نوروز و حاجی فيروز در فرهنگ ايرانيان

nokia

Member
نوروز و حاجی فيروز در فرهنگ ايرانيان - فرزاد جاسمی


قسمت اول

جهان انجمن شد برِ تخت اوی

از آن بر شدهِ فره بخت اوی

به جمشید بر، گوهر افشاندند

مر آن روز را روزِ نو خواندند

سر سالِ نو، هرمزِ فرودین

بر آسوده از رنج تن دل ز كین

به نوروزِ نو شاهِ گیتی فروز

بر آن تخت بنشست فیروز روز

چنین جشنِ فرخ از آن روزگار

بمانده از آن خسروان یادگار

بگواهی آنچه تاریخش مینامیم و مجموعه ی اسناد و شواهدی كه در دل خاك و نگاشته های مردمان كهن بر جای مانده است، ایرانیان در ردیف سرسخت ترین، مقاوم ترین و پایدار ترین ملل جهان قرار دارند. ملتهای ساکن اين سرزمين باستانی و کهن به دليل موقعيت سوق الجيشی و استراتژيک سرزمينشان هميشه مورد تاخت و تاز اقوام و ملل چادر نشين و بيابانگرد و تمدن های همجوار بيگانه از شمال و جنوب و شرق و غرب ميهن خود بوده و دمی روی آسايش و امنيت را نديده اند. علاوه بر تهاجم و ويرانگری اقوام مهاجم که در يورش های سبعانه و بربرمنشانه ی خود همه آثار فرهنگی, علمی و تاريخی اين سرزمين را با خاک يکسان نموده اند, اين خاک بلا خيز و نفرين شده در بيشتر مراحل تاريخی در داخل نيز گرفتار حاکمان و فرمانروايانی بی فرهنگ و خرد ستيزی بوده که بر رنج فرهيختگان و انديشه ورزان جامعه افزوده و از آنانی که زادگاه خود دل نکنده و به ديار تلخ و سياه غربت پناه نبرده اند, جان ستانده اند.

با اين اوصاف, اين جمعيت مقاوم و پايدار با ایثار و از جان گذشتگی بینظیری در همه ی ادوار تاریخ بشری، با پرداخت بهائی سنگين و گرانبها سرزمین، زبان، فرهنگ و سنن ملی و انساندوستانه ی خود را اگر چه نه بصورت مکتوب و نوشته, در برابر فشار و تهاجم همه جانبه ی بیگانگان و بیگانه پرستانی كه دل در گرو اهریمن بدكنشت داشته و دارند، محفوظ نگاه داشته و با توسل به ترفندهای گوناگون و مختلف از دستاوردهای فرهنگی و علمی نیاكان خود در گذشته های دور و نزدیك دفاع كرده اند.

گفتيم که سرزمین ما ایران، بنا به دلایل گوناگون، در درازای تاریخ تمدن كهن خود، یعنی از آن روزی كه سنگ بنای تمدن ایلام بر روی جلگه های آبرُفتی خوزستان گذاشته شد و منجر به تشكیل حكومت سراسری ایلامیان گردید تا كنون، بارها و بارها مورد تهاجم و یورش های سُبعانه ی اقوام و قبایل بدوی و چادر نشین و تمدن های همجواری قرار گرفته كه اکثرا ارتجاعی ترین و عقب مانده ترین فرهنگ های زمانه ی خود را که بيشتر ريشه در قساوت و خشونت قبيله ای و عشيره داشته نمایندگی و پاسداری می نموده اند!

از هجوم آشور بانيپال, فرمانروای کشور آشورگرفته که شهرشوش را به آتش کشيد, گنجينه و درهای مفرغی شهر را به يغما برد و نيستان های بيکران نيشکری را که جايگاه و پناهگاه خدايان شوش و سرزمين ايلام بود و تا آن لحظه پای بشر به اعماق آنها نرسيده بود, دچار شراره های آتش نمود, تا يورش صدام حسين تکريتی و حزب بعث عراق که همگام و هم رأی با روحانيون وابسته به دستگاه خليفه گری شيعه و غارتگران بين المللی و صهيونيسم جهانی, جنگی هشت ساله را با هدف به بيراهه کشاندن انقلاب, انتقام از فرزندان ايران و تثبيت حکومتی عقب مانده و ماقبل قرون وسطائی به کشور و ملت ما تحميل نموده و خسارت های جبران ناپذيری در زمينه های مادی و معنوی بر ما تحميل نمودند.

حمزة بن حسن اصفهانی در تاریخ پیامبران و شاهان، صفحه ی 17 مینویسد:

( ... هنگامی كه اسكندر به سرزمین بابل تسلط یافت و مردم آنجا را مغلوب كرد، به علومی كه خاص ایشان بود و هیچ یك از ملل جهان بدان دست نیافته بودند، حسد برد و همه كتابهایی را كه بدان دست یافت سوزانید، آنگاه به قتل موبدان و هیربدان و دانشمندان و حكیمان و كسانی كه در خلال علوم به حفظ سنوات تاریخی خود می پرداختند و حتی عامه مردم اقدام كرد، اما پیش از این، به فرمان او همه علوم مورد احتیاج به زبان یونانی ترجمه شده بود.)

یورش و استیلای تازیان بیابانگرد جزیرة العرب در زمان خلیفه ی دوم مسلمانان، عمر ابن خطاب, در نوع خود یكی از وحشتناك ترین و هراس برانگیز ترین حملات تاریخی بود. در اين حمله که آثار شوم و منحوس آن هنوز هم پا بر جاست, همه ی آثار فرهنگی و تمدن ایران زمین تا پايان دوره ی ساسانيان بنابودی كشانیده شد! کتابهای موجود در کتابخانه ی سلطنتی مدائن, با فتوای خليفه ی مسلمين و به دستور سعد ابن ابی وقاص سردار سپاه مهاجم عرب به آب شسته شدند. زيرا به اعتقاد خليفه, مسلمانان دارای کتابی آسمانی بودند که همه ی مسائل فلسفی, علمی ( اعم از فيزيک کوانتم و جنين شناسی و ژنتيک و انفورماتيک و غيره), اخلاقی, سياسی, حقوقی و ساير نيازمندی های انسان تا آخر زمان و روز رستاخيزدر آن درج شده بود و مسلمانان با وجود چنين کتابی نياز به ساير کتب و نوشتارهائی که بيشترزمينی بودند و زائده ی افکار و تخيلات و حتی نتيجه ی تحقيقات بشری, نداشتند. تهاجم ویرانگر و مخرب چادر نشینان و راهزنان خونآشام صحرای گبی، كه بدنبال آن مغولانِ بيابانگرد و صحرا نشین به تحريک مستقيم خلفای اسلام پناه عباسی تمام شهرهای آباد و پر رونق ایران زمین ( نیشاپور و...) را با خاك یكسان نمودند و همه شخصیت های علمی و فرهنگی سرزمين ما از جمله شيخ فریدالدین عطار نیشابوری را از دم تیغ آبدار گذرانیدند و موج خون وآتش براه انداختند نيز از آن جمله است! جنایات و ویرانگری مغولان صحرا نشین و بیابانگرد بحدی بوده، كه اندیشمندان و صاحب نظران بشردوست و مترقی جهان آن روزگاران، آنرا در رديف مخرب ترين و ضد بشری ترين تراژدی دوران تمدن بشر شمرده و فرمانروائی منحوس دويست و نوزده ساله ی چنگيزخان و فرزندان وی را دوران سیاه « ترور عمومی » در ایران لقب داده اند. بنا به گواهی تاریخ و اسناد برجای مانده، مغولان آمدند و كشتند و سوختند و بردند و رفتند!

یورش های ددمنشانه و سبُعانه ی تاتار ها, تركان سمرقندی و غز و ايل خانان افشار و قاجار و غيره نيزحاصلی جز اين در بر نداشته و نتايج بهتر و درخشانتری بر جای نگذاشته است. در همه ی ادوار سياه تاريخی سلطان بيسواد, ضد فرهنگ و تمدن, مستبد و ديکتاتور سايه ی خدا بوده و روحانيون و علمای دين که اکثرا طفيلی و شريک سفره ی آدمکشان و آزادی ستيزان ضد مردمی بوده و بهشت متعفن خود را بر شالوده ی جهنم توده های زحمت و مردم محروم بنا نموده اند, نماينده و خليفه الله بر روی زمين!

در سالهای پس از انقلاب بهمن ماه 1357, که طی آن عامه ی مردم و اکثريت روشنفکران جامعه, خونخوارترين, عقب مانده ترين, چپاولگرترين و آزادی ستيزترين قشر انگلی جامعه يعنی روحانيون وابسته به دستگاه خليفه گری شيعه را بر مسند خلافت نشاندند و در تحکيم پايه های حکومت جهل و جنايتشان از هيچ کوششی دريغ نورزيدند نیز شاهد تلاش های مذبوحانه و ددمنشانه ی پاسداران جهل و جنایت و نمایندگان اهرمن بدكُنشت بمنظور نابودی و محو باقی مانده های آثار تمدن ایران باستان و دگرگونه نمودن فرهنگ ایرانیان بوده ایم!

دیده، شنیده و خوانده ایم كه در سال 1357 هجری شمسی بدنبال تحولات انقلاب بهمن ماه که به سلطه ی خاندان پهلوی و به اصطلاح حکومت دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی ايران ( که اگر فرمانروائی سلوکيان, اعراب, مغولها, تاتارها, افغانها و ترکان را از آن تفريق نمائيم, چيزی ته کيسه ی مدافعان و جان بر کفان اين تاريخ درخشان نمی ماند.) نقطه ی پايان گذاشت, نودولتان جمهوری جهل و جنايت اسلامی كه خود را ولی امر مسلمین و خلیفه ی الله بر روی زمین می خوانند، با هدف پايه گذاری حکومت الله و رونق بخشيدن به قوانين و مقررات و فرهنگ هزار و چهارصد سال پيش عربستان و صدر اسلام بر آن شدند تا زیر لوای مبارزه با سلطنت دوهزار و پانصد ساله ی ایران و با ادعای طاغوت زدایی، آثار برجای مانده در تخت جمشید ( استخر ) و پاسارگاد و ساير نقاط ايران را که چون خاری در چشمان نوادگان عمر بن خطاب و سعد ابن ابی وقاص فرو می رفت و روح خبيث و ناپاک سرداران خونآشام عرب را در گور به لرزه می انداخت, با خاك یكسان نمایند!

خليفه های الله بر روی زمين و پاسداران فرهنگ دوران جاهليت عرب بر آن بودند تا دست به همان عملی بزنند كه پيش از اين همه ی جنایت پیشگان و دشمنان قسم خورده ی تمدن بشری, به آن دست يازيده بودند! همان عمل جنايتکارانه ای که سالها پس از ظهور منحوس و ناميمون جمهوری اسلامی در ايران, توسط حكومت اسلامی و ماقبل قرون وسطائی طالبان به رهبری ملا محمد عُمر در افغانستان به منصه ظهور رسيد. طالبان حاکم بر افغانستان به رغم مخالفت و هشدار جامعه ی بين المللی و جهانی بر اساس بينش اسلامی و قرآنی خود و بفرمان اميرالمومنين و ولی عمر مسلمين مستقر در کشور همسايه, همه آثار باستانی بجا مانده در موزه ی كابل و ساير شهرهای افغانستان بانضمام مجسمه های سنگی بودا در ولایت بامیان را از بين بردند. مجسمه های عظيم و غول پيکر بودا در باميان, علاوه بر قدمت و تاريخی که پشت سر داشتند, شاهکارهای هنری دورانی از تاريخ افغانستان و جهان بشری محسوب می شدند. اين مجسمه ها که دوران مبارزات تروريست ها و جنايتکاران به اصطلاح جهادی افغانستان بارها و بارها مورد اصابت گلوله و آر پی جی قرار گرفته بودند در دوران حکومت طالبان و خليفه ی بر حق پروردگار عالميان, ملا محمد عمر بوسيله صدها کيلوگرم تی ان تی از جايگاه ابدی خود کنده و منهدم شدند.

در ايران پس از انقلاب, اجرای نقشه ی شوم و فرهنگ ستیزانه ی دار و دسته ی خمینی و دستگاه خليفه گری شيعه به شيخ صادق خلخالی جلاد فرزندان خلقهای ایران محول گرديد. کور دلان و تاريک انديشانی که از مغاره های تاريک و نمور و گورستان های متروک تاريخ بر خاسته بودند, چنين می پنداشتند که در سايه عوامفريبی و تحولی که در جامعه رخ نموده می توانند به کاری دست بزنند و هر جنايتی بيافرينند. خوشبختانه در آن روزگاران بعلت حضور خرد گرايان و فرهنگ دوستان جامعه و پاسداران مرز و بوم ایران در صحنه ی مبارزه, جهل پروران و نوادگان اهريمن بد خوی و بد کنشت نتوانستند به اميال شيطانی و انيرانی خود جامه عمل بپوشانند و بر ويرانی بيشتر اين مرز و بوم بيفزايند.

برنامه ی تخریب و ویران نمودن كاروانسرای ( دژ ) معروف برازجان نیز که علاوه بر سابقه تاريخی و باستانی خود, مدت زمانی اسارت گاه بهترين فرزندان ايران بوده و در رديف مخوف ترين زندانهای جهان قرار داشت, در بیست و دوم بهمن ماه پنجاه و هفت به نتیجه نرسید و پایداری و مقاومت مردم, پیروان اهریمن را که به رهبری سفاکترین جنایتکار قرن بیستم, با هدف ویرانگرانی و خرابی و نسل کشی قد برافراشته بودند با ناکامی قرين نمود.

متاسفانه با همه ی هشیاری و پایداری مردم و جوانان برومند ایران زمین, حزب الله و پیروان اهرمنِ بد كنشت که از دل تیرگی های اعصار و قرون قد برافراشته بودند, در شهر كازرون فاجعه آفریدند و توانستند علاوه بر از بین بردن همه ی آثار بیرون آمده از دل خاك، در شهر باستانی و مخروبه ی بیشابور، پایتخت شاپور اول ساسانی كه در نزدیكی این شهر قرار دارد، به یكی از حجاریهای تنگ چوگان در مخل تنگ خسارت جبران ناپذيری وارد آورند. در اين حجاری بی نظير,شاپور اول ساسانی را سوار بر اسب و در حالتی می بينيم که قیصر روم ( والریانوس ), در برابرش زانو زده و تقاضای بخشش می نمايد. اسب شاپور بر جسد سربازی رومی ايستاده است.

تباهی و ویرانگری فرزندان اهریمن در سالهای پس از انقلاب بهمن ماه 1357 در زمينه فرهنگی و اجتماعی ابعاد ديگر فاجعه عظيميست که کشور ما به آن گرفتار شده است. نسل قبل و دوران انقلاب بخاطر دارند كه موجود ناقص الخلقه و عقب مانده ای چون سید علی حسینی خامنه ای، رهبر كنونی جمهوری اسلامی و باصطلاح پیشوای شیعیان ایران و جهان، تا بدانجا پيش رفت و گستاخی را تا بدان پايگاه و جايگاه رسانيد که سخن سرای بزرگ ایران زمین، حكیم ابوالقاسم فردوسی توسی را به خاطر سرودن دادنامه ای که بر آن نام شاهنامه گذاشته و پاسداری از فرهنگ و زبان پارسی در مقابل تازیان بیابانگرد و تركان عاری ازتمدن و گوش بفرمان خلفای جنایت پیشه عباسی را به حد اعلی رسانيده، آتش پرست، ضد اسلام و مداح پادشاهان و طاغوتی خواند!

چو با تخت منبر برابر شود

همه نام بوبكر و عمر شود

تبه گردد این رنجهای دراز

نشیبی درازست پیش فراز

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر

ز اختر همه تازیان راست بهر

...

برنجد یكی دیگری بر خورد

بداد و ببخشش كسی ننگرد

شتابان همه روز و شب دیگرست

كمر بر میان و كله بر سرست

ز پیمان بگردند وز راستی

گرامی شود كژی و كاستی

پیاده شود مردم رزمجوی

سوار آنكه لاف آرد و گفت و گوی

كشاورز جنگی شود بی هنر

نژاد و بزرگی نیاید ببر

رباید همی این از آن آن از این

ز نفرین ندانند باز آفرین

نهانی بتر ز آشكارا شود

دل مردمان سنگ خارا شود

بداندیش گردد پدر بر پسر

پسر همچنین بر پدر چاره گر

...

بگیتی نماند كسی را وفا

روان و زبانها شود پر جفا

از ایران و از ترك و از تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترك و نه تازی بود

سخنها بكردار بازی بود

همه گنجها زیر دامن نهند

بكوشند و كوشش بدشمن دهند

چنان فاش گردد غم و رنج و شور

كه رامش بهنگام بهرام گور

نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام

بكوشش ز هر گونه سازند دام

زیان كسان از پی سود خویش

بجویند و دین اندر آرند پیش

نباشد بهار از زمستان پدید

نیارند هنگام رامش نبید

ز پیشی و بیشی ندارند هوش

خورش نان كشكین و پشمینه پوش

چو بسیار زین داستان بگذرد

كسی سوی آزادگان ننگرد

بریزند خون از پی خواسته

شود روزگار بد آراسته

ضدیت و دشمنی و عناد وحشیانه با مراسمی چون چهارشنبه سوری، عید باستانی نوروز، مهرگان, جشن سده, شب یلدا و غیره که نشان از فرهنگ مردمی و بشر دوستانه ی ساکنان فلات ايران دارند, از همان آغاز حكومت ملایانِ و روحانيون وابسته به دستگاه خليفه گری شيعه يعنی بيگانگان و بیگانه پرستانی كه طی قرون متمادی فرهنگ و سنن تازیان دوران جاهليت و بيابانگردی را در سرزمین ما پاسداری و نگهیانی می كنند، با شدت و حدتی باور نكردنی آغاز گردید. ضديت و عنادی که بر خلاف مقاومت و پايداری توده های مردم و تو دهنی هائی که بيگانه پرستان زده اند كماكان با به کارگيری ترفندهای مختلف و نيرنگ های گوناگون ادامه دارد.

رژیم جنايتکار و فرهنگ ستيز خمینی و دار ودسته ی وابسته به دستگاه خليفه گری شيعه, در سالهای اوليه انقلاب و با انديشه ی ماليخوليائی صدور انقلاب اسلامی به ديگر کشورهای مسلمان با دولت بعثی عراق وارد جنگ شد. جنگی ويرانگر و مخرب كه با حمایت و پشتیبانی اربابان و حامیان بین المللی و صهيونيستی هر دو رژيم ضد مردمی ايران و عراق به راه افتاد و برای مدت هشت سال تداوم يافت. اين جنگ علاوه بر اين که ثروت های مادی و معنوی دو کشور را بر باد داد بيش يک ميليون نفر شهيد و هزاران معلول از ميان فرزندان ايران بر جای گذاشت.

در همه ی اين دوران کشتار و خرابی و ويرانی که خمينی آنرا دوران خير و برکت و رحمت الهی خواند, رژيم جنايتکار و ضد مردمی جمهوری اسلامی که رهبرانش به نيرنگ و ريا دنيا می ستانند و به گريه و اشک آخرت می فروشند تلاش نمود تا با فاجعه آفرينی و فرستادن اجساد شهدا در روزهای آغازين سال به شهرها و روستاها از برپائی مراسم نوروزی و جشن و سرور مردم جلو گيری نمايد. با اين اميد واهی و چوچ که بتوانند با مرور زمان و گذشت ايام و تقديم اشک و خون اين سنت باستانی و مردمی را از خاطره ی ايرانيان بزدايند و به حافظه ی تاريخ بسپارند.

امروزه بر کسی پوشيده نيست که تاريک انديشان و کوته فکران وابسته به دستگاه خليفه گری شيعه در پناه عوامفريبی و اوهام پراکنی های رذيلانه و وعده های سراپا دروغ و شيادانه ملتهای ساکن در سرزمين ما را فريفته و بر سرنوشت آنان حاکم شدند. وعده هائی چون بر قراری حکومت عدل علی, امنيت فردی و اجتماعی شهروندان, آزادی بيان و عقيده, آزادی مطبوعات, عدالت و رفاه اجتماعی, آب و برق مجانی, بهداشت عمومی, تحصيل رايگان تا سطح دانشگاهی و بالاتر, تفسيم درآمد حاصله از فروش نفت و رسيدن به آنچه در طول تاريخ پر فراز و نشيب خود از آن محروم بوده اند.

اين عوامفريبان حرفه ای و دنيا خواران حريص و آزمند که به اين راحتی بر سرنوشت و مال و ناموس ملتی دردمند حاکم شده و بر خر مراد نشسته اند, از درک پايداری و مقاومت طولانی ايرانيان در برابر نيروهای اهريمنی و فرهنگ ستيزان جهل پرور غافل و ناتوانند. آنان ندانسته و نمی دانند که با همه ی تلاشهای اهریمنی دشمنان ایران زمین و حملات و سیلابهای خونی كه سراسر اين خاک را بطور مداوم شسته و آبياری نموده, هیچ نیرو و قدرتی نتواسته فرهنگ و سنن و آداب و رسوم مردمانش را از آنان باز ستاند یا آنها را بدلخواه خود دگرگون سازد. آنهم در جهانی كه دیگر ملت های کهن در روند زندگی تاريخی به هزاران بلا و دگرگونی گرفتار آمده اند. تا بدان جا که تعداد قابل توجهی از اقوام و قبايل و حتی نژادهای باستانی چنان جذب فرهنگ و سنن مهȧجمان قرار گرفته که در گذر زمان ملیت و قومیت خود را نیز فراموش كرده و از یاد برده اند!

با نگاهی به تاریخ جهان باستان و نقشه ی جغرافیایی جهان که در آن روزگار می گذرانیم، در می یابیم كه كشورهایی چون مصر، الجزایر، لیبی، مراكش، تونس، عراق، سوریه، لبنان، اردن و غیره كه امروزه در شمار كشورهای عربی به حساب می آیند، در گذشته های تاریخی خود، نه تنها عرب نشین و عرب زبان نبوده و مردمانشان کوچکترين سنخيتی با نژاد سامی و اعراب ندارند، بلكه قبل و بعد از ظهور اسلام در محدوده ی جغرافيائی و اجتماعی جهان هر كدام دارای فرهنگ و تمدنی به مراتب غنی تر، پیشرفته تر و مترقیانه تر از تمدن چادر نشینی و صحراگردی اعراب بدوی و صحرا نشین شبه جزيره ی عربستان و حضرالموت بوده اند!

كشور گشایی اعراب بادیه نشین تحت پرچم اسلام و شعارهای برادری و برابری همه ی ملل جهان، بدون در نظر گرفتن رنگ پوست و زبان و قومیت، آنهم در کنار روم برده دار و ايران گرفتار در فساد و تباهی پادشاهان ساسانی و مغان زرتشتی که آخرت را به دنيا و سعادت مردم را به قبضه شمشير پادشاهان فروخته بودند, منجر به تشكیل امپراطوری اسلامی گردید. امپراطوری بزرگ و گسترده ای كه از چین تا شبه جزیره ی بالكان و اسپانیا ادامه داشت. بسط و گسترش این امپراطوری زمینه ای فراهم آورد تا فرهنگ و تمدن یونان، روم، مصر و ایران در يک انبيق و قرع اسلامی در هم آمیزند و در دسترس همگان قرار گیرند. در گستره و محدوده ی همان امپراطوری بود که در نتيجه تداوم و استمرار طولانی فرمانروائی خلفا و اميران عرب, سرزمین های نامبرده ی بالا به كشورهای عربی و مردمانشان به عرب زبانانی مبدل شوندكه امروزه شاهد و ناظرشان هستيم. اين ملتها چنان در فرهنگ و زبان عرب مستحيل شدند که نه تنها خود را از نژاد سامی و عرب می دانند بلكه بعرب بودن خود نیز می بالند و آنرا مایه ی افتخار و مباهات خود می دانند.

ایران نیز در زمره ی كشورهاییست كه در مسیر تهاجم بشر ستیزانه ی اعراب بدوی و فرهنگ عقب مانده ی بیابانی و چادر نشينی شان قرار گرفت. به استیلای اعراب تن داد. سده های متوالی تحت قیادت و فرمانروایی آنان باقی ماند و خسارت های غیرقابل جبرانی را متحمل گردید. کتاب های موجود در كتابخانه هایش به آب شسته شدند و آثار فرهنگ و تمدنش طعمه ی شعله های آتش خشم و کینه های حیوانی بیابانگردان گردید. طی هزار و چهارصد سال انديشمندان و دانشمندان و مبارزانش به اتهام هائی چون قرمطی, رافضی, شيعی, دهری, مجوس, خرابکار, مارکسيست, مارکسيست اسلامی, محارب با خدا و رسول خدا, مفسد فی الارض و غيره محکوم شدند, شکنجه شدند, مثله گرديدند, به جوخه های اعدام سپرده شدند, بر طناب دار بوسه زدند, در گورهای دستجمعی مدفون شدند, نفی بلد شدند و در غربت تلخ جان سپردند و غيره. روندی كه کماکان ادامه دارد و بدون شک تا برپایی یك رستاخیز و جنبش خردگرايانه و دادگسترانه ی مردمی که به حاکمیت فرزندان شوم اهریمن و کوتاه نمودن دستان خبیث و ناپاکشان از سرنوشت ایران و ايرانی پایان بخشد, ادامه خواهد داشت!.

با نگاهی به گذشته و تاريخ خونبار سرزمينمان در خواهیم یافت كه در همه ی ادوار تاریخی یاد شده، سرزمین و مردم ایران، امواج خون، آتش، سركوب و خفقان را از سر گذرانیدند. پایداری نمودند. قربانی دادند. ولی بر خلاف ملتهای كشورو سرزمين های نامبرده نه تنها فرهنگ و تمدن بیگانگان را پذیرا نشدند، بلكه با گذشت زمان مهاجمین و فرهنگ و زبان آنان را نیز در فرهنگ و تمدن خود ذوب نمودند و آنان را واداشتند تا نه تنها در برابر فرهنگ و سنن این سرزمین كهنسال سر تسلیم و تكریم فرود آورند، بلكه خود پیامبران و رسولان این فرهنگ و تمدن مترقیانه و بشر دوستانه به سرزمین های دیگر گردند و با همه ی كینه و عداوت شیطانی خود، در اشاعه و ترويج آن بكوشند.

پایداری و مقاومت ایرانیان در برابر آداب و رسوم تحمیلی بیگانگان، بویژه آیین های دینی و مذهبی نیز كه بیشتر از سوی دولتمردان و حكومتگرانی به ظاهر ایرانی، در فرهنگ ما راه یافته اند، زبانزد خاص و عام است! زیرا با گذشت زمان، چنان به ادیان و مذاهب وارداتی رنگ و جلای ایرانی داده و آنها را از شكل و قالب و محتوای اصلی خود خالی نموده اند كه دين و مذهب وارداتی پس از مدتی برای خودِ فرهنگ سازان، بدعت گذاران و تحمیل كنندگان اصلی نیز بصورت آداب و رسومی بیگانه و ناآشنا در آمده است.

از جمله آداب، رسوم و سننی كه با همه ی مخالفت های عنودانه ی دشمنان ایران زمین، بویژه پاسداران و مروجین فرهنگ و تمدن جاهلانه ی اعراب بادیه نشین، خود را در برابر همه ی دسایس دشمنان محفوظ نگاه داشته و توسط نیاكان و پدران خردگرایمان به ما رسیده است، مراسم نوروزی و جشن های آغاز سال نو است.

اگر تاريخ و تمدن امپراطوری ايلام را به دست فراموشی بسپاريم و ايلاميان را که در مناطق وسيع و پهناوری از سرزمين کنونی ما می زيسته اند فنا شده و از بين رفته و چنانچه مصطلح و مرسوم است بر اين نکته پای بفشاريم که همه ايرانيان موجود از نژاد آريا هستند, اين توضيح لازم است که ایرانیان باستان، یعنی اقوامی كه با نام آریایی (Arya نجیب، با وفا) معروفند, در دو مرحله ی متفاوت از شمال و شمال غربی وارد فلات یا نجد ایران ( كشوری كه از شمال به بیابانهای خوارزم، دریای مازندران و رود كورا، از مشرق بحوزه ی دریای آمو ( جیحون ) و كوههای باختری دره ی سَند و دامنه های جبال باختری پامیر، از باختر بدامنه های باختری زاگرس و حوضه ی اروند رود و از جنوب به خلیج فارس و دریای عمان محدود است و در حال حاضر شامل كشورهای، ایران كنونی، افغانستان، تركستان و قفقاز می شود.) شدند و در نقاط مختلف آن سكنی گزیدند.

آريائی ها نيز چون دیگر اقوام باستان، به خدایان و ایزدان گوناگونی معتقد بودند. خدايان و ايزدانی كه وظیفه ی پاسداری و نگاهبانی آنان و احشامشان در برابر بلايای زمينی و آسمانی چون سيل, زلزله, رعد و برق, صاعقه, توفان و تگرگ و انواع مختلف را به عهده داشتند.

آنان در گاهشماری خود، هر ماه را به سی روز تقسیم می نمودند و هر روزِ ماه را به فرشته یا ایزدی از ایزدان نسبت می دادند.

در صفحه ی 185 خرده اوستا از نامه مینوی اوستا میخوانیم:

( نگهبانی هر یك از سی روز ماه به یكی از فرشتگان سپرده شده و به همان فرشته نامزد گردیده است و ایزدان معروف مزدیسنا همانند كه روزهای ماه را بنام آنان خوانده اند.)

اولین روز هر ماه را « اورمزد روز» می نامیدند كه به نام اهورامزدا ( خرد یا دانش بزرگ ) نام گذاری شده بود.

به باور زرتشتیان, خداوندگار آفرینش جهان را در 365 روز به پایان رسانید و اول فروردین را بیاسود. پس از دیدگاه آئینی زرتشتیان پایان آفرینش جهان روز نوروز است.

پارسیان، يکی از شاخه های قوم آريا که در منطقه ی پارس ( فارس ) سکنی گزيده و بعدا امپراطوری پارس را بنيان نهادند, اورمزدگان, سال 1725 قبل از میلاد مسیح را روز پیروزی خود بر ضحاك تازی و سرآغاز پادشاهی فریدون می دانستند و آنرا مبنای گاهشماری خود قرار داده بودند.

روز نوزدهم هر ماه بنام فروردین ( فروردینگان بمعنی فروهر یا نیروی پیشرفت ) نامگذاری شده بود. بر اساس روایات و داستانهای كهن ایرانی، فریدون پادشاه ایران، قبل از مرگ, كشور پهناور ایران را بین سه فرزند خود، ایرج و سلم و تور تقسیم كرد. او بود که با تقسيم کشور به سه منطقه جداگانه و مختلف اولین مرز بندی جغرافیایی جهان را در میان مردمان بنیان نهاد. سپردن حكومت ایران كه در مقایسه با دیگر نقاط سرزمین تحت پادشاهی فریدون آبادتر و پر رونق تر بود، بدست ایرج، رشك و حسادت دو برادر دیگر را برانگیخت و آتش جنگ را در بین آنان شعله ور نمود. ایرانیان بر این باورند كه در این تاریخ ( فروردین گان )، ایرج پادشاه ایران زمین بدست برادران خود، سلم و تور بقتل رسیده است. به همین مناسبت، پارسیان در روز نوزدهم فروردین ماه هرسال، روانه ی گورستانها میشدند و مراسم سنتی ـ مذهبی ويژه ای را در بزرگ داشت و ياد بود پادشاه خود بجای می آوردند!

روز سوم هر ماه بنام اردیبهشت یا اردیبهشت گان ( راستی و پاكی ) نامیده می شد. دلیل این نام گذاری از آن جهت بود كه در این روز سلم و تور كه برادر خود را ناجوانمردانه بقتل رسانیده بودند، گرفتار آتش خشم مردم شدند و بدست ایرانیان به قتل رسیدند.

روز یازدهم هر ماه بنام خرداد یا خردادگان ( آفتاب یا خورشید ) نامگذاری شده بود. و آن به این دلیل بود كه در روز خردادگان، منوچهر به پادشاهی ایران رسید و اولین حكومت مستقل پارسی را در برابر زمامداری كاسپیان ( كاسی ها ) كه بر نواحی لُرستان و دامنه های سلسله كوههای زاگرس حكومت می كردند و پس از حكومت ایلام قدرتمندترین دولت منطقه در مجاورت ايلاميان بودند، بنیان نهاد.

روز سیزدهم هر ماه بنام تیر یا تیرگان ( ستاره تیر یا ستاره باران) نامیده شد. ستاره ی تیر یا ستاره ی باران كه به برج قوس نیز معروف است به نقل از كتاب عجایب المخلوقات، « برجی است بر صورت راكبی، كمان به زه كرده باز پس می نگرد. تیر كشیده، پیش وی ماری دنبال به بالا كرده.» بعضی بر این عقیده اند كه افسانه ی آرش كمانگیر و اشاره بدان در اوستا، برگرفته از صورت فلكی تیر است. دلیل نامگذاری این روز، بدین جهت است كه در این روز، ( زو تهماسب ) نیروهای اشغالگر توران بفرماندهی افراسیاب را از خاك ایران زمین بیرون رانده است.

روز هفتم هر ماه، امرداد یا امردادگان ( بی مرگی و جاودانگی ) نامیده شده است. در تاریخ امردادگان، رستم پهلوان نامدار ایرانی كه نوجوانی بیش نبود، پس از مرگ نوذر، بنا به پیشنهاد پدرش زال،كیقباد را از البرز كوه آورد و بر تخت پادشاهی ایران نشاند!

روز چهارم هرماه را شهریور یا شهریورگان ( شهریاری نیرومند ) مینامیدند. زیرا بر این باور بودند كه در این روز كیكاوس به پادشاهی ایران رسیده است.

روز شانزدهم هر ماه بنام مهر یا مهرگان ( دوستی و پیمان ) نامگذاری شده بود. نامگذاری این روز، علاوه بر بزرگداشت ایزدمهر, پاسدار و نگاهبان سرزمین های آریایی و دشتهای فراخ و سرسبز آن، یادآور آغاز پادشاهی لهراسب و بنیان نهادن شهر باستانی بلخ بفرمان وی بود.

روز دهم هرماه را بنام آبان یا آبان گان ( آبها، هنگام آب ) می نامیدند و بر این باور بودند كه گشتاسب پادشاه، كه زرتشت را مورد حمایت خود قرار داد و در اشاعه ی دین وی كوشید، در این روز تولد یافته است. بر اساس داستانهای ایران باستان، اسفندیار، فرزند این پادشاه كه در ترویج دین و آیین بهی كوشش فراوان نموده بود، توسط زرتشت، رویین تن گردید. ( مانند آشيل قهرمان اسطوره ای يونان باستان ) بدین طریق كه با فرو رفتن در چشمه ی آبی كه زرتشت به او نشان داد، به انسانی تبدیل شد كه هیچ حربه ای بر پیكرش كارگر نبود. اما چون وی در هنگام فرو رفتن در آب، چشمانش را بست، آب به چشمانش نرسید و دو چشم وی به نقطه ی ضعفش تبدیل گردید. رستم در نبرد با اسفندیار، از طریق سیمرغ بدین نقطه ضعف وقوف یافت و با هدف قراردادن چشمانش با تیری دو شاخه از چوب گَز او از پای در آورد.

روز نهم هر ماه را بنام آذر یا آذرگان ( آتش و فروغ ) می نامیدند.

روز پانزدهم هر ماه، دی یا دی گان ( آفریدگار ) نامیده می شد.

روز دوم هر ماه را بهمن یا بهمن گان ( اندیشه ی نیك ) می خواندند.

و بالاخره روز پنجم هر ماه را سپندارمذ, سپنته ارمئيتی, اسپندارمذ یا اسپندار مذگان ( فروتنی و مهر پاك ) می نامیدند.

سپندارمذ يا سپنته ارمئيتی، چهارمین امشاسپند از امشاسپندان هفتگانه است كه ماه دوازدهم سال خورشیدی به شمار آمده و روز پنجم این ماه به نام این امشاسپند نامگذاری شده است.

ارمیتی به معنی فروتنی و بردباری و سپندار میتی به معنی بردباری گرامی, مهرپاک یا فروتنی مقدس است.

اسپندارمذ در جهان مینوی نماد مهرپاک و بردباری و فروتنی اهورامزدا ( خرد يا دانش بزرگ ) است و فرشته ای است که از زمين پاسداری و نگهبانی می نمايد. به همین دليل او را در جايگاه نماد پردازی، مادینه ( زن ) می پندارند. ارمئيتی يا اسپندارمذ را دختر اهورامزدا خوانده اند. در جايگاه ابدی و جاودانی خدايان و ايزدان مينوی, وی در سمت چپ اهورامزاد می نشیند!

اين ايزد بانوی مينوی, مادر گيتی است و همواره زمين يعنی خاستگاه بشر را آباد و پاک و بارور نگاه می دارد. در حقيقت او پشتيبان و ياور برزگران و کشتکاران که آباد کنندگان زمينند می باشد.

آنان که بذر می افشانند و راستی می پراکنند, زمينه رضايت و خشنودی اين ايزد بانو را فراهم می آورند.

اسپندارمذ, سمبل و نماد زنان نيک انديش, شکيبا و بردبارسرزمين های اهورائی است. همچنانکه نماد صلح, وفاداری و سازش و آشتی است. بر اساس انديشه های آئينی زرتشتيان, مخالفان و هماوردان این فرشته که در نقطه ی مقابل وی قرار داشته و عليه او به مبارزه و ستيز می پردازند, تروميتی ( گستاخی ) و پريميتی ( کج انديشی ) نام دارند.

اشو زرتشت, آموزگاربزرگ بشريت و ناشر تعاليم انسان ساز و بشر دوستانه ی کردار نيک, گفتار نيک, پندار نيک, در گات ها 18 بار از اين ايزد بانوی مينوی یاد می كند. از اين اشاره ها و يادآوری ها چنين استنباط می شود که آرايش بهشت و فردوس به عهده ی اين ايزد بانو است.

اسپندارمذ هماره سازگار و یاور راستی و گشایش بخش هستی است. چون وی ايزد بانوی زمين است, به کشتزاران و مراتع و جاليزها رامش و سرسبزی می بخشد و مواظبت می کند تا زمينيان زندگی پاک و آسوده ای داشته باشند و چهار پايانی که مفيد و مايه ی زندگی انسانها هستند پرورش و رشد يابند.

جشن اسپندارمذگان, در ایران باستان در روز 29 بهمن ماه برگزار می گشته، اما پس از اسلام و تهيه و تنظيم گاهشماری علمی و دقيق توسط حکيم عمر خيام نيشابوری, به روز پنجم اسفندماه منتقل گرديد.

برگزاری و بر پائی اين جشن و جايگاه ويژه ی آن بعنوان روزجشن زنان, روز زن و غيره در فرهنگ پر بار ايران زمين, نشان دهنده و گويای نگرش ايرانيان باستان پيش از آلوده شدن به فرهنگ و رسوم باديه نشينان شبه جزيره ی عربستان و صحرای سوزان و بی آب و علف, نسبت به نيمه ی فعال و سازنده ی جامعه يعنی زنان است.

ابوریحان بیرونی منجم و دانشمند بزرگ ایرانی دركتاب آثارالباقیه از این جشن به عنوان روز عید زنان یاد می کند و گواهی می دهد كه این جشن در روزگار وی يعنی دوران فرمانروائی سلاطين و پادشاهان سامانی و غزنوی نیز برگزار می شده و در این روز زنان از شوهران خود هدیه می گرفته اند و این روز به جشن مژده گیران( مزد گیران؟ مرد گیران؟ )مشهور بوده است.

وی در صفحه ی 355 كتاب آثارالباقیه، جشن اسپندار مذگان را چنین توصیف می نماید:

« اسفندارمذ روز پنجم،… و معنای آن عقل و حلم است و اسفندارمذ فرشته موكل بر زمین است و نیز بر زن های درست كار و عفیف و شوهر دوست و خیرخواه موكل است و در زمان گذشته این ماه به ویژه این روز، عید زنان بوده و در این عید مردان به زنان بخشش می نمودند{هدیه می دادند} و هنوز این رسم در اصفهان و ری و دیگر بلدان پهله باقی مانده و به فارسی مردگیران گویند.»

حقیقت نامگذاری این روز چنین است كه اردشیر دوم هخامنشی كه از سوی یهودیان به بهمن ( اندیشه نیك ) ملقب گردید، در سومین سال پادشاهی خود، وشتی، ملكه ی پاكدامن و عفیف پارس را بدلیل نافرمانی مورد خشم و غضب خود قرار داد و در سال هفتم سلطنت خود، دختری بنام هدسه یا ستاره را كه یهودیانش استر می خوانند به زنی گرفت و او را ملكه ی پارس نمود. هدسه دختر عموی مرده خای، از اسرای یهودی آزاد شده از اسارت بابل بود.

اسپندارمذگان یا عید زنان در واقع تاریخ مسموم و كشته شدن هدسه بدست پروشات ( پریزاد ) مادرِ اردشیر دوم هخامنشی است. این انتقام جویی از جانب مادر پادشاه نیز بدین دلیل جامه ی عمل پوشید كه هدسه با همدستی پسر عموی خود ( مرده خای )، پادشاه ایران را فریفت و به بهانه از میان برداشتن هامان، وزیر ضد یهودی پارس، از اردشیر فرمانی را گرفت كه بر اساس آن، یهودیان آزاد شده از اسارت بابل، به مدت سه روز به کشتار ایرانیان پرداختند. در جریان این سه روزه ی کشتار, یهودیان کینه جو حدود هشتاد هزار نفر از ایرانیان بیدفاع را قتل عام نمودند. مشروح داستان این کشتار سبعانه و وحشیانه در كتاب مقدس، باب استر نقل شده است. سالگرد منحوس این كشتار ضد بشری طبق فرمانی که از سوی مرده خای و استر خطاب به یهودیان پراکنده در سراسر گیتی صادر شده هرساله با نام عید پوریم جشن گرفته می شود! در این روز یهودیان به رقص و پایکوبی می پردازند و خاطره ی آن روز را گرامی می دارند. جالب توجه است که پاره ای از به اصطلاح هموطنان آریائی ما نیز که خود را فرزندان کورش و داریوش و نادر می خوانند و به تاریخ دوهزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی ایران نیز می بالند, با بی خردی و ناآگاهی کاملا در چنین جشنی شرکت نموده و پابپای یهودیان به شادی و سرور پرداخته و بر حون نیاکان بیگناه خود پای می کوبند.

بگذریم! هر گاه كه یكی از این روزهائی که با نام ماه ها مسمی شده بودند, در ماه هم نامش قرار می گرفت، ایرانیان آن روز را جشن می گرفتند و به رقص و پایكوبی می پرداختند.

مهمترین و باشكوه ترین جشنهای ایرانیان كهن، جشن فروردین گان بود كه در پایان فصل سرد و یخبندان زمستان و آغاز فصل بهار كه جهان زندگی نوی را از سرمی گرفت و به زایشی مجدد روی می آورد، بر پا می شد.

علت و دلیل این امر نیز در این اعتقاد مذهبی نهفته بود كه ایرانیان بر این باور بودند كه خداوند جهان را در شش مرحله آفریده است. بدین ترتیب كه نخست دست به آفرینش آسمان زده، آنگاه آب را آفریده و در مراحل بعدی، گیاهان و جانوران را، و در آخرین مرحله مردمان را آفرید و در پایان كار خلقت كه مصادف با آغاز سال نو بود، به استراحت پرداخته است.

سر سال نو، هرمز فرودین

بر آسوده از رنج تن دل زكین

ایرانیان كهن به مناسبت هر یك از این مراحل ششگانه ی خلقت، جشن و سرورهائی برپای می كردند و آنرا گاهنبار می خواندند. گاهنبار آفرینش آدمیان، كه آخرین مرحله بود، در پنج روز حد فاصل سال كهنه تا آغاز سال نو ( پنج روز اندر گاه یا پنجه ی دزدیده)، جشن گرفته می شد. پنجه ی دزدیده بر اساس تقویم و گاهشمار كنونی ایرانیان، از بیست و پنجم تا بیست و نهم اسفند ماه را شامل میشود.

در دوران ساسانی و اشکانی, کسری سال کبیسه را 6 ساعت به شمار می آوردند. بنا بر این در هر چهار سال پی در پی جمع این کسری ها به یک شبانه روز می رسید. ایرانیان با این هدف که آغاز سال از زمان حقیقی خود که آغاز تابستان و منسوب به اشو زرتشت بود تجاوز نکند, به جای آنکه هر چهار سال, آن بیست و چهار ساعت اضافی را به شمار آورند و آن سال را کبیسه کنند, هر 120 سال از جمع این 6 ساعت ها یک ماه درست می کردند و به سال یکصد و بیستم می افزودند و آن ماه را ماه کبیسه می نامیدند. با این شیوه ی محاسبه در هر 120 سال محل نوروز تل آغاز ماه جوزا تغییر مکان پیدا می کرد و در سال یکصد و بیستم دو باره به جای خودش باز می گشت.

در صفحه ی 14 كتاب آثارالباقیه چنین آمده است:

( اما ملوك پیشدادی از پارسیان، سال را سیصد و شصت روز میگرفتند و هر ماه را سی روز، بدون كم و كسر. و در سر هر شش سال یك ماه كبیسه می كردند و آن سال را سال كبیسه می نامیدند و در 120 سال دو ماه كبیسه می كردند، یكی بسبب آن پنج روز و دوم بسبب چهار یك روزها، و چنین سال را بزرگ می داشتند و سال فرخنده می نامیدند و در این سال به عبادات و مصالح ملك می پرداختند.)

نیاكان و گذشتگان ما بر این اعتقاد بودند كه در این روزها ( پنجه گم شده ) فروهران و ارواح مردگان و درگذشتگان بصورت دسته جمعی از جهان بالا به سطح زمین باز می گردیدند و به سراغ خانواده و كسان خود می روند. اگر زندگان، در طول سال برایشان خیرات و مبرات می فرستاند و دعایشان می نمودند، آنان شادمان می شدند و خویشان و اقوام بازمانده را دعای خیر می نمودند. در غیر این صورت ناراحت و اندوهگین و ناسزاگویان به جایگاه خود یعنی جهان تاریكی و دنیای مردگان باز میگشتند.

از آنجا كه نیاكان خرد گرای ما، این ارواح را ( فروشی، فروهر یا نیروی پیشرفت ) می نامیدند، نخستین ماه سال را فروردین، یعنی ماه ارواح می نامیدند.

جشن آغاز سال نو یا نوروز در دوران فرمانروائی پادشاهان هخامنشی شکوه و جلال خیره کننده ای داشت. پادشاهان در این روز فرخنده بر تخت می نشستند و بار عام می دادند. پادشاه در تالار می نشست و نگهبانان و پاسداران در اطرافش به ردیف می ایستادند. در این روز از سوی والیان و حکمرانان ایالات متعدد امپراطوری بزرگ پارس هدایائی به دربار فرستاده می شد که توسط نمایندگان آنان به شاه داده می شد. چگونگی این مراسم و شرفیابی نمایندگان به حضور پادشاه و تقدیم هدایا در روز بار عام را می توان در نقش های حجاری شده ی دو طرف پله های منتهی به کاخ آپادانا در تخت جمشید ( پرسپولیس ) واقع در استخر فارس مشاهده نمود!

نوروز در دوران اشکانیان نیز دارای عزت و احترام ویژه ای بود. اما در زمان ساسانیان بر فر و شکوه و جلال آن افزوده شد.

یکی از ویژگی های دوران ساسانیان ( بویژه از زمان بهرام گور به بعد ) این است که در هر یک از روزهای مختلف جشن, آوازها و آهنگهای مخصوص و ویژه ای نواخته می شد که به همان روز اختصاص داده شده بود. چنانکه در روز نوروز آهنگهائی با نامهای نوروز بزرگ, نوروز کیقباد, نوروز خردک, ساز نوروز و باد نوروز در حضور پادشاه نواخته می شد.

حكیم ابوالقاسم فردوسی، اندیشمند و سخن سرای بزرگی كه داد را می ستود و بیداد را مایه تباهی و نابودی جهان می دانست، در اثر گرانقدر و پر بهای خود شاهنامه كه آنرا بدرستی و بحق قرآن عجم نامیده اند، جشن نوروز را منتسب به جمشید جم می داند و همانطور كه در آغاز با اشعاری از اثر حماسی وی یادآوری نمودیم، بر این باور است كه این جشن را برای اولین بار او نهاد.

گر چه بیشتر وقایع و رخدادهای مندرج در شاهنامه ی فردوسی، بویژه داستان جمشید جم، با اوستا، كتاب مقدس زرتشتیان مطابقت دارد، در باره ی جشن نوروز و انتساب آن به جمشید، متاسفانه نه در اوستا و نه در منابع ( ودائی )، نشانه ای نمی یابیم. در حالیکه در مقایسه ی داستان جمشید، در شاهنامه ی حكیم توس و اوستا هماهنگی دقیقی وجود دارد.

این سئوال مطرح می شود. آیا این امكان وجود دارد كه برگزاری مراسم نوروز ریشه ی هند و ایرانی نداشته و قدمت آن ریشه در آداب و سنن اقوام و مللی مانند ایلامیان، سومریان، آشوریان و بابلیان داشته باشد كه قرنها پیش از عبور آریائیان از كوههای آرارات و مهاجرتشان به فلات ایران، در این سرزمین پهناور و یا در مناطق همجوار آن میزیسته اند و از طریق آنان وارد فرهنگ ایرانیان و بویژه اقوام آریائی شده باشد؟

[email protected]

فرزاد جاسمی

اسفند ماه 1382
 

nokia

Member
قسمت دوم

[email protected]



آثار به جا مانده از تمدن های بسی كهن تر و باستانی تر از اقوام آریائی ( سومریان، بابلیان, فينيقی ها, اکدی ها, آشوریان) در این زمینه به حدی است كه ما را مطمئن می سازد كه این جشن ریشه در جاهای دیگری داشته و بعدها جذب فرهنگ و سنن آریائیان مهاجر گردیده و با فرهنگ و سنن آنان در آمیخته و بصورت كنونی در آمده است!

این تاثیر پذیری فرهنگی دور از انتطار نبوده و در آینده نیز نخواهد بود. زیرا دستآوردهای فلسفی, علمی, اخلاقی, سياسی, اجتماعی و فرهنگی، در هر گوشه ی جهان که توليد و به نتيجه رسيده باشد، متعلق به همه ی بشريت ساکن بر روی زمين است. و بدلیل آنكه یك محصول اجتماعیست و در یك چهارچوب و مرز بندی مشخص جغرافیایی به بند كشیده نمی شود، به همه ی مردمانی تعلق دارد كه زیر گنبد آبی رنگ آسمان و بر روی کره ی خاکی زمین زندگی می كنند و با هم رابطه دارند.

تاریخ منطقه را ورق می زنیم و با ادای احترام به فرهنگسازانش، آنرا مورد غور و بر رسی قرار می دهیم.

سومریان(Sumer) یكی از اقوام و ملل بسیار كهنی بودند كه پیش از مهاجرت اقوام آریایی به فلات ایران در منطقه ی پایینی میان رودان ( بین النهرین )، در مجاورت خلیج فارس و در جنوب كشور اِكد میزیستند. این قوم سخت كوش و تاریخ ساز که به کشاورزی و دامپروری اشتغال داشتند، با تاسیس كانالهای بزرگ وگسترش شبكه های مناسب آبیاری توانسته بودند مناطق خشك و سوزان میان رودان ( زمینهای واقع شده در میان دو رودخانه ی دجله و فرات ) را به منطقه ای سرسبز، خرم و آباد تبدیل نمایند و تمدنی را در جهان باستان پایه گذاری نمایند كه امروزه از سوی محققین، پژوهشگران و صاحب نظران( مادر تمدن ها ( نامیده می شود.

شهرهای آباد و پر رونق سومر، عبارت بودند از: لاسار، اور، ارخ، نیپ پور و اوروك. از این ناحیه در سفر پیدایشِ تورات، كتاب مقدس یهودیان با نام ( شنعار ) یاد شده است.

سومریان از پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح در این منطقه تشكیل حكومت دادند. در هزاره ی دوم، یعنی در سال دو هزار و صد و پانزده قبل از میلاد مسیح، دولتشان منقرض شد و سرزمینشان به تصرف پادشاهان بابِل و آشور دو کشور قدرتمند و نو پای منطقه ی ميانرودان در آمد.

سومریان نیز مانند بیشتر اقوام و ملل جهان باستان خدایان و ایزدان بیشماری را می پرستیدند. آنان رئیس دولت شهر خود كه همه ی امور كشوری، لشكری, فرهنگی, سیاسی و دینی را عهده دار بود، پاتسی ( Patsi ) می نامیدند.

پادشاهان سومر نيز چون همه ی پادشاهان و فرمانروايان جهان باستان و خودکامگان عصر حاضر که خود را سايه و نماينده و خليفه الله بر روی زمين می دانند, ضمن فرمانروائی بر کشور, وظیفه ی پیشوایی مذهب و آیین مردمان را نیز بر عهده داشتند و خود را نماینده و كاهن بزرگ خداوند شهر خود می دانستند. آنان قسمت عمده ی دارایی و در آمد سرزمین خود را صرف ساختن معابد و عبادتگاههای با شكوه و خیره كننده ای می نمودند. عبادتگاه و معابدی كه با هدف خشنودی و رضايت پروردگار بر پا می شد.

باستان شناسانی كه در منطقه ی میان رودان به كاوش پرداخته اند، در ناحیه ای بنام تلو ( Tello ) به تندیس هایی از گودِ آ ( Goudea ) یكی از پادشاهان سومر دست یافته اند. یكی از این تندیس ها، پادشاه را در حالت نشسته نشان می دهد. او نقشه ی معبدی را روی زانوی خود گذاشته است. این معبد برای خداوندی با نام نین گیرسو ( Nin Girsou) فرزند انلیل ( Enlil ) كه ایزد جنگ و زورآزمایی سومريان بوده ساخته شده است. در باره ی این معبد, از قول گود آ, بر روی كتیبه ای كه در همان ناحیه بدست آمده، چنین نوشته شده است:

( چون معبد را افتتاح نمودند، هفت روز و هفت شب جشن گرفتند. در این مدت تساوی كامل در شهر بر قرار بود. چنانكه خدمتكار با بانوی خود برابری می كرد و نوكر با خداوندگار خود هم عنان می رفت. در شهر من ضعیف با قوی پهلو به پهلو می زد و مردم بَد زبان جز به كلام خوش دهان باز نكردند.)

همانطور كه گفتیم، سومریان با همه ی خردمندی و پیشرفتهایی كه در زمینه های علمی و فنی بدست آورده بودند، از نظر ایدئولوژی و مذهب، در مراحل ابتدایی بسر می بردند وچون دیگر اقوامِ دنیای كهن، به خدایان و ایزدان متعددی اعتقاد داشتند و چنین می انگاشتند كه اداره و كنترل هر بخشی از این جهان در اختیار یكی از این ایزدان است كه بر آن فرمانروایی و نظارت می كنند.

خدای گیاهان، خدای آب، خدای هوا، خدای زمین، خدای زیر زمین، خدای جنگ، خدای صلح و غیره از جمله خدایانی بودند که مورد پرستش و احترام سومریان قرار می گرفتند.

بباور مردمان، همه ی این خدایان و ایزدان قدرتمند و توانگر، شكل و شمایلی انسانی داشتند. یعنی مردان و زنانی بودند با ویژگی های یک انسان معمولی. انسانهائی كه با یك دیگر ازدواج می كردند. تولید مثل می نمودند. حسد می ورزیدند. همدیگر را ببند میكشیدند. توطئه می کردند و دسيسه بکار می بردند. در صدد انتقام جویی بر می آمدند و... در یك كلام موجوداتی بودند با همه ی خصوصیات انسانی. تنها وجه تمایزشان با انسانهای روی زمین در این بود كه برخلاف آنان از قدرت بیشتر و عمرهای طولانی و دراز مدتی برخوردار بودند.

در میان خیل خدایان و ایزدانِ گوناگون و رنگارنگ سومری، دو ایزد را بر می گزینیم، ایزدانی كه به بحث ما ارتباط دارند و امید می رود که ما را در راه رسیدن به مقصدمان یاری رسانند! این دو ایزد برگزیده، دموزی( ایزد گیاهان و نبات ها ) و اینین ( الهه ی مادری، عشق، ازدواج و باروری ) هستند.

به باور سومریان و بر اساس اسناد و شواهد بر جای مانده در حافظه ی تاریخ، اینین در عنفوان جوانی دل در گرو عشق دموزی می بندد و با وی ازدواج می كند. این الهه جوان و قدرت طلب، كه عهده دار مادری و باروری گیاهان و جانوران روی زمین است، به ناگهان به قلمرو خواهرش كه الهه ی جهان زیرین و دنیای مردگان است، طمع می ورزد. اينين با اين انديشه و به قصد تصاحب قلمرو خواهر بصورت ناشناس روانه ی جهان زیرین می شود. اما از بد روزگار, در آن جهان توسط پاسداران و نگهبانان جهان تاریكی که گوش بفرمان خواهرش دارند, شناسایی, دستگیر و زندانی می شود. با زندانی شدن اینین، جهان زندگان با مشكل و گرفتاری بزرگی مواجه می شود. كسی به كسی دل نمی بندد و ازدواجی صورت نمی گيرد( اینین ایزد بانوی ازدواج و عشق ورزی است.)، زنی نمی زاید( چون او ایزد بانوی باروری نیز است).

از آنجا که اینین ایزد جانوران و گیاهان نیز می باشد, در میان آنان نیز چنین مشكلی بروز می كند. در نتیجه جهان زنده و پر تکاپوی زبرين يعنی دنيای انسانها, جانوران و گياهان غرق در سكوت و خاموشی می شود.

وضعيت نابسامان و بی رونق جهان زنده, خدایان و ايزدان را نیز بی نصيب نمی گذارد. معبدهایشان از رونق پیشین می افتد و موقعیشان دچار تزلزل و نابسامانی می شود. زیرا مردمانی كه از راه كشاورزی و دامپروری امرار معاش می كنند و روزگار می گذرانند، بدلیل عدم باروری گیاهان و جانوران قادر نیستند تا همچون گذشته ها هدایا و قربانی های بیشمار خود را تقدیم خدایان و ایزدان كنند! برای خدایان و ایزدانی كه از طریق دریافت هدایا و نذورات آفریده های خود روزگار می گذرانند و نظم جهان هستی را سامان می بخشند بلائی از این بالاتر قابل تصور و پیش بینی نیست!

در نتیجه, نظم جهان نيز از كنترل خدایان و ایزدان خارج شده و دچار مشكل و نابسامانی غیر قابل تصوری می شود. موقعيت جديدی كه تا كنون سابقه نداشته و کاملا غیر مترقبه و ناگهانی است همگان را سر در گم و حيران می کند.

این امر باعث می شود تا ایزدان و خدایان سرزمين سومر, در نهایت وخامت اوضاع را در یابند و در مقام چاره جوئی برآيند. بنا بر اين مصمم می شوند تا به هر ترتیب و با توسل به هر بهانه و ترفندی اینین را از اسارت خواهر نجات داده و به جهان زبرین یا جهان زندگان برگردانند.

اما جهان زيرين يا جهان مردگان نيز دارای قوانين و مقررات خاص خود است. بر اساس قوانین و مقررات جاری در دنيای تاريک و خاموش مردگان, كسی که خواسته يا ناخواسته به آن سرزمين سفر نموده از آنجا آزاد نمی شود و به جهان زندگان برنمی گردد! مگر اینكه فرد دیگری را بجای خود معرفی نماید و بعنوان گروگان به جهان تاریكی بفرستد! اینین، كه بنا به دلایلی نا معلوم و نا مشخص از شوهر خود دموزی خشمگین و ناراحت است، او را به جای خود به عنوان گروگان معرفی می كند! با رفتن دموزی به جهان مردگان, اینین از اسارت خواهر خلاص می شود و به دنیای زندگان که حوزه ی فرمانروائی خود و ديگر ايزدان دنيای زندگان است بر می گردد!

دموزی كه بخاطر نجات همسرش سختی و عذاب زندگی در جهان تاريکی ها را بجان خریده و به جهان مردگان سفر نموده، به مجرد ورود به آن دنيای ساکت و خاموش, توسط خواهر زن خود گرفتار و به بند كشیده می شود.

اینین عاشق و دلباخته ی دموزی است. از روی عشق و علاقه ی وافر و فراوانی كه نسبت به وی داشته با وی ازدواج نموده است. از این روی پس از مدتی خشمش فرو كش می كند و از کرده ی خود به شدت نادم و پشیمان می شود.

هجران معشوق و غم تنهائی این ایزد بانوی جوان و زیبا را از پای در می آورد. در آتش هجران می سوزد و روح لطيف حساسش چون شمع ذره ذره می گدازد. خود كرده را چاره ای نیست!

اینین, در سوگ و عزای شوهر محبوبش كه بخاطر وی حاضر به ایثار و فداکاری شده و داوطلبانه به جهان تاریكی و دنیای سرد مردگان رفته است، نالان و گریان می شود! بسوگ می نشیند و شیون و زاری را از سر می گیرد. سوگ و نوحه گری اینین از حد معمول در می گذرد. چنان در غم هجران دموزی اشك می ریزد و نوحه گری می نمايد تا سرانجام خواهر دل بر او می سوزاند و بر خلاف خواست و میل باطنی خود, قوانین و مقررات دنیای مردگان را نادیده می گیرد و دموزی را آزاد می كند!

دموزی آزاد و به دنيای زندگان باز می گردد. با باز گشت مجدد وی به دنیای زندگان، شادمانی و نشاط و سرور به جهان زندگان باز می گردد. جهان زندگان نظم خود را باز می یابد و زندگی رونق می گیرد. انسانها از خمودی و سردرگمی بیرون می آیند. تلاش و سازندگی را از سر می گیرند. به همديگر عشق می ورزند. ازدواج می كنند و بچه دار میشوند. حیوانات زاد و ولد می نمایند و زیاد می شوند. گیاهان بر بستر خاک رشد می كنند و شكوفا می شوند و بار می دهند. معابد خدایان و ایزدان رونق دیرین خود را باز می یابند و در نهایت آرامش و آسایش بر همه جای زمین که دنيای زندگان است حكمفرما می شود.

می بینیم که مراسم مربوط به اسطوره ی این دو ایزد سومری یعنی دموزی و اینین در بر گیرنده ی دو بخش جداگانه است.

1- عزاداری و ماتم اينين بر مرگ دموزی، در پی رفتنش به جهان زیرین و دنیای مردگان.

2- شادمانی از بازگشت دموزی به دنیای زندگان و سر آغاز زندگی زناشوئی مجددش با اینین.

در بخش آغازین كه معمولا ده روز پیش از پایان سال كهنه و آغاز سال جدید بر پا می شد، سومریان در دسته های بزرگ سوگواری، گریان و بر سر و سینه زنان به سوی بیابانها و كشتزارهای اطراف شهرها و روستاها به راه می افتادند و بر سرنوشت تلخ دموزی جوان و زیبا می گریستند و عزاداری می كردند.

چند روز بعد كه دموزی از جهان زیرین و دنیای تاریك مردگان خلاص می شد و زندگانی مجدد می یافت، آنان نیز شادمان و پایكوبان و دست افشان به شادی و سرور می پرداختند و پابپای این دو ایزد جوان به ازدواجهای دسته جمعی كه ( ارجی ) نامیده می شد دست می زدند و در سرور و شادی ایزدان خود كه با بازگشت دموزی معبدشان پر رونق و بازار بی رونقشان جنب و جوش سابق را بدست آورده بود، شركت می جستند.

این مراسمِ و سنت سومریان به همراه داستان اینین و دموزی، با تفاوتهایی نه چندان فاحش، به مناطق مختلفی كه با میان رودان همجوار بودند نفوذ نمود. با گذشت زمان و در نتيجه مبادلات فرهنگی ای که از راه های مختلف بين ملل گوناگون جريان دارد, به مناطق دیگری راه یافت وجذب فرهنگ و سنن مردمان آن سرزمین ها گردید.

داستان اينين و دموزی, پس از در نورديدن مرزهای سومر, در مصر با نام ( ازیس Osis و ازیرس Osiris), در لبنان با نام ( آدونیسAdonis و عشتروت Ashtarot ), در هندوستان با نام ( رامایاناRamayana و سیتاSita ) و در ایران با نام ( سیاوش یا سیاوخش Siyavash و سودابه یا سوداوه Sudabe )، جا پایی گشود و مُهر و نشان خود را بر فرهنگ و سنن این اقوام كوبید.

با گذشت زمان بيشتر و در تبادل فرهنگی ملل مختلفی که بر روی زمین می زیستند، این مراسم که در میان اقوام سومری متولد شده بود, تحت عناوین ( آدونیس و آفرودیت Aphrodite) وارد فرهنگ یونانیان شد و این دو ایزد نیز در كنار سایر خدایان آن سرزمین كه بر قله ی كوههای المپ جای داشتند، منزلتی یافتند. با سقوط یونان و به قدرت رسیدن روم كه وارث بلا واسطه ی فرهنگ و تمدن یونانیان بود، این دو ایزد اسطوره ای سومریان، با نامهای ( آدونیس و ونوسVenus ) وارد فرهنگ رومیان گردیدند و در شمار ایزدان رومی قرار گرفتند.

در منطقه ی میان رودان، پس از سقوط دولت شهر های سومری و به قدرت رسیدن حكومت بابِل، این دو ایزد جوان با نامهای ( تموزTammuz ) و ( ایشتر Ishter ) وارد فرهنگ بابلی شدند و مورد پرستش بابلیان قرار گرفتند.

تا آنجا كه به ما، یعنی ایرانیان مربوط می شود، اقوام آریایی پس از گذشتن از سلسله كوههای آرارات و گام گذاشتن بر روی خاک فلات پهناوری كه بعدها به نام آنان ( ایران ) یعنی سرزمین ( ایرها ) نامیده شد، با این آیین باشكوه سومری آشنا شدند و بدان دل بستند. با گذشت زمان, اسطوره ی سیاوش و سودابه توسط ايرانيان آفريده شد. بر اساس اسطوره سياوش و سودابه, به داستانی که از سومر سرچشمه گرفته و وارد فرهنگ ما شده بود رنگ و جلای ایرانی داده و در راه اشاعه و زنده نگاه داشتنش كوشیدند.

همانطور كه گفتیم آیین های بومی مردم منطقه، اعم از ایلامیان، سومریان، فينيقی ها, اِكدیان، آشوریان و بابلیان به مرور زمان، با آیین ها و اعتقادات اقوام مهاجری كه در روزگاران كهن، بدنبال پیشرویهای یخهای قطب شمال, راه اروپا و هند را در پیش گرفته و عده ای از آنان كه خود را آریایی یا ایرها می نامیدند و در سرزمینی که بعدها ایران نامیده شد اسكان یافتند، در هم آمیخت و پس از گذشتن از صافی زمان و رویدادهای بنیان كنی كه بر آن گذشت، به شكل مراسم و اعتقادات كنونی درآمد. مراسم و اعتقاداتی كه نسل به نسل و سینه به سینه انتقال یافته و در نهایت با تغییراتی كلی و جزیی به ما رسیده است.

گفتیم كه آریاییها بر این باور بودند كه در روزهای پایانی سال، ارواح مردگان به جهان مادی برمی گردند. به سراغ خانه و كاشانه ی قبلیشان می روند. و برای كسانی كه در راه آنان خیرات و مبرات كرده اند، دعای خیر می نمایند.

هزار و چهارصد سال پیش, سرزمین ما در برابر تازیان شبه جزیره ی عربستان به زانو در آمد. سرزمین آباد و پر رونق ما به ویرانه ای مبدل شد. ساکنینش در زیر فشار, خفقان و بیرحمی شمشیرهای آخته و خون فشان اعراب به آئین آنان گردن نهادند!

قرنها گذشت, جهانگشایان عرب و حاکمان دست نشانده ی آنان انواع و اقسام فشارها و تضیقات فرهنگی را بر ایرانیان وارد آوردند. با ترفندهای گوناگون با فرهنگ و سنن باستانی این سرزمین به ستیز بر خاستند! اما طرفی نبستند. بطوريکه امروزه نیز شاهد هستیم كه ایرانیان در آخرین پنجشنبه ی سال به گورستانها می روند و به در گذشتگان خود سر می زنند و برایشان دعا می خوانند و با دادن خیرات برایشان طلب آمرزش می نمایند!

گفتیم كه داستان دموزی و اینین، توسط آریاییان به سنت و آدابی كاملا ایرانی مبدل گردید و خود را در پوشش سیاوش و سودابه جلوه گر ساخت! ایرانیان باستان، بر این باور و اعتقاد بودند كه روزی از روزها، سیاوش كه قربانی خشم و غضب سودابه شده و به جهان تاریكی یا دنیای مردگان رفته است، به دنیای زندگان باز می گردد. در آن روز ايزد شهيد شونده که همان سياوش باشد با بر پا داشتن حكومت داد، جهانی بی درد و رنج بنیان می نهد. دنیایی كه در آن برابری كامل برقرار بوده و از هیچگونه بی عدالتی و ستم و بيدادی نشانه ای نخواهد بود!

به همین مناسبت، آنان در روزهای پایانی سال كهنه و در آستانه ی سال جدید، مراسمی ویژه ای ( سووشون ) بر پای می داشتند. در این مراسم ویژه که با شرکت گسترده ی زنان و مردان و پيران و جوانان برگزار می شد, اسبی سیاه را با زین و یراق كامل به بیرون شهر می بردند و بر در دروازه های شهر به انتظار می نشستند. اين انتظار بخاطر بازگشت مجدد سیاوش ( ایزد شهید شونده )، پاسدار و پیامبر صلح و دوستی بین ملل جهان و بر پا دارنده ی حكومت داد بود. ايزدی که روزی از گرد راه می رسد و حکومت داد را بر پای می دارد. پس از اجرای مراسم سووشون که معمولا تا غروب آفتاب طول می کشيد, به پیشواز سال نو و جشن های نوروزی می رفتند.

پس از تسلط اعراب بادیه نشین بدنبال شكست سپاهیان ایران در قادسیه و نهاوند و پذیرش اسلام از سوی ایرانیان، جو فشار و سرکوب و خفقان حاكمان بی فرهنگ و پيروی از سياست های رقابتی و غيره باعث گردید تا بعضی از این مراسم و مراسم مشابه، جایشان را با مراسم مذهبی و دینی عوض نمایند و برای ادامه ی حیات خود، هویتی اسلامی دست و پا نمایند.

مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی، همان مراسم سووشونی است كه در لفافه و ردای مذهب ظاهر گرديده است. چند قرن پس از واقعه ی كربلا و كشته شدن امام سوم شیعیان، سياست ها و فعالیت های ضد عربی پادشاهان آل بویه، كه در ضدیت و دشمنی با خلفای عباسی قرار داشتند، اين داستان را وارد فرهنگ ايران نمودند. مراسمی که با اعلام شيعه گری بعنوان مذهب رسمی ايرانيان توسط شاه اسماعيل صفوی آنهم در دشمنی و عناد با ترکيه ی عثمانی سنی مذهب, بر رونق آن افزوده و به مراسمی کاملا ملی ـ مذهبی مبدل گرديد.

در این مراسم، سیاوش ( ایزد شهید شونده ) جایش را به امام حسین داد. ذوالجناح ی سفید رنگ نیز جای اسب سیاه و شبرنگِ آن ایزد شهید را گرفت. چون نیك بنگری! پیام عاشورا نیز، که به روایت شیعیان و ایرانیان ( پیروزی خون بر شمشیر ) است, چیزی جز همان داستان جوشش خون سیاوش از چاه نیست! با اين تفاوت که جوشش خون سياوش و بيرون زدن آن از چاه, در نهایت حکومت داد را برای همه ی جهانیان به ارمغان خواهد آورد!

با همه ی تلاشهای مذبوحانه ی دشمنان و نیرنگ حكومت مداران و فرمانروايانی كه دین و قدرت را وسیله ی سركوب و غارتگری خود و اعمال ستم بر ایرانیان پاک نهاد و مردم منطقه قرار داده، و ادامه ی غارتگری و چپاول خود را در محو فرهنگ توده ها و بی هویت نمودن آنان جستجو می نمایند, ایرانیان در پاره ای مناطق سرزمین خود توانسته اند با فداكاری و مجاهدتی بی نظیر، پاره ای از مراسم باستانی خود از جمله مراسم سووشون را بصورت حقیقی و شكل كاملا ایرانی آن حفظ و از گزند حوادث مصون نگهدارند! بطوریكه هنوز هم در پاره ای از مناطق ایران زمین، بویژه در مناطق باختری کشوراین مراسم تحت عنوان همان سووشون اجرا می شود. بدين معنی که در روزهای پایانی سال كهنه، مردم بر دروازهای شهرها گرد می آیند و بازگشت آن عزیزی را انتظار میكشند كه با ايثار و از جان گذشتگی بی نظيری به جهان زیرین رفته است.

در داستان دموزی یاد آوری نمودیم كه این ایزد جوان و زیبا، ایزد گیاهان و رستنی هاست. به همین مناسبت در میان اقوام و ملل گوناگون، به تناسب شرایط اقلیمی و نوع گیاهانی كه در آن مناطق میروید، گیاه و گلی را نماد این ایزد یا ایزدی كه در فرهنگ و سنن آنان جای وی را گرفته بود، می دانستند. مثلا در سرزمين میان رودان، انگور یا ذرت سبز را نماد دموزی می نامیدند. در یونان گل سرخ را روییده از خون آدونیس می دانستند و در هند بر این اعتقاد بوده و هستند كه سیتا به صورت سبزه و پس از شخم زدن زمین می روید.

اما در ایران! می دانیم كه سیاوش در پی خشم و دسیسه ی سودابه، یعنی نا مادريش که او را به تجاوز به حريم خود متهم نمود، پس از عبور از خرمن آتش بعنوان سوگند، به سرزمين توران رفت. او در آنجا با فرنگیس دختر افراسیاب ازدواج نمود. پس از مدتی افراسیاب به تحریك برادر خود گرسیوز بر آن شد كه شاهزاده ی ایرانی را به قتل برساند. افراسیاب بر اساس توصیه و رهنمودهای اطرافیان و منجمان كه او را از ریختن خون سیاوش بر روی زمین بر حذر داشتند و به وی گوشزد نمودند كه این خون باعث انقلاب و دگرگونی عمیقی بر روی زمین خواهد شد، دستور داد تا سرِ شاهزاده ی جوان را در تشتی از طلا ببُرند. پس از کشتن, افراسياب دستور داد تا خون سياوش را در چاهی عمیق بریزند و درب آنرا با خاک و سنگ و ساروج پر نمایند. با اين هدف که از جوشش خونی که بگفته ی منجمان و طالع بينان در جوشش مداوم خواهد ماند و سرازیر شدنش به بیرون جلوگیری نماید.

بباید كه خون سیاوش زمین

نبوید نروید گیا روز كین

....

یكی تشت بنهاد زرین برش

جدا كرد زان سرو سیمین سرش

راویان سخن و پاسداران فرهنگ جامعه بر این باورند كه با تمام توصیه های افراسیاب و دقت و وسواسی كه جلاد در موقع بریدن سر آن عزیز بكار برد، قطره ای از خون وی بر زمین ریخت. از این قطره ی خون گیاهی حساس با عمری نه چندان طولانی رویید كه به پر سیاوشان معروف است. این گیاه كه در نقاط مرطوب و دیواره ی غارها و چاهها و ديگراماكن سایه دار می روید، مصرف دارویی دارد و در پزشكی بعنوان دارویی خلط آور، ضد تب و ضد گریپ مصرف می شود.

به باور ایرانیان، خون سیاوش ( ایزد شهید شونده ), از همان لحظه ای كه بفرمان افراسیاب در چاه ریخته شد، شروع به غلیان و جوشش نمود و تا روز رهائی از چاه و جاری شدن بر روی زمین آرام نخواهد گرفت! این خون بناحق ریخته شده که در راه صلح, دوستی و رستگاری ایرانیان و دیگر ملل جهان ریخته شده, روزی از لبه ی چاه فوران خواهد کرد و بر روی زمین جاری می گردد تا اشاعه دهنده دوستی و برابری و برادری باشد. رهایی خون از چاه ستم ( دنیای تاریك مردگان ) و جریان یافتنش بر سطح زمین، رستاخیز بزرگی را در پی خواهد داشت! رستاخیزی كه بساط جور و ستم زور مداران و غارتگران زالو صفت و چپاولگران ضد بشری را بر می چیند و نظم نوینی را پی می افكند که در فرهنگ پر بار و انسان ساز ایران زمین, حکومت ( داد ) ش می خوانند!

بر همگان روشن است كه همه ی اقوام و ملل جهان، بر اساس باورهای مذهبی و ملی خود، در انتظار ظهور و باز گشت مسیح و نجات دهنده ای بسر می برند. نجات دهنده و مسيحی که بازگشت یا ظهورش از بلندای آسمان، ژرفای چاه و جهان زیرین و دنیای مردگان خواهد بود. همگان منتظرند تا ناجی و رها کننده شان با باز گشت خود آنان را از مفاسد و مظالم زندگی و ستمِ ستمگرانِ و استبداد و ديکتاتوری فرمانروايان تاراج گر و جنايتکار نجات بخشد و دروازه های سعادت و خوشبختی را برویشان بگشاید. در فرهنگهای گوناگون و در ميان اقوام و ملل جهان این ایزد نجات دهنده نامهای مختلفی دارد. نامهائی چون دموزی، عیسی مسیح، امام زمان, سیاوش و غيره.

در فرهنگ و باور ایرانیان، نجات دهنده و بر پا دارنده ی حكومت داد، سیاوش است. ایزد شهید شونده ای كه همانند دموزی، بدنبال یك ماجرای عشقی و خشم نا بهنگام معشوق به دنیای مردگان رفته است. بر اساس و پايه ی اين باور به همان سان كه دموزی رهایی خود را باز یافت و با بازگشت مجددش بر روی زمین، زندگی دوباره و شادمانی و سرور همگانی را به ارمغان آورد، ایزد شهید شونده ی ما نیز با باز گشت به جهان زندگان و بر پائی حكومت داد جهانی نو را پی خواهد افكند!

هر ساله، در مراسم نوروزی كه از آخرین چهارشنبه ی سال ( چهار شنبه سوری ) آغاز و تا سیزدهم فروردین ماه ادامه پیدا می كند، ما شاهد اجرای آداب و مراسم ویژه ای هستیم. آداب و رسومی كه خواه ناخواه نشانی از سیاوش دارد و بزرگداشت آن ما را در راه رسیدن به رستاخیز بزرگ اجتماعی و بر پا داشتن حكومت داد یاری می رساند.

1- خانه تکانی

ایرانیان باستان بنا به سنن گذشته و باستانی خود چند روز به نوروز مانده را خانه تکانی می کردند. سببش هم این بود که بر این باور بودند که ارواح ( فروهر های ) مردگان و در گذشتگان در روزهای پایانی سال کهنه و در آستانه ی سال نو به خانه و کاشانه آنها وارد می شوند و از خانه و کاشانه و وضعیت معیشتی باز ماندگان باز دید می کنند.

از این روی زندگان با خانه تکانی و گردگیری, خانه را برای بازدید نیاکان و رفتگان آماده و مهیا می کردند. فروهران پس از فرود آمدن, به همه جا سر می کشیدند, از خوردنیها می خوردند و در صورت نظافت خانه برای بازماندگان دعای خیر می کردند و آرزو می کردند که اجاقشان که جايگاه مقدسی در بين ايرانيان دارد, همیشه روشن و پر رونق باشد. در غیر آنصورت صاحب خانه را نفرین می کردند و ناراحت و خشمگین به جایگاه خود باز می گشتند و تا سال بعد را در ناراحتی و عذاب بسر می بردند.

2- چهار شنبه سوری

چهارشنبه ی آخر سال را در فرهنگ و سنن ایرانیان ( چهارشنبه سوری ) یا چهارشنبه آتش نام گذاری کرده اند. با غروب آفتاب سه شنبه و تاریك شدن هوا، ایرانیان در كوی و برزن آتش بر می افروزند و از روی شعله های سركش آن می پرند. پریدن از روی آتش و گذشتن از میان آن تنها در این روز شور و هیجانی ویژه دارد و چون مراسمی عبادی بدان توجه می شود!

در دوران فرمانروائی هخامنشیان, خرمن بزرگی از آتش برمی افروختند و سپس آنرا به سه کوپه ی به نشانه ی آسمان, آذر و امشاسپند ( فرشته مقرب ) تقسیم می کردند و از روی آن می پریدند. پس از آن کوپه های آتش به هفت تقسیم شد. هم اکنون نیز در میان مردمان قفقاز چنین مرسوم است که هفت کوپه آتش می افروزند و از رویش می پرند. پس از خاموش شدن آتش و سوختن بته ها, خاکستر آنرا جمع می کنند و به بیرون می برند و در کنار دیوار می ریزند.

آجیل مشکل گشا که از هفت نوع میوه ی خشک به نشانه ی هفت امشاسپند برگزیده, توسط بزرگان خانواده تهیه شده است, می بایست بر روی سفره ی چهارشنبه سوری قرار گیرد.

همه ی اعضا خانواده برای شگون و تندرستی مقداری از این آجیل را می خورند و برای همگان آرزوی سلامت و تندرستی می نمایند.

مقداری آب در کوزه ی کهنه ای می ریزند و آنرا از پشت بام به زمین می اندازند. زیرا فروهرها از کوزه ی نو دیدن می کنند و علاوه بر آن آب کوزه ی کهنه به منزله ی روشنائی و نوری است که بر خانه پاشیده می شود.

در دوران ساسانیان, به جای آب, سکه های زر و سیم در درون کوزه ی کهنه می ریختند و آنرا می شکستند! با این امید که در سال جدید روزی و پول و فراوانی بر آنان نازل شود.

ایرانیان، در این روز با پریدن از روی آتش، درد و رنج و رخوت خود را به آن که علاوه بر تقدسش, پاک کننده است می سپارند و در عوض, سرخی ( سلامتی و تندرستی ) را از شعله های سركش و سوزنده ی آتش می گیرند.

زردی من از تو سرخی تو از من

چه حكمتی در كار است؟ چرا آتش چهار شنبه سوری تندرستی بخش است و علاج كننده ی دردها؟ چرا می بایست در این روز از روی آتش پرید و از شعله های سوزنده اش مُراد طلبید؟ آتش آتش است! اگر آتش از آنچنان نیرو و اکسیری بر خوردار است که امراض ما را شفا می بخشد و سلامتی و تندرستی را برای ما به ارمغان میآورد، در هر روز و هر ساعت و هر دقیقه ای می توان چون موبدی عاشق سر بر آستانش سود و از هر اجاقی چون امام زاده ای متبرك و نظر کرده خواست تا مُرادی بدهد وآرزوی آرزومندی را برآورَد. پس حقیقت چیز دیگری است! حقیقتی كه هیچ گونه ارتباطی با آتش پرست بودن, گبر بودن و زرتشتی گری ایرانیان در گذشته های دور ئ نزديک ندارد!

آتش چهار شنبه سوری، که بر گذرگاهها و در هر کوی و برزنی افروخته می شود و جان های مشتاق را به سوی خود می خواند, آتش مقدسی است كه با یاد آن ایزد شهید شونده و با هدف زنده نگاهداشتن خاطره ی وی افروخته می شود.

زیرا سیاوش ( ایزد شهید شونده )، پس از آنكه به عشق سودابه ( نا مادری خود) جواب رد می دهد، با کینه ی باور نکردنی وی روبرو می شود و بیرحمانه مورد بهتان و اتهام قرار می گیرد. سودابه كه آتش عشق سیاوش چشمانش را كور و عقلش را دچار نقصان نموده است، به كیكاوس شكایت می برد و مدعی می شود كه سیاوش قصد لكه دار نمودن دامان وی را داشته است. به همین خاطر با وی گلاویز شده و باعث گردیده تا فرزند بدنیا نیامده ی وی از میان برود!

بدنبال این ادعای سودابه، شاهزاده ی جوان بر آن می شود تا برای اثبات بی گناهی و دفاع از پاكدامنی و عفت خویش، برسم آن روزگاران از میان كوهی از آتش بگذرد. بنا بر این لباسی سپید می پوشد و بر اسب سیاهرنگ خود می نشیند و بی دغدغه ی خاطر به میان خرمنی از آتش شعله ور می تازد. او از میان توده ی آتش می گذرد و در میان فریاد شادی مردم از کام آتش می رهد و بر بیگناهی و پاکدامنی خود صحه می گذارد! اما چون توطئه و دسیسه های سودابه همچنان ادامه دارد،‌ ماندن در ایران زمین را بیش از این جایز نمی داند و ناگزیر به سر زمین توران می رود. با این امید و هدف که پیامبر صلح و دوستی میان ایرانیان و تورانیان باشد و به جنگ و دشمنی ديرينه ای که از زمان قتل ايرج بدست تور بين ايران و توران جريان داشته پايان بخشد. سیاوش در سرزمین توران، با فرنگیس دخت افراسیاب ازدواج می نماید و در شهری بنام سیاوش گرد كه خود بنا نهاده است, مشغول زندگی می شود. حاصل این ازدواج كیخسرو پادشاه بزرگ سلسله ی كیانیان است كه پس از رسیدن به سن قانونی، بر تخت پادشاهی ایران تكیه می زند و در نهایت با كشتن افراسیاب و گرفتن انتقام خون پدر، به جنگهای مداوم و چندین و چند ساله ی بین ایران و توران نقطه ی پایان می گذرد. كیخسرو پس انجام ماموریت خود و انتخاب جانشین، از نظرها غایب می گردد!

اما سیاوش ( ایزد شهید شونده )در پی توطئه های رنگارنگ گرسیوز، برادر افراسیاب چنانكه گفته شد،كشته می شود. بر اساس شواهدی كه در خزانه و حافظه ی تاریخ و سینه ی مردمان بر جای مانده است، سیاوش در روز چهار شنبه ی پایان سال، به قتل رسیده است. روزی كه ما از آن با نام چهارشنبه سوری یاد می كنم و هر ساله آنرا گرامی می داریم.

در دورانی كه آیین زرتشت، به عنوان دین قاطبه ی مردم ایران شناخته می شد، بدلیل ویژه گیهای خاص این آیین، از جمله عدم وجود سوگواری و ماتم در مرگ كسان و خويشان، ایرانیان بخاطر زنده نگاهداشتن خاطره و یاد ایزد شهید شونده ی خود، در روز چهار شنبه ی آخر سال آتش بر می افروختند و به شیوه ی سیاوش از میان شعله های سرکش آن میگذشتند. آیینی كه تا امروز در فرهنگ ما بر جای مانده و توطئه های ایران ستیزان و نیروهای انیرانی در راه جلوگیری از اجرا و بزرگداشت آن به جایی نرسیده است.

در حقیقت چهار شنبه سوری و آتش افروزی ایرانیان در چهارشنبه ی آخر سال, نه تنها خاطره ی از آتش گذشتن سیاوش را زنده نگاه می دارد، بلكه بر پائی مراسمی است در بزرگ داشت آن ایزد شهید شونده! ایزدی که قتل ناجوانمردانه و رذیلانه اش لکه ی ننگی است بر دامن همه ی نیروهای انیرانی و اهرمنی ای که مرگ و قتل عام مخالفین عقیدتی خود و دگر اندیشان جامعه را پیشه نموده و از آن بعنوان راه نجات و ادامه ی زندگی حیوانی و خرد ستیزانه شان بهره می جویند!

در نقاط مختلف ایران زمین, پس از پریدن بر روی آتش و تجدید عهد و پیمان با ایزد شهید شونده، مراسمی چون قاشق زنی، فالگوش ایستادن، شال انداختن و غیره اجرا می شود. همه ی این مراسم سنتی که با نیت مُراد خواهی و گره گشایی از مشکلات زندگی به جا آورده می شود, به خاطر حضور روحانی ایزد شهید شونده در روز چهارشنبه سوری در میان زندگان است !

3 - حاجی فیروز

حاجی فیروز، مردی با چهره ی سیاه و لباس های سرخ كه در ایام نوروز و پیش از تحویل سال نو، برای یكبار در سال ظاهر میشود و با خواندن شعرهای انتقادی، حماسی و ترانه های شاد و سرگرم كننده، زمینه ی شادی و مسرت بینندگان را فراهم می كند و در دلها بذر و نهال امید می كارد، كیست و در فرهنگ ما چه جایگاهی دارد؟

پژوهشگران و محققینی كه در باره ی اسطوره های نوروزی، دستی بر آتش دارند و در این زمینه زحماتی را متحمل شده اند، در این رابطه هم عقیده اند و بر این باورند كه حاجی فیروز همان سیاوش یعنی ایزد شهید شونده است كه پس از رفتن به جهان مردگان، نوید بازگشت مجددش را داده است. او كه رسالتی بزرگ بر عهده دارد و می آید تا با برقراری و بر پایی حكومت داد، جهانی عاری از جور و ستم مستبدین و غارتگران بر پای دارد، در ایام نوروز به همراه دیگر ارواح نیاكان ما، مجددا بر روی زمین باز می گردد تا شادمانی و سرور و نوید رستاخیز خود را به آدمیان بدهد و باروری و نشاط را به گیاهان و جانوران باز گرداند. ظهور سالی یكبار حاجی فیروز, نوید، هشدار و بیدارباشی است به همه ی ایرانیان، تا بدانند كه رستاخیز نهایی در راه است و ایزد شهید شونده، رسالت تاریخی خود را از یاد نبرده و هموطنان خود را تا برپایی حكومت داد تنها نخواهد گذاشت!

حال ببینیم كه چرا حاجی فیروز با چهره ی سیاه و لباس قرمز رنگ ظاهر می شود و مژده ی فرارسیدن سال نو را با نواختن دایره زنگی و خواندن شعرها و ترانه های شاد به آگاهی همگان می رساند و از آنان می خواهد تا شادمان باشند و بخندند؟

ارباب خودم سلام علیكم

ارباب خودم سر تو بالا كن

ارباب خودم بُزبُز قندی

ارباب خودم چرا نمی خندی؟

ارباب خودم بخند كه عیده

در سایه ی عید جهان سعیده.

گفتیم كه دموزی یا سیاوش از دنیای تاریكی و جهان مردگان باز می گردند تا باروری و زندگی مجدد را به جهانیان هدیه نمایند و پایان دوران سرد و سیاه زمستان را اعلام كنند. بنا بر این می بایست كه آنان نشانه ای از دنیای زیرین كه جهان تاریكی و سرزمین سرد مردگان است، با خود داشته باشند! از این روی بر خلاف تصورات كوته فكران و تاریك اندیشانی كه اطلاع چندانی از تاریخ، فرهنگ، آداب و رسوم سرزمین خود ندارند و جهان را از دریچه ی تنگ نظرانه ی چشمانِ نزدیك بین خود می نگرند. رنگ سیاه و تیره ی چهره ی حاجی فیروز كه نماد سیاوش است، نشانی از جهان زیرین و دنیای تاریك مردگان است. نه مسائل تبعیض نژادی و ضد انسانی ای كه در فرهنگ غنی و بشر دوستانه ی ایرانیان نه تنها جایی ندارد بلكه بنا بگواهی تاریخ و آثار بر جای مانده از نیاكان ما، بسیار مذموم و ناپسند نیز بوده و هست.

به باور ما ایرانیان، همه ی انسانهای روی زمین برابرند و از یك ریشه و یك گوهر ازلی سرچشمه گرفته اند. سیاه، سرخ، زرد و سفید! این فرهنگ غنی و پر بار به هیچ یك از رنگهای مانده بر چهره امتیازی ویژه نمی دهد. کسی را بخاطر رنگ رخساره و پوستش نمی نوازد و ديگری را و دیگری را خوار نمی دارد.

بر خلاف تبليغات و عوامفريبی های سراپا دروغ و توام با رنگ و ريای روحانيون وابسته به دستگاه خليفه گری شيعه که ضمن تبليغات مسموم و فريبنده ی خود مبنی بر برادری و برابری همه مسلمانان, جامعه ی هفتاد ميليونی ايران را به روز سياه نشانده و پابپای اشاعه ی فقر و اعتياد و فحشای روز افزون, با ربودن و فروختن دختران و زنان جوان ايرانی بزرگترين بازار برده فروشی دوران جديد در دارالمبارکه های شيخ نشينی های خليج فارس را پر رونق نموده اند.

با مراجعه به شاهنامه و بر رسی در لابلای سطور اثر گرانبها و ارزشمند استاد توس، حكیم ابوالقاسم فردوسی، كه در قرن چهارم هجری به رشته ی تحریر در آمده است، در می یابیم كه اسكندر مقدونی برادر دارای ایرانیست و افراسیاب تورانی همخون و هم خانواده ی پادشاهان كیانی. پیش از این نیز گفتیم كه اولین تقسیم زمین و ایجاد مرزهای جغرافیایی در میان آدمیان را فریدون، پادشاه كیانی با تقسیم نمودن فرمانروایی خود میان سه پسرش بنیان نهاده است!

علاوه بر آن، این گفته ی سعدی كه:

بنی آدم اعضای یك پیكرند

كه در آفرینش ز یك گوهرند

میتواند كوتاهترین و دندان شكن ترین پاسخی باشد به آن دسته از مدعیانی كه از فرهنگ خود بیگانه اند و تلاش می ورزند عدم آگاهی و كج فهمی خود را با زدن اتهام و برچسب های ناروا بر پیشانی ملتی كهن جبران نمایند و با مخدوش نمودن فرهنگ و سنن پر بار و انسان ساز ملتی حماقت خود را پرده پوشی نمایند. كوته فكران و كج اندیشانی كه بجای تحقیق و تفحص در فرهنگ سرزمین خود و ارائه ی دلایل منطقی و محكمه پسند به بیگانگانی كه هیچ گونه اطلاعی در مورد ایران و فرهنگ و سنن مردمانش ندارند، كودكانه و احمقانه پیشنهاد می كنند تا در سر زمین غرب، حاجی فیروز، نیمی از صورتش را سفید و نیمه ی دیگرش را سیاه نماید تا زمینه ی رنجش خاطر مدافعان دروغین نژادپرستی، راسیسم و شوونیسم را فراهم نیاورد.

علاوه بر آنچه گفته شد، سیاوش به معنی انسان سیاه چهره است. و رنگ سیاه چهره ی حاجی فیروز كه نماد سیاوش ( ایزد شهید شونده ) است، می تواند از این واقعیت نیز نشأت گرفته باشد!

اما لباس سرخ رنگ حاجی فیروز!

در همه ی فرهنگهای موجود و جوامع بشری، رنگ سرخ نشانه ی خون است. خون نيز نشانه ی زندگی و ادامه ی حیات، انقلاب، رستاخیز، دگرگونی و مبارزه است! آیا ایزد شهید شونده كه از دنیای مردگان بازمی گردد، رسالتی به غیر از اعلام رستاخیز زمین، ادامه ی حیات و برقراری حكومت داد دارد؟

رژیم های ضد مردمی و انیرانی، مرتجعین و فرهنگ ستیزانِ از ایران بیگانه و غارتگران بیدادگر، در طول تاریخ، و دوران فرمانروایی و قدر قدرتی خود در ایران زمین، هر یك به نحوی دشمنی و عناد خود را با حاجی فیروز و برنامه هایش اعلام نموده و تا آنجا كه توانسته اند، از ظهور وی در میان مردمان جلوگیری به عمل آورده اند.

وادار نمودن حاجی فیروز، نوید دهنده رستاخیز و حكومت داد، به خواندن اشعار مبتذلی چون:

این جا تهرونه، بشكن!

قر فراوونه، بشكن!

تا اعدام و تازیانه زدن وی در ملاء عام و شکنجه ی وی در پشت دیوارهای نفوذ ناپذیر زندانهای قرون وسطایی، نمونه هایی از دشمنی و عناد نیروهای ضد مردمی با این نماد آزادگی, رستاخیز و انقلاب مردمی است! ضدیت و دشمنی ددمنشانه ای كه بسیاری از ایرانیان پاک نهاد و میهن پرست در سالهای پس از تحولات بهمن ماه 1357 که ناپاک ترین و عقب مانده ترین اندیشه های دوران بربریت را بر سرزمین ما چیره نمود, بیش از هر زمان دیگری شاهد و ناظرش بوده اند!

4 ــ سفره ی هفت شین یا هفت سین

گستردن سفره هفت شین یا هفت سین به هنگام عید و فرا رسیدن سال نو، از مراسم سنتی و بسیار كهن ایرانیان است. آنان قبل از ظهور اسلام و گرویدنشان به آیین تازیان، در این سفره ی گسترده، از میان خوردنی ها و نوشیدنیها و روشنی بخشهایی كه در زندگی بشر نقش اساسی و عمده ای بازی می كرده اند و با حرف شین آغاز می شده اند، هفت تایشان را كه نشانه ی هفت امشاسپند مینوی بودند، میگذاشتند و آرزو می كردند تا در سالی كه پیش رو دارند، سفره هایشان پربركت، جیبهایشان پر پول، خانه هایشان روشن و مملو از سرور و شادی باشد. هفت شین انتخابی میتوانست، 1ــ شهد (عسل ). 2 ــ شكر. 3 ــ شیر. 4 ــ شراب. 5 ــ شب چره ( آجیل ). 6 ــ شایه ( میوه ). 7 ــ شب افروز ( شمع ) یا چیزهای دیگری مانند شاهدانه و غیره باشد. برای خوشبو نمودن فضا نیز از شاهبو ( عود ) استفاده می كردند. علاوه بر آنها سبزه، آیینه، ماهی های قرمز كوچك و غیره را نیز بر سطح گسترده ی سفره می گذاشتند.

در دوران فرمانروائی ساسانیان, 25 روز پیش از فرارسیدن نوروز و تحویل سال نو, در سرای پادشاه هفت ستون از خشت خام بر پای می داشتند و روی هر کدام از آنها یکی از حبوبات را می کاشتند. این ستون های هفتگانه نشانه هفت امشاسپندان برگزیده بودند و دانه هائی که کاشته می شدند, عبارت بودند از: گندم. جو. برنج. لوبیا. عدس. ارزن. کنجد. ماش. ذرت. باقلا.

در سفره ی هفت سین یا هفت شین نیز به نشانه ی سه بنیاد آئین زرتشتی ( پندار نیک, گفتار نیک و کردار نیک.) سه بشقاب بزرگ سبزه بویژه ارزن و گندم و جو می گذاشتند.

در حال حاضر بعضی از خانواده های ایرانی، بجای قرآن و غزلیات خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی،‌ كتاب حماسه ی داد حكیم و سخن سرای بزرگ توس ( شاهنامه ) را در میان سفره می گذارند كه به حق قرآن عجم و زنده كننده و پاسدارنده ی زبان و هویت میهن پرستانه ی ما در برابر بيگانگانست!

پس از حمله ی اعراب و شكست ایرانیان در قادسیه و نهاوند كه به استیلای بیابانگردان جزیرة العرب انجامید، تا مدتها ایرانیان مراسم نوروزی خود را در خفا و بدور از چشم پاسداران جهل و جنایت رژیم های اموی و عباسی برگزار می كردند. زیرا بر پایی علنی این مراسم كه از آداب و رسوم دوران آتش پرستی ایرانیان بحساب می آمد، كیفری سخت را در پی داشت. با گذشت زمان، و در پناه پایداری و مقاومت در برابر متجاوزین بی فرهنگ، ایرانیان توانستند مجددا مراسم و آداب و رسوم باستانی خود را برپای دارند. اما بدین دلیل كه نوشیدن شراب در آیین جدید مجازات شلاق و حد و تعزیر اسلامی را در پی داشت، ایرانیان مجبور شدند، سركه را جایگزین شراب نمایند و بقیه ی شین های سفره خود را نیز از میان سین ها برگزینند. سین هایی مانند سیر و سماق كه حتی بر زبان آوردن نامشان همانند سركه چین بر پیشانی و چروك بر صورت می اندازند.

در كنار سفره ی نوروزی, خواه هفت شین باشد، یا هفت سین، سبزه ای گذاشته می شود كه به همین منظور رویانده شده است. این سبزه علاوه بر اینكه با هدف تحریك و تشویق طبیعت به گرم شدن و رویاندن گل و گیاه صورت می گیرد، همانطور كه پیشتر در رابطه با دموزی و آدونیس و نماد آنان در فرهنگ ملل دیگریاد آوری كردیم، یادیست از آن ایزد شهید شونده! بنا بر این در این مرحله نیز سیاوش در كنار ماست و در قالب نماد خود كه همانا سبزه ی نوروزیست، تا روز سیزده بدر در خانه ی ما بصورت مهمان می ماند!.

5 ــ سیزده بدر

در سیزدهمین روز فروردین ماه، یعنی آخرین روزی كه با مراسم نوروزی در پیوند است، ایرانیان از خانه و كاشانه ی خود بیرون میروند و بدامن طبیعت پناه می برند. پناه بردن به آغوش پاك و سرسبز طبیعت با دو هدف متفاوت صورت می گیرد كه هر كدام یاد آور گوشه ای از تاریخ سرزمین ماست، و خاطره ای را در ما زنده نگاه میدارند.

1ـ به در نمودن نحوست سیزده!

براستی چرا ایرانیان به دامن دشت و صحرا پناه می برند تا نحوست سیزده را از خود برانند و خوشبختی و سعادت را نصیب خود و خانواده هایشان نمایند. چرا نحوست سیزده؟ این نحسی از كجا آمده و از كی در فرهنگ ایرانیان جای افتاده است؟

گفتیم كه ایرانیان باستان روز پنجم هر ماه را اسپندارمذ یا اسپندارمذگان می نامیدند وآن عید زنان بود. علت نامگذاری این روز را نیز گفتیم و اشاره كردیم كه در این روز هدسه یا استر ملكه ی هخامنشی به انتقام كشتار هشتاد هزار نفر از ایرانیان پاك نهاد كه یهودیان سالگرد آنرا هر ساله زیر نام عید پوریم جشن می گیرند و برقص و پایكوبی می پردازند، بدست پریزاد مادر اردشیر دوم مسموم و كشته شد. اما سیزده فروردین ماه و نحسی آن! نحسی این روز از آنجا سرچشمه می گیردكه اردشیر دوم هخامنشی، در این روز، یعنی سیزدهم فروردین ماه با هدسه یا استر ازدواج نمود و وی را بعنوان ملكه ی امپراطوری پارس برگزید!

علاوه بر این، سیزده بدر، بزرگداشت خاطره ی نزديک به هشتاد هزار نفر ایرانیان بی پناهیست كه در آن سه روزه ی كشتار بیرحمانه بدست یهودیان، از خانه و كاشانه ی خود می گریختند و بدامن كوه و دشت پناه میبردند! سيزده بدر و عدد سيزده از آن روی نحس است که نزديک به هشتاد هزار نفر از هموطنان ما در اين روز قتل عام شده اند. آنهم به تحريک و به دست قومی که به اعتراف خود و رهبرانشان توسط ايرانيان از اسارت هفتاد ساله بابل نجات يافته اند. سيزده نحس است و بخاطر فرار از اين نحوست می بايست بدامن طبيعت و دشت و صحرا پناه برد. زيرا که در اين روز هم ميهنان عزيز ما از وحشت ملکه و کشتار يهوديان به بيابانها گريخته بودند.

مجموعه ی داستان, در کتاب استر از کتاب مقدس( عهد عتيق ) نقل شده است. در اين جا به قسمتی از داستان بنا به روايت باب نهم کتاب استر اکتفا می کنيم.

« پس يهوديان جميع دشمنان خود را بدم شمشير زده کشتند و هلاک کردند و با ايشان هر چه خواستند بعمل آوردند. و يهوديان در دارالسلطنه ی شوشن ( شهر شوش واقع در استان خوزستان – ف ) پانصد نفر را بقتل رسانيده هلاک کردند.» ( آيه های 5 و 6 باب نهم )

و در دنباله می خوانيم:

« و پادشاه به استر ملکه گفت که يهوديان در دارالسلطنه ی شوشن پانصد نفر و ده پسر هامانرا ( هامان, وزير کشور پارس – ف ) کشته و هلاک کرده اند پس در ساير ولايتهای پادشاه چه کرده اند. حال مسئول تو چيست که بتو داده خواهد شد و ديگر چه درخواست داری که برآورده خواهد گرديد. استر گفت اگر پادشاه را پسند آيد بيهوديانی که در شوشن می باشند اجازت داده شود که فردا نيز مثل فرمان امروز عمل نمايند و ده پسر هامان ( اجساد مردگان – ف ) را بر دار بياويزند. و پادشاه فرمود که چنين بشود و حکم در شوشن نافذ گرديد و ده پسر هامانرا ب
 

nokia

Member
بقيه اش


و در دنباله می خوانيم:

« و پادشاه به استر ملکه گفت که يهوديان در دارالسلطنه ی شوشن پانصد نفر و ده پسر هامانرا ( هامان, وزير کشور پارس – ف ) کشته و هلاک کرده اند پس در ساير ولايتهای پادشاه چه کرده اند. حال مسئول تو چيست که بتو داده خواهد شد و ديگر چه درخواست داری که برآورده خواهد گرديد. استر گفت اگر پادشاه را پسند آيد بيهوديانی که در شوشن می باشند اجازت داده شود که فردا نيز مثل فرمان امروز عمل نمايند و ده پسر هامان ( اجساد مردگان – ف ) را بر دار بياويزند. و پادشاه فرمود که چنين بشود و حکم در شوشن نافذ گرديد و ده پسر هامانرا بدار آويختند. و يهوديانی که در شوشن بودند در روز چهاردهم ماه آذار نيز جمعشده سيصد نفر را در شوشن کشتند ليکن دست خود را به تاراج نگشادند. و ساير يهوديانيکه در ولايتهای پادشاه جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خويشرا کشته بودند از دشمنان خود آرامی يافتند اما دست خود را به تاراج نگشادند. اين در روز سيزدهم آذار ( واقع شد) و در روز چهاردهم ماه آرامی يافتند و آنرا روز بزم و شادمانی نگاه داشتند. ( آيه های 12 - 17 همانجا)

و در نهايت اينکه:

« و استر ملکه دختر ابيحايل و مردخای يهودی ( مقبره ی اين دو در شهر همدان واقع شده و از جمله آثار باستانی اين شهر به شمار می آيد. ف ) به اقتدار تمام نوشتند تا اين مراسله دوم را در بارهِ فوريم ( پوريم ) بر قرار نمايند. و مکتوبات مشتمل بر سخنان سلامتی و امنيت نزد جميع يهوديانی که در صد و بيست و هفت ولايت مملکت اخشورش بودند فرستاد. تا اين دو روز فوريم را در زمان معين فريضه قرار دهند چنانکه مردخای يهودی و استر ملکه برايشان فريضه قرار دادند و ايشان آنرا بر ذمه ی خود و ذريت خويش گرفتند بيادگاری ايام روزه و تضرع آنان. پس سنن اين فوريم بفرمان استر فريضه شد و در کتاب مرقوم گرديد.» ( آيه های 29 – 32 همانجا)

2 – سبزه گره زدن

آفرینش و خلق اولین بشر در تاریخ ایران زمین دارای اهمیت بسزائی است. در اوستا چندین و چند بار از کیومرث سخن بمیان آمده و او را بعنوان اولین پادشاه و نخستین بشر روی زمین معرفی نموده است. نوشته مسعودی در جلد دوم مروج الذهب صفحه های 110 تا 111 و ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه بر پایه همین داده های پهلوی و اوستائی است. مشیه و مشیانه, دختر و پسر دوقلوی کیومرث در روز سیزده فروردین با هم ازدواج نمودند. و این نخستین پیمان و عقد و ازدواج بین انسانها بود که صورت می گرفت. آن دو پیمان زناشوئی خود را با گره زدن دو شاخه ی گیاهی که به گفته ی پاره ای از محققين و تحليل گران گياه ريواس بوده جاودانه نمودند. از این روی در روز سیزده بدر دختران و پسران دم بخت با آرزوی زناشوئی در سال جدید نیت می کنند و دوشاخه ی گیاه را به هم گره می زنند! این رسم در دوره ی کیانیان متروک و در دوران هخامنشیان مجددا رونق گرفت و تا امروز باقی مانده است.

3 ـ انداختن سبزه ی نوروزی در آب روان.

پیشتر یاد آوری نمودیم كه مردمان اعصار و قرون گذشته با این هدف در روزهای پایانی سال، مبادرت به رویاندن سبزه می نمودند تا طبیعت را به گرمی و رویاندن گل و گیاه تشویق و ترغیب كنند. در ضمن گفتیم كه سبزه نمادی از ایزد شهید شونده ( در میان رودان، دموزی یا تموز. در یونان و لبنان آدونیس و در ایران سیاوش ) است.

در رویاندن سبزه از دانه های گیاهان مختلف استفاده می شود و شیوه های گوناگونی بكار گرفته می شود! برای نمونه در لبنان، زنان بذر گیاه مورد نظرشان را در آب ولرم می ریزند تا زودتر جوانه بزند و سبز شود. در نتیجه گیاه روئیده شده، زودتر از موعد معمول پژمرده می شود كه این زود مردگی یاد آور عمر كوتاه و زودگذر آدونیس است.

همچنين گفتیم كه ایرانیان در روز سیزدهم فروردین ماه بدامن دشت و صحرا پناه می برند تا از نحسی این روز در امان بمانند. آنان در این روز، سبزه ای را كه بمناسبت سال نو و مخصوص سفره ی عید خود رویانده اند، به همراه می برند و در آب روان می اندازند.

حال اگر سبزه مظهر آدونیس و یا سیاوش باشد، آب روانی كه در روز سیزده، سبزه ی عید را در آن می اندازند، یادآور ایزد بانوی آب و باروری خواهد بود. این ایزد بانو در میان رودان اینین و در اساطیر ایران به نام آناهیتا آورده شده است. اما به جهاتی در تغییر و تحول شكل اسطوره، دست كم در این افسانه جای خود را به سودابه داده است. زیرا به درستی می توان سودابه را معادل اینین به حساب آورد. زیرا سودابه نیز دل در گرو عشق سیاوش می گذارد و به نحوی متفاوت با اینین رفتار می نمايد. به اين صورت که وی معبود و معشوق خود را در ديار غربت به كشتن می دهد.

موضوع دیگری كه به تأیید این ادعا یاری می رساند، معنای لغوی سودابه است كه در زبان اوستایی به معنی ( سوته آپكه) یعنی ( آب روشنی بخش ) یا ( آب سود بخش ) آمده است.

بكین سیاوش سیه پوشد آب

كند زار نفرین بر افراسیاب

بنا بر این در روز سیزده بدر، با انداختن سبزه ( سیاوش ) در آب روان ( سودابه )، در حقیقت سعی می شود در كار وصلت ایزد گیاهان ( ایزد شهید شونده ) با الهه ی آب به نحوی همراهی و هماهنگی صورت پذیرد و به ادامه ی رستاخیز طبیعت یاری رسانده شود.

فرزاد جاسمی

اسفند ماه
 

mgeology

Member
آقا خيلي زياد بود! چه جوري اين همه رو تايپ كردي؟!
ولي باحال بود.
 

جدیدترین ارسال ها

بالا