خوب بحث به جايي رسيد كه بنده بايد بشينم و يه پنج صفه اي در مورد درباره الي صحبت كنم
شما روتون كم شه فكر بي خودي نكني .. ببخشيد ... البته مديران و ناظمان محترم اينطور بحثها خوبه ... و اگه قفل كنيد خيلي بد ميشه ...
درباره الي ... كاري از اصغر فرهادي ... اصغر فرهادي كه در هزار و سيصد و پنجاه و يك در اصفهان به دنيا اومد .. ايشون تا حالا تو سالهاي 87 و يكي هم فكر كنم هشتاد و چهار به خاطر فيلم چهارشنبه سوري و
درباره الي كه تنها فيلم دوران زندگيه خانم سي مينه آورده .. (
)
(اين عكسيه كه ميگه بازيگرا كاري نكردن كاگردانه كه ازشون بازي كشيده)
خوب حالا درباره الي ...
اما پلان اول فيلم .... همون پلاني كه يك نفر توي صندوق صدقات پول مي اندازه .. .. .. .. .. .. . . . . . . . خوب ... اين پلان روي كل فيلم تاثير نداره ... بلكه
روي اعصاب بيننده در همون اول كار تاثير داره ...
پول تو صندوق انداختن نشونه اينه كه مي خواهيم بريم سفر ... تو اين سفر شك داريم .... خدا كمكمون كن ... همين .. يعني معني كلي در روند فيلم نداره .. و حتي ميشه گفت پلانيه كه كارگردان براي يك شروع خوب انتخاب كرده ...
فيلم از اونجا شروع ميشه كه يه عده توي تونل دارن جيغ و داد مي كنن و به قولي شادي مي كنن تا اينكه يك بچه (فكر كنم آرش) مياد و جيشش ميگيره ... و به همه زد حال ميزنه .. و حال همه را ميگيره ... خوب .. مجبورا وايسن و اين خوشي اي كه تو راه دارند را ول كنن و بشينن يه جا اتراق كنن /// خوب اتراق مي كنن و يك نفر ناشناس به نام الي كه توي جمعشون حضور داره بچه ها رو مي بره تا جيششون را بكونن ... تو اين مدت پشت سر الي و درباره الي صحبت مي كنن ... و در مورد اينكه احمد مي خواد باش ازدواج كنه .. الي مياد و عكس العملي در مقابل ادااسولاي اونا نشون نميده به صورتي كه يك مرده اس ...
خوب تا اين دو تا سكانس فيلم ما مي فهميم كه اولا اين يك فيلم كاملا حرفه اي كه نويسنده اي كاملا زبردست و حرفه اي داشته كه تمام فيلم را در دوسكانس تشريح مي كنه ...
بعد اون تا سكانسي كه بچه هه مياد ميگه آرش غرق شده (
كه سي مين تو اين مونده كه چطور بچه را گريه انداختن 
) يك روند داستان معمولي و يك زندگي عادي را نشون ميده اما با يك تفاوت .. يك ناشناس ... الي ... كسي كه همه درباره اون توي دلشون يا حتي پيش جم صحبت مي كنن ... و الي درباره خودش .... اين روند خوب و خوشي ادامه داره تا وقتي كه اون بچه هه مياد و خبر بد و زشت و كريحي را ميده كه فيلم را به سمت يك ترااژدي دردناك ميكشه ... همه ميدوئند ... آشوب .. دلهره ... ترس ..
خداي من . من يه جاي فيلم زدم جلو دقيقا اين سكانس كه همه ميدوئن دنبال يه نفر تو دريا اومد .. از بس كه از فيلم خسته شده بودم ... بد اين سكانس را كه ديدم شكه شدم ... و ترس ورم داشت .. و اونقدر ترسيدم و شوك بهم وارد شد كه زدم همونجايي كه داشتم مي ديدم و از اون ببعد من ترس و دلهره داشتم كه چي شد و كي مرد؟؟؟!!! ..يعني اون ترس و دلهره اي كه شما دقيقا توي اون سكانس تا چند تا سكانس ديگه كه مطمئن شديد الي مرده داشتين من توي اواسط خوشيشون تا اون جا داشتم ... يعني اين ترس را بيشتر حسش كردم ... و هنوز هم دارم ..
. اين دلهره نامرد را ...
تا اينكه آرش پيدا ميشه ... اما مرده ..
ترس شما به حدي ميرسه كه خودتون را مي گيرين ... و
حتي ناخنهاي انگشتتون را بخوريد .. يا حتي
اگه آدم مذهبي باشين دعا كنين ... ولي اون موقعي كه آبها از دهن آرش در مياد ..
شما يه نفس راحتي مي كشيد و خدا را شكر مي كنيد ... حالا ميگذره تا اون موقع كه مي بينيم الي نيست .. با خودتون ميگين .. نه دوباره نه ... ولي چه ميشه كرد و.. داستان كه شما را به بلندي و پستي مي بره نه شما داستان و بايد تحملش كنين ... حالا درباره الي دوباره آغاز ميشه ... صحبتها .. كنايه ها .... غيبتها ... و هي و هي و هي بيشتر و بيشتر و بيشتر ميشه ... درباره الي به حد نهايت خود ميرسه تا اون حد كه همه بر عليه اون توتطئه كرده و حتي كسي كه مقصر اصليه خودش هم مجبور به مشاركت در درباره الي ميشه و درباره الي صحبت ميكنه .... و درباره الي به معشوقش ميگه ....
پلان آخر ... دارن ماشينا را بيرون ميارن از گل .....
اين معني اون را ميتونه داشته باشه كه مثله خر توي گل گير كردن ...
خوب اين در مورد فيلم نامه .... حالا در مورد دكوپاژ كاملا حرفه اي اين فيلم ..
استفاده از نماهاي مديوم و فول باعث شده كه بيننده ارتباط عميق تري با بازيگر نه ! با شخصيت اون برقرار كنه .... و استفاده از نماهاي لانگ طولاني باعث شده كه درون بيننده پر از احساسات و عواطفي بشه كه كارگردان مي خواد نشون بده كه كسي از اونا (يعني بيننده) داره دور ميشه ... :
سيمين خانم خودتو عذاب نده .... اينقدر نگرد تو نت ببيني جاي پيدا مي كني اينا را نوشته باشه من كپي كرده باشم 
...
مديرها هم خواهش ميكنم پاك يا قفل نكنيد .. خواهش مي كنم ...
خوب يه چيز ديگه در مورد داستان فيلم ... داستان فيلم:
داستان در مورد يك دختريه كه از نامزدش خوشش نمياد و مي خواد جدا شه .. هنوز جدا نشده .. يك نفر از مادران بچه هايي كه ايشون تو مهد تربيت ميكرده بهش پيشنهاد ميده براي احمد ... بعدش اون ميگه من نامزد دارم ... ولي اون مادره از زير زبونش ميكشه كه مي خواد از نامزدش جدا شه ... بعد احمد يك روز قراره بياد از آلمان بعد برگرده ..... حالا سپيده (همون مادره) هي التماس و خواهش و اينا كه بيا ببينش احمد را ... بعد دختره شرط ميزاره كسي نفهمه ... شرط قبول ميشه .... ميرن سفر به شمال براي ديدار احمد و الي ... الي كه هيچكس نميشناستش ... خو همه مي پرسن ديگه باسه چي اومده .. سپيده موضوع قايم كردن را زياد اجبار نمي دونه و لو ميده داستان را ... ولي الي نمي دونه كه همه مي دونن ... ساده ... خوب ميان مي بينن آشنا ميشن ... ولي الي از دست سپيده ناراحت .. اما به رو خودش نمياره ... خوب داستان خوب جلو ميره ..... تا جايي كه دوباره خواهش التماساي اون شروع ميشه واسه اينكه يك روز ديگه الي بمونه .. و حتي كيف اون را قايم مي كنه ... خوب .. التماس همان اتفاق همان ... چيزي كه بايد مي شد ... خوب هميشه يك پايان تلخ بهتر از يك تلخيه بي پايانه ...
