر کشیدن طبیعت و حس ها و استفاده از رنگهای تیره و قرمز پررنگ برای به تصویر کشیدن حالات روحی کابوس وار آنتون.
جالب اینجاست که پتروف از انگشت خود بجای قلم نقاشی استفاده کرده و هزاران لکه رنگی را کنار هم چیده تا یک فریم را بسازد. لکه های رنگی که مدام در حال حرکتند و دنیای متحرک، سیال و در حال رقصی را به تصویر کشیده است که بازیهای نور و سایه روشن به فضا حالتی زودگذر و ناپایدار داده تا اضطراب پسرک عاشق را به تصویر بکشد. فقدان خطوط و مرزهای مشخص دور اشیاء و شخصیت ها به آنها ابهامی شاعرانه بخشیده که با فضای کلی فیلم و داستان سازگار است. به نقش کنتراست رنگها دقت کنید که حتی تابش آفتاب روی چهره شخصیت داستان در بیان و انتقال حس آن صحنه چقدر تاثیرگذار است.
سبک تصویری فیلم بخصوص در صحنه هایی که رویاها، کابوسها و انگیزشهای ناخودآگاه آنتون را شاهدیم، بیشتر خودنمایی می کند. در رویاها و تصاویر ناخودآگاه هیچ مرز و زمان مشخصی بین تصاویر وجود ندارد و این دقیقاً همان چیزیست که در این فیلم شاهدیم؛ تصاویر مثل امواج آرام اقیانوس روی هم می لغزند و با هم ترکیب می شوند. مثالهای زیادی از تبدیل واقعیت به رویا و برعکس در این فیلم وجود دارد: در صحنه های ابتدایی فیلم دری که باز می شود تبدیل به صفحات سفید کتابی می شود که در حال ورق خوردن است. در صحنه ای دیگر سرافیما که در حال تحسین یک قطعه موسیقی ست در نظر آنتون تبدیل به الهه ای بالدار می شود که آنتون او را پرستش می کند. به نحوه ترکیب رنگها و تصاویر در تبدیل این صحنه از واقعیت به رویا نگاه کنید ... به تصویر کشیدن مرز واقعیت و رویا ... مرزی که گاهاً تا ابد در آن می مانیم.
اما زیباترین صحنه فیلم به نظر من صحنه ایست که برای اولین بار آنتون پاشا را می بوسد و بوسه آنها در بالهای پروانه ای که دور چراغ در حال بال زدن است درمی آمیزد و به پرواز درمی آید و ناگهان کل تصویر از مردمک چشم پاشا zoom out می کند و پاشا و آنتون درهم ترکیب شده و صورتهای آنها گل رز صورتی رنگی را شکل می دهد و سپس این گل رز تبدیل به گردن و صورت پاشا می شود. همه ما اولین بوسه رومانتیکمان و حسهایی که در آن لحظه داشتیم را بیاد داریم؛ حسی متغیر و آمیخته با لذت و ترس و اوج و یگانگی. بلی، پتروف نقاش حسهاست.
پتروف و ادبیات روانشناختی اش:
در فیلم "عشق من" پتروف بار دیگر به مقوله مورد علاقه اش یعنی ادبیات روانشناختی روسیه برگشته است. او قبلاً دو بار در فیلمهای "گاو" (بر اساس داستانی از آندره پلاتونوف) و "رویای یک مرد ابله" (بر اساس رمانی از داستایوفسکی) به این مقوله پرداخته بود. "عشق من" بر اساس کتاب "یک داستان عشقی" نوشته ایوان اشملیف ساخته شده است.
فیلم داستان اولین عشق یک نوجوان 16 ساله بنام آنتون است. او در یک مثلث عشقی گرفتار شده است؛ جاییکه در یک سو "پاشا" دختر پیشخدمت و در سوی دیگر سرافیما، دختری عجیب و اسرارآمیز قرار دارد. آنتون نمی تواند یکی از آن دو را انتخاب کند و در مقابل هر کدام که قرار می گیرد احساسات رومانتیک نوجوانانه اش بال و پر می گیرد؛ احساستی که آمیخته به تخیلات هروئیک (قهرمانانه) و عشق افلاطونی و آسمانیست. گوته می گوید: "نخستین گرایشهای عشق در یک نوجوان بی آلایش، در جهت روحانی و معنوی سیر می کند. جمله ای که ویل دورانت درباره آن می گوید: "در کشور ما به این عشقها می گویند عشق گوساله ای!!".
بهر حال این حس رومانتیک ناپخته در آنتون او را بسیار آشفته می کند. آنتون هر آنچه را که نشان از عدم کمال عشق و زمینی بودن آن دارد. نگاه کنید که چگونه در مقابل دوستش حالت دفاعی می گیرد؛ دوستی که اعتقاد به عشق آسمانی ندارد (او بزرگتر و باتجربه تر از آنتون است و این مسئله در تفاوت جثه آنها نشان داده شده است). یا صحنه ای را بیاد بیاورید که استفان پاشا را در طویله گیر آورده و سعی در کام گرفتن از او دارد و در جواب اعتراض آنتون به او می گوید که او هنوز خیلی جوان است تا این چیزها را بفهمد! چه چیزهایی؟!
آنتون یک ایده آل گراست و در قالب فیلم "رئالیسم رومانتیک" پتروف، پیوسته عذاب کشیده و قلبش به درد می آید. این رئالیسم گویا به مذاق خیلی ها خوش نیامده است از جمله آقای کریس رابینسون مدیر فستیوال انیمیشن اتاوا، که در نامه ای خطاب به پتروف از او تشکر می کند که فیلم بی ارزشش را به جشنواره اتاوا نفرستاده است!!
با احترام به کلیه ایده آلیست های عزیز باید عرض کنم که برای شخص من دیدن صحنه ای زشت ولی واقعی بسیار باارزشتر از تصور صحنه ای زیبا ولی غیرواقعی ست. داستان این فیلم گرچه در دوران روسیه تزاری اتفاق می افتد ولی کاملاً فضای امروز دنیا را (حداقل در مورد روابط رومانتیک) به ذهن می آورد.
آنتون معشوق را موجودی کامل پنداشته و او را الهه یا فرشته می نامد. در صحنه ای که دوست آنتون پاشا را یک خدمتکار ساده و بی سواد می نامد آنتون دچار تردید می شود و در بازگشت به خانه توجهی به طنازی های پاشا نمی کند و او را دلگیر می کند. تردید او ناشی از این اسن که نکند حق با دوستش باشد و پاشا موجود کاملی نباشد. آنتون در پی عشق ایده آل است و در نهایت او را می یابد: سرافیما. دختری زیبا و کاریزماتیک. اگرچه او لقب فاحشه را با خود به یدک می کشد ولی آنتون از این مساله بیخبر است. او سرافیما را الهه ای بالدار در میان افسانه های یونان باستان و خود را قهرمانی شنل پوش تصور می کند که پیاپی معشوقش را از میان طوفانها و آتشها می رهاند و چیزی از او نمی طلبد مگر برگی از گلبرگهای بیشمارش!
سرافیما نیز دختر بدی نيست و حتی قلبی پاک و احساساتی نیز دازد؛ شعر و موسیقی را می ستاید و با اینکه پخته تر و باتجربه تر از آنتون است ولی اشعار عاشقانه آنتون برایش دلنشین است و او را کودکانه به رقص و شادی درمی آورد و در صحنه های آخر برای چند لحظه خود را فردی عادی می بیند که لایق شاد بودن و عشق ورزیدن است. او نیز لحظاتی خود را در دنیای ایده آل آنتون رها می کند اما به محض اینکه نقاب از صورت بر می دارد و اجازه می دهد که آنتون عدم کمال او را ببیند با مشاهده عکس العملش دوباره صورتش را می پوشاند و به دنیای رئال باز می گردد. دنیای کثیفی که او مجبور به زندگی در میان آدمهای پلید آن است. آنتون نیز که کاخ آرزوها و ایده آلهایش با تلنگری فرو ریخته در کما فرو می رود و در حالت تب خود را می بیند که در حال خواندن اشعار رومانتیک است؛ اشعاری که دیگر برایش معنایی ندارد. برای او قبول این مسئله ساده نیست و به همین علت به شدت بیمار می شود.
آنتون وقتی از بستر بیماری برمی خیزد دیگر یک نوجوان نیست. او مرد شده است؛ مردی که اولین عشق خود را از دست رفته می بیند. او هیجانها، حسادتها، ناراحتی ها، شرمها، نامه های پنهانی و بوسه های پنهانی تر را از سر گذرانده و اینک آرامتر شده است. او جامعه واقعی و زیر و بم آن را دیده و می داند که اختلاف طبقاتی همیشه وجود دارد. او خانواده اشرافی خود را می بیند که چگونه با پاشا رفتار می کنند. پاشا که هیچ تقصیری ندارد جز فقر، این بزرگترین تقصیر دنیا! او بیسواد است ولی اشتیاق آموختن دارد ولی بجای قلم جارو بدستش می دهند.
آنتون همسایه شان را نیز می بیند که چگونه پدر در جهت کامجویی خود با عروسش همبستر می شود. دور و بر خانه همسایه را مارها و اژدهای گناه فرا گرفته اند تا آنها را به ورطه سقوط بکشانند. در چندین صحنه گاو همسایه را در حال گشنی می بینیم که در حقیقت نماد شهوت همان چوپان است که در پی عروسش است. آنتون حتی اشرافزاده ها و طبقه به اصطلاح بالای جامعه را نیز دیده است که چگونه به سرافیما اظهار عشق می کنند ولی به هنگام بوسه بر دستش، زبان شهوت آلودشان دراز می شود و بوسه تبدیل به لیس زدن می شود. آری، آنتون همه اینها را دیده است و بزرگ شده است.
پاشا را فراموش کردیم؛ او که قهرمان واقعی داستان است. او ایثار را معنی می کند و بخاطر سلامت معشوقش از خود می گذرد. او که صمیمانه آنتون را دوست دارد اگرچه می داند که او پسر بچه ای بیش نیست. او که صادقانه و باتمام وجود برای بهبودی معشوقش دعا می کند. بدون شک او قهرمان واقعی داستان است.
پتروف عمیق ترین و جزیی ترین احساسات بشری را به تصویر می کشد. او حتی رویاها و ناخوآگاه را نیز نقاشی می کند. چیزی که تبدیل به امضای پتروف در همه فیلمهایش شده است. به چند نمونه از این موارد اشاره می کنیم:
آنتون در یکی از تخیلاتش که خود را مردی بالغ و در کنار همسرش پاشا می بیند، عقابی را به آسمان می فرستد که نشانه اقبال موافق و بلند پروازی اوست او در کنار پاشا و فرزندش (که نشانه عشق آنهاست) در نور شبتابها نشسته و قوهای عاشق شکل قلب را به تصویر می کشند.
در یکی از سکانس ها لکه های خون جمع شده و تبدیل به خروس قندی می شوند که عروس باشهوت آن را می لیسد. شهوتی که آتش به جانها می زند؛ جانهایی که گاوی از میان آنها ناله سر می دهد، ناله شهوت آلودی که خروس قندی را تبدیل به تبر کرده و بر سر گناهکاران فرود می آورد ... آری خروس قندی دوباره تبدیل می شود به آنچه که از آن شکل گرفته بود ... خون!
اشکال و سمبلهای روی دیوار کلیسا اژدهایی (شهوت؟) را به تصویر کشیده است که زبان گناه آلود خود را در میان مردم دراز کرده تا آنها را ببلعد.
در یکی از سکانس های پایانی فیلم غرق شدن آنتون در عشق و لذت را بصورت موجی می بینیم که او را فرا می گیرد. صحنه فروپاشی عاطفی آنتون را بصورت سقوطی مرگبار می بینیم که به تاریکی می انجامد جاییکه گاو آشنای فیلم در حال سوختن و از بین رفتن است. آنتون تب می کند و قایقی که تا دقایقی قبل آنتون و سرافیما در آسمان با آن تاب بازی می کردند تبدیل به تابوتی می شود که آنتون از شدت تب در آن می سوزد. اما پاشا این پرستار واقعی و عاشق، همانند فلورانس نایتینگل فانوس بدست می آید و او را نجات می دهد و سپس سوار بر همان قایق (تابوت آنتون؟) از زیر رختها و لباسهای آویخته شده (نشانه زندگی خدمتکاریش) عبور می کند و آنتون را برای همیشه ترک می کند.
انیمیشن پتروف پیوسته در حال گذار بین رویا و واقعیت است و ماهیت "مستقل از زمان" رویاها و ترسهای انسان را به تصویر می کشد بدون اینکه یکپارچگی اش را از دست بدهد.
پتروف و ایوان تورگنیف:
این فیلم گر چه بر اساس داستانی از ایوان اشملیف ساخته شده ولی تاثیر زیادی از داستان "نخستین عشق" اثر ایوان تورگنیف گرفته است. تاثیری که بوضوح در فیلم خود را نشان می دهد.
داستان شرح حال پسری 16 ساله بنام ولادیمیر است که نخستین عشق خود را تجربه می کند. او عاشق دختری مسن تر از خود بنام "زینایدا"ست. دور و بر زینایدا پر از خاطرخواهانی ست که آرزوی یک بوسه بر دست او را دارند و مگس وار دور او می چرخند. (این صحنه را در اولین سکانس فیلم می بینیم؛ دختر آبی پوش اول فیلم در حقیقت همان زینایداست که آنتون در تصوراتش بعد از خواندن کتاب تورگنیف او را تجسم می کند) رقیب ولادیمیر در تصاحب زینایدا کسی نیست جز پدرش که پیوسته یا زینایدا به سوارکاری می رود. در صحنه ای از کتاب ولادیمیر روی پشت بام نشسته است و زینایدا که از آنجا عبور می کند به شوخی به او می گوید اگر واقعاً مرا دوست از آنجا بپر پایین و ولادیمیر بلادرنگ این کار را می کند و زخمی می شود ولی از نوازشهای زینایدا لذتی بیحد می برد. (این صحنه را نیز در فیلم شاهدیم که آنتون روی زمین افتاده، دختر آبی پوش او را نوازش می کند و سپس سوار بر اسب از او دور می شود و در صحنه ای دیگر زینایدا تبدیل به پاشا می شود. در حقیقت زینایدا تجسم عشق در ذهن آنتون است).
در فیلم "عشق من" آنتون در اثر خواندن این کتاب (کتاب را در یکی از صحنه ها کنار پنجره می بینیم) شروع به جستجوی حسهایی تازه در خود می کند و این حسها را روی نزدیکترین دختر دور و برش یعنی پاشا فرافکنی می کند. آنتون نیز چون ولادیمیر 16 سال دارد و در اولین عشق خود ناکام میماند.
کتاب نخستین عشق در سال 1860 نوشته شده < آقای ولی اله شادان آن را ترجمه کرده و نشر کتاب روز آن را منتشر کرده است.
"عشق من" براحتی مخاطب را با خود همراه می کند چون که در مورد داستانی آشناست که همه به نوعی با آن درگیر بوده و هستند؛ داستان عشق، زندگی، یاس، امید، عشق، زندگی ...
منبع:
انیمک