■ مصاحبه با دستندرکاران انیمیشن ■

Saeid Taheri

Active Member
012429.jpg

برزو رفيع پور دكتراي انيميشن دارد و مكتبي هم به نام او در ساخت كارتون به ثبت رسيده او در ديزني و پيكسار كار كرده و حالا در ايران است


سر همين فيلم نبرد اسكندر هم با جورج لوكاس خيلي تماس گرفتم
كاوه مظاهري
يك ايراني كه در والت ديزني كار مي كرده، الان توي استوديوي صباي صدا و سيما، دارد روي يك پروژه به اسم نبرد اسكندر كار مي كند. وقتي اين را شنيديم، دهان مان يك وجب و نيم باز ماند. يك ايراني در والت ديزني؟ مگر مي شود؟ يعني يك ايراني در والت ديزني كه خيلي از كارتون هاي محبوب مان را توليد كرده، كار مي كند؟ بعد از خارج شدن از شوك(!) اولين كارمان پيدا كردن اين آدم بود. آدمي كه تنها اسمش را مي دانستيم برزو رفيع پور و ديگر هيچ. نمي دانستيم در والت ديزني چي كار مي كرده؟ كارگردان بوده و يا نقاش و طراح؟ شايد هم اصلا قضيه خيلي شوخي تر از اين حرف ها بوده. خلاصه با اين همه سوال در ذهن و كلي دردسر، بالاخره برزو رفيع پور را پيدايش كرديم و با او در استوديو صبا قرار گذاشتيم.

نيم ساعتي جلوي در استوديوي صبا علاف مان كردند. نگهبان جلوي در هم انگار فكر مي كرد رييس جمهور يا وزير مملكت است و زورش مي آمد جواب آدم را بدهد. خلاصه رفتيم تو و از دو سه تا حياط تو در تو گذشتيم و رسيديم به انتهاي محوطه. از دور ديديم كه يك آقاي قد بلند جوان با شلوار سفيد پاچه كوتاه و كت تيره، دارد تند تند به طرف مان قدم برمي دارد. با وجود اين كه كت پوشيده بود، اصلا شق و رق راه نمي رفت. آقايي كه ما را همراهي مي كرد، ما را به آقاي شلوار سفيد معرفي كرد و آقاي شلوار سفيد را به ما: ايشان دكتر رفيع پور هستند.
شاكي بود كه چرا جلوي در، ما را اين قدر معطل كرده اند، با دست به دستشويي هاي كنار حياط اشاره كرد و گفت: آخر اين ها دارند زير آن جا موشك مي سازند!
كم كم با آقاي دكتر بيشتر آشنا شديم. فهميديم پسر همان رفيع پور، جامعه شناس معروف است و از همان بچگي در امريكا بزرگ شده و در مدرسه استعدادش كشف شده. و بالاخره اين كه در سال 1988 به عنوان هنرمند برتر ايالت انتخاب شده است.
من توي مدرسه خيلي نقاشي مي كشيدم. يك روز يك پسر به نام جيمز، سركلاس آمد و نقاشي من را ديد و به ام گفت: نقاشي ات را داري كپي مي كني! بچه ها دورم جمع شدند و شروع كردم راجر رابيت را كشيدم. آن موقع، راجر رابيت تازه گل كرده بود و داشتند فيلم هاي مختلفي ازش مي ساختند. نقاشي ام آن قدر قشنگ شده بود كه خودم مي خواستم بدزدمش! خلاصه جيمز بلند شد و رفت پيش معلم مان و نقاشي را نشان داد. معلم مان گفت: ?really او هم فكر مي كرد من كپي مي كنم. بعد فردايش يك آقايي به نام جري جانسون آمد و من را ديد و گفت كارت را به من بده من هم كارم را نشان دادم و بعد به من گفت تو بايد كلاس هاي ويژه هنري بروي؛ چون خيلي استعداد داري. بعد من به كلاس هاي موسيقي و آواز و نقاشي و داستان نويسي رفتم و در سال 1988 تامي تامپسون فرماندار ايالت ويسكانسين، من را به عنوان هنرمند برتر ايالت انتخاب كرد. بعد از اين انتخاب، او را در تمام رشته هاي مختلف هنر امتحان كردند و روي او حسابي سرمايه گذاري كردند. در همين زمان ها و دوران مدرسه، براي والت ديزني، كارتوني بر اساس داستان شرلوك هلمز ساخت كه دو سه تا شبكه هم آن را پخش كردند. بعد خواست داستاني در مايه هاي تام و جري كار كند، ولي چون تكراري بود، قبول نكردند. بالاخره او آن ها را به صورت كميك استريپ درآورد و ديزني هم چاپ شان كرد. توي دانشگاه هم اول، رياضيات كاربردي خوانده، بعد نجوم و بعد هم معماري. هر كدام را مدتي خوانده و خوشش نيامده و ولش كرده است. اما از همه اين ها جالب تر، آشنايي اش با اسپيلبرگ و جورج لوكاس بود.
اصطلاحات
Layout: دو نوع است، لي آوت براي انيميشن و لي آوت براي بك گراند. لي آوت انيميشن براي صحنه پردازي و تنظيم و تعيين مسير حركت، جهت ورود و خروج شخصيتي براي فيلم است و لي آوت بك گراند براي تعيين محل اشيا و لوازم صحنه است.
استوري بورد: دكوپاژ تصويري (داستان مصور فيلم)گگ: شوخي هاي خنده دار در فيلم آنامورنيك: يك نوع فرمت اسكوپ براي فيلم هاي 35ميلي متري زاويه ديد را دارا مي باشد.
چطوري با اسپيلبرگ آشنا شديد؟
من سينما و انيميشن را شخصي و انفرادي مي خواندم، يعني مي رفتم فهرست كتاب هاي دانشگاه هايي را كه پولش را نداشتم به آن جا بروم، مثل
Newyork University،UCLA,KANOX در مي آوردم و مي خواندم. بعد به Crash course (دوره علمي)هاي مختلفي مي رفتم، مثل ريچارد ويليامز كه به نظرم الان بهترين انيماتور دنياست. كلاس هاي استيون اسپيلبرگ هم جزو همين كلاس ها بود. من پاپيون مي زدم، كت و شلوار سياه مي پوشيدم و سركلاس مي رفتم. هر كسي من را با اين تيپ مي ديد فكر مي كرد احتمالا بازيگر يا يك آدم مهمي هستم. براي همين بدون اين كه پول بدهم، مي رفتم و سركلاس ها مي نشستم. بعد با استاد ارتباط برقرار مي كردم، خودم را معرفي مي كردم، كارهايم را نشان مي دادم و... يك استادي داشتم به اسم جولي دانكن كه من را سر فيلم پارك ژوراسيك۲ (اسپيلبرگ) برد. آن جا به صورت دانشجوي in tern شروع به كار كردم، كارگرداني ياد گرفتم، پروسه فيلم سازي را از خود استيون اسپيلبرگ ياد گرفتم.
اين كلاس ها چطوري بود؟
مثل دانشجوهاي پزشكي كه توي بيمارستان ها دوره مي بينند، يعني به صورت تجربي سركار مي روند. يعني مثلا كارگردان دارد سر صحنه فيلم، كارش را مي كند و تو هم آن جا هستي و ياد مي گيري.
سر صحنه بوديد؟
بله، هر چي مي ديديم مي نوشتيم و بعد به استادمان نشان مي داديم. سر صحنه پارك ژوراسيك۲ بود كه براي اولين بار، من به عنوان يك كار حرفه اي، يك استوري بورد كشيدم، آن ها هم از من قبولش كردند. واي ي ي ي، اين واقعا يك موفقيت بود، براي من افتخار شد.
الان يادتان است كه دقيقا استوري بورد، كجاي فيلم بود؟
يك جايي بود كه يكي از اين بچه دايناسورها با سر به طرف يك ماشين مي رود، ولي دقيقا الان يادم نيست كجاي فيلم بود.
با جورج لوكاس چطوري دوست شديد؟
بعد از پارك ژوراسيك۲ ، سر صحنه ساخت جنگ ستارگان: داستان هاي يودا (1997) رفتم كه يك بازي بر مبناي شخصيت هاي جنگ ستارگان بود. آن جا از اين شخص، چيزهاي زيادي ياد گرفتم، خيلي زياد. هنوز هم باهاش ارتباط دارم. سر همين پروژه نبرد اسكندر هم خيلي باهاش تماس گرفتم. البته بيشتر با دستيارهايش صحبت مي كنم تا اين كه مثلا يك شبي، ساعت 12 شب بتوانم پيدايش كنم. خيلي چيزها به من ياد داد و هنوز هم ياد مي دهد. شخصي كه به نظرم يكي از نابغه ترين كارگردان هاي دنياست. آن چيزي كه توي فيلم مي بينيد خيلي با خودش فرق دارد. فوق العاده مهربان است و اصلا خودش را نمي گيرد، برعكس خيلي هايي كه توي ايران خودشان را مي گيرند. به نظر من يكي از تاپ ترين كارگردان هاي امريكاست. من اصلا به خاطر جورج لوكاس به انيميشن علاقه مند شدم. بعد از آن، مدتي هم سر فيلم اويتا دانشجوي اينترن بودم. آن جا هم از شخص آلن پاركر خيلي چيزها ياد گرفتم.
يعني سر هيچ كدام به عنوان دستيار كارگردان يا مثلا طراح استوري بورد يا... نبوديد؟
نه، آن جوري كه بايد، به ام پول هم مي دادند. من براي اين كه سر صحنه بروم پول هم بايد مي دادم. (مي خندد) غير از من حداقل ده ـ دوازه نفر ديگر هم به عنوان كارآموز بودند، بعضي هايشان دانشجوي دانشگاه ها بودند، بعضي ها هم مثل من بودند.
خودتان انتخاب مي كرديد كه سر چه فيلمي برويد؟
نه، معمولا استاد انتخاب مي كرد، ولي اويتا را خودم انتخاب كردم، چون اويتا موزيكال بود و مي خواستم ببينم روند توليد فيلم موزيكال چه جوري است.
انيميشن چي؟ توي روند توليد يك انيميشن معروف هم به عنوان كارآموز بوديد؟
بله، مثل همان فيلم ها، در جريان توليد پوكوهانتس و تارزان هم بودم تا پروسه توليد انيميشن هم ياد بگيرم. ولي از وقتي كه پروفسور شدم ديگر سركاري نبودم. آن انيميشن ها هم چون آنامورفيك بود، دوست داشتم ببينم. كار آنامورفيك، يكي از سخت ترين كارهاي توي سينماست، اين كار نبرد اسكندر هم كه الان داريم مي سازيم، آنامورفيك است.
۱۶ تئوري براي انيميشن هاي ديزني درآوردم
سال 2002، من يك تحقيقات بسيار وسيعي، به نام MP Theories (تئوري هاي تصاوير متحرك) شروع كردم و سعي كردم به صورت علمي بروم و روي تئوري هاي سينماي انيميشن كار كنم اولين كاري كه كردم، اين بود كه براي اولين بار توي تاريخ نشستم و تمام فيلم هاي ديزني، از اول تا اين آخري ها را كاملا مطالعه كردم، نگاه كردم و دوباره نگاه كردم، بعد صداهايش را قطع مي كردم و بدون صدا نگاه مي كردم.

012432.jpg

وي لوور يك تصويري آمد توي ذهنم: سرستون هاي تخت جمشيد يك دفعه زنده شدند و از ستون ها پايين آمدند
كه چي بشود؟
مي خواستم ببينم ديزني و گروهش در آن زمان چه اختراعات و پيشرفت هايي كرده اند. به نظر من ديزني و دار و دسته اش اختراعات زيادي كرده اند كه خودشان هم از آن ها خبر نداشتند. ديزني اصلا سواد درست و حسابي نداشت، ديپلمش را هم نتوانسته بود بگيرد. خلاصه من 16 تئوري درآوردم مثل تئوري موزيك كه نشان مي داد موزيك بايد كجا و چه جوري در انيميشن استفاده شود، تئوري رنگ ، تئوري اكشن كه مي گفت اكشن چطوري، در چه پلاني، چه نمايي (مديوم، كلوزآپ و...) بايد استفاده شود و...
كدام فيلم ها را بيشتر ديديد؟
همه فيلم ها، از 1937 تا حالا.
خيلي مي شود كه!
فكر كنم حدود 250 تا فيلم مي شد. شده بود كه شبي سه چهار فيلم را پشت سر هم مي ديدم. در هفته خيلي فيلم نگاه مي كردم، هنوز هم خيلي نگاه مي كنم، البته بيشتر با ديد كارگرداني و علمي.
انيميشن يا فيلم سينمايي معمولي؟
فرقي ندارد، همه چي نگاه مي كنم. بعد سه تا تئوري هم خودم بيرون دادم كه به اسمم ثبت شد و من را مشهور كرد. اولي، اسمش اغراق در انيميشن بود كه كلا يك كتاب شد، دومي، اسمش تاثير معماري در انيميشن بود و سومي هم The ideal quality بود، يعني چه كار بايد بكنيم كه كيفيت يك فيلم انيميشن ايده آل شود؟ تئوري آخر باعث شد كه به قول ايراني ها يك مكتبي به اسم من در ديزني ثبت شود. اين مكتب باعث شد كه به من درجه دكترا بدهند.
از كدام دانشگاه؟
Academy motion pictures & Sciences in America. البته دكترا نيست، يك مدركي به اسم grand doctorate است، فكر كنم معني اش مي شود دكتراي گنده كه يك ذره بالاتر از دكترا است.
برزو به ايران مي آيد
شما كه ظاهرا آن جا وضع تان خوب بود، پس چرا به ايران آمديد؟
ما داشتيم روي يك پروژه به اسم
The last of empire كار مي كرديم. داستان اين بود كه چه جوري امپراتوري روم از بين رفت. داشتيم دنبال يك جايي مي گشتيم كه بتوانيم فيلم را با هزينه كمتري تمام كنيم. همان موقع بود كه يك بابايي با من تماس گرفت و گفت: برزو، ايران به تو احتياج دارد. ايران فلان، ايران... يك جوري با من صحبت كرد كه انگار من يك گناهكارم و بايد حتما بيايم ايران. (مي خندد). من گفتم : Oh, my God من حتما بايد بروم ايران و كمك كنم و اگر نيايم گناه كبيره كرده ام، براي همين بلند شدم به ايران آمدم.
آمديد ايران چي كار؟
تنها چيزي كه از من مي خواستند، اين بود كه بيايم و يك Crash course بگذارم؛ آموزش كارگرداني انيميشن. بعد هم بلند شوم بروم سركارهايم. تازه زماني بود كه من توي امريكا رشد كرده بودم و مي خواستم فيلم بسازم. اصلا وقتش نبود كه بيايم ايران. آن جا بايد جا مي افتادم، مشهور مي شدم و بعد مي آمدم ايران. خلاصه ما كلاس گذاشتيم، كارگردان هاي صدا و سيما و... هم سر كلاس آمدند. به يك سري، همان اول كار برخورد، يك سري حسودي شان شده بود، يك سري هم با ما خيلي دوست شدند و... كلاس ها كه تمام شد، من گفتم بايد بروم ديگر. البته اواخر كار، من را خيلي اذيت كردند، يك سري از آقايان فكس زدند به كمپاني ديزني كه اين جا يك شخصي آمده به نام علي برزو رفيع پور و خودش را به عنوان كارگردان ديزني معرفي كرده. بعد، از ديزني با من تماس گرفتند: تو همچين حرفي زده اي؟ ، گفتم: نه به خدا، من هيچ وقت همچين حرفي نزده ام . خيلي ناراحت شدم، خيلي ناراحت شدم. من هيچ وقت توي هيچ شركتي رسمي نبوده ام، هميشه يك فيلم ساز مستقل بوده ام و خواهم بود. يعني اگر قرار باشد براي كمپاني ديزني فيلم بسازم، فقط قرارداد مي بندم، همين طور صبا يا هرجاي ديگر. اصلا آدمي نيستم كه بتوانم رئيس داشته باشم. به هيچ وجه حاضر نيستم همچين چيزي را قبول كنم.
شما كه الان اين جاييد؛ پس چرا نرفتيد؟
آقاي حكيم زاده، مديركل امور برنامه انيميشن صدا و سيما آمد و گفت بمان و كمك كن و از اين جور حرف ها؛ خلاصه من را كردند مشاور خودشان. من شروع كردم همه پروژه ها را چك كردم، بعد ديدم اصلا نمي شود، چون وقتي كه دارم با كارگردان صحبت مي كنم، اصلا نمي فهمد من چي دارم مي گويم. ديدم آن ها توي يك دنياي ديگري هستند و من توي يك دنياي ديگر. بعد گفتم: OK، من دارم مي روم. گفتند: تو را خدا نرو، يك فيلم نامه اي، چيزي بنويس، يك فيلمي شروع كن، يك كاري بكن و... گفتم: حالا بهش فكر مي كنم و از ايران رفتم. حدود اسفند ماه پارسال بود.
عجب داستان عجيب غريبي هست؛ اول يكي گفت بياييد، شما هم آمديد، بعد اسفند از ايران رفتيد، ولي حالا اين جاييد و داريد كار مي كنيد، يعني چي؟
توي لوور پاريس كه بودم يك لحظه يك تصويري آمد توي ذهنم: اين سرستون هاي تخت جمشيد يك دفعه زنده شدند و از ستون ها پايين آمدند. بعد، از ايران با من تماس گرفتند و گفتند براي دوسالانه انيميشن ايران بيا ايران و گفتند ما بيل پليمتون را هم دعوت كرديم. حالا نگو اين پليمتون را احتمالا با آن بيل كلينتون اشتباه گرفتند و به اش ويزا ندادند. (مي خندد). وقتي دوباره برگشتم ايران، به من گفتند يك كاري را شروع كن. گفتم: باشه، من يك كاري را توي ايران شروع مي كنم. منتها بايد اول من يك كلاس آمــوزش پـــروســه توليد به نام
The disney proccss بذارم ، اصلا اين جا كسي نمي داند استوري بورد به چه دردي مي خورد. من يك سخنراني كردم و گفتم layout بايد حذف شود (لي آوت انيميشن). اوه ه ه ه، كلي آدم ترش كردند كه اين چه حرفي است كه تو مي زني؟ در حالي كه اصلا نفهميدند من چي داشتم مي گفتم. خلاصه قبول كردم كه يك كار دو ماهه توي ايران بكنم، چون بايد سپتامبر (شهريور) توي امريكا باشم. كار را كه شروع كرديم، ديدم نه؛ اصلا توي ايران با اين سيستم نمي شود دو ماهه كاري را بست.
ورق مي زد و هر صفحه را توضيح مي داد و صداي تك تك شخصيت ها را درمي آورد و جاي همه بازي مي كرد و موسيقي صحنه را هم با دهن اجرا مي كرد و همزمان، صحنه ها را هم توضيح مي داد. قشنگ مي توانستيم تصور كنيم كه آن صحنه انيميشن چطوري مي شود.
توي همان اتاق نيم وجبي وول مي خورد و بازي مي كرد، انگار نه انگار كه دكتر بود

012450.jpg
012453.jpg
012450.jpg
012462.jpg
012465.jpg
012462.jpg
012456.jpg
012474.jpg
012471.jpg

چه كاري؟
همين كار نبرد اسكندر . داستانش اين بود كه اسكندر به ايران حمله مي كند و سرستون هاي تخت جمشيد زنده مي شوند و جلويش را مي گيرند. يك چيز كميك گگ قرار بود بشود. به جاي فيلم نامه هم همين استوري بوردها را كشيدم. (استوري بوردها را به ما نشان مي دهد). كار اولش پنج دقيقه بود، بعد 5 دقيقه شد 12 دقيقه، بعد كردنش 15 دقيقه، بعد 15 دقيقه شد 25دقيقه و حالا هم كه ظاهرا قرار است بشود 80دقيقه، ولي فعلا 25دقيقه تصويب شده. اين فيلم، اولين انيميشن آنامورفيك خارج از امريكاست كه به صورت 35ميلي متري، فول انيميشن، با ميانگين 22 تا 24 فريم در ثانيه (حتي بعضي صحنه ها 48 فريم در ثانيه براي اسلوموشن) فيلم برداري شده. به هر حال، يك پروژه اي بود كه من با اميد شروع به ساختنش كردم. پيش توليدش هم همين امروز تمام شد.
از كي شروع شده؟
پنج ماه مي شود. آن نقاشي هايي كه آن بالا مي بينيد، سكانس اول داستان است؛ فيلم نامه اش را هم خودم نوشتم، كارگردانش هم خودم هستم.
سرستوني هم كه بالاي كمد گذاشته ايد، براي همين است؟
آره، بازيگر اصلي فيلم است. (مي خندد)
عكس ها هم براي همين است؟ (عكس هاي تخت جمشيد)
آره، با چند تا از دوستان امريكايي رفتيم آن جا و عكاسي كرديم.
توي نبرد اسكندر كمك هاي اصلي تان چه كساني هستند؟
آقاي حسين مرادي زاده (كارگردان انيميشن عروسكي افسانه ماردوش ) به عنوان مشاور من هستند، به نظرم اين شخص يكي از بهترين كارگردان هاي انيميشن ايران است. حميدرضا دارستاني هم دستيارم است. فرشيد غفوريان هم يك كمك خيلي بزرگ در اين پروژه است. اين پروژه را توي ايران تمام مي كنم و بعد مي روم.
اين جوري كه شما تعريف مي كنيد، ظاهرا وضعيت اين جا زياد برايتان مطلوب نيست، پس چرا مانده ايد؟
به نظر من، ايراني ها اصلا به خودشان اعتماد ندارند و گرنه يكي از بهترين استعدادها ايراني ها هستند. مهم ترين دليلي كه باعث شد من الان اين جا باشم و پروژه را انجام دهم، اين بود كه دوست داشتم اين نيروها را پيدا كنم، استعدادها را پيدا كنم و بعد به رابرت ايگر كه الان كله گنده ديزني
(Big Boy) است، بگويم: من مي توانم توي ايران برايت پروژه انجام دهم. چرا بايد همه اين ها را توي ديزني جمع كنيم؟ ما با قيمت زير يك ميليون دلار مي توانيم بهترين فيلم انيميشن دنيا را در ايران بسازيم. خب، آن ها هم خيلي به من علاقه دارند و اگر اين كار را بكنم؛ خيلي حمايتم مي كنند.
حتما بايد فيلم بلند باشد يا اگر يك فيلم 10دقيقه اي هم شد، عيبي ندارد؟
اصلا عيبي ندارد. متاسفانه الان انيماتور اين جا كم داريم. الان فقط از هر كسي كه مي آيد، تست مي گيرم. سن اش اصلا برايم اهميت ندارد، پيشينه اش اصلا برايم مهم نيست، من فقط مي خواهم آن چيزي را كه اين جا انجام مي دهد، ببينم و اگر استعدادش را داشت، آماده اش كنم؛ چون ظاهرا اين جا هيچ كس انيميشن را اصولي بلد نيست.
آدم بااستعداد كه تا دل تان بخواهد هست، نمونه اش هم همين جشنواره انيميشن اسفند ماه بود.
بله، ولي متاسفانه فيلم ها را نديدم، چون بايد آن موقع از ايران مي رفتم؛ ضمن اين كه اين فيلم سينمايي است، انيميشن ديزني است، كسي اطلاعاتش را ندارد كه بخواهد بسازد، كسي نيست واقعا كمكم كند، همه دارند برايم جفت پا مي اندازند، پشتش هم يك لگد مي زنند كه قشنگ بخورم زمين. من كساني را مي خواهم كه با علاقه كار كنند، براي قلب شان. ادعا نداشته باشند. كسي كه مي رود ديزني، براي پول نمي رود. من آدمي را مي خواهم كه عاشق انيميشن باشد و با عشقش بيايد اين جا كار كند.

نماي نزديك

012435.jpg

موقع حرف زدن، آن قدر دستانش را تكان مي داد و سه بعدي حرف مي زد كه احتمالا اگر دستانش را مي بستي، ديگر نمي توانست حرف بزند. همه چيز را با خنده تعريف مي كرد و از هر 10كلمه اي كه مي گفت، يكي دو تايش حتما انگليسي بود. با اين حال، خيلي قشنگ فارسي صحبت مي كرد. مي گفت كلاس زبان فارسي زياد رفته، الان هم صبح ها در كلاس هاي زبان فارسي دانشگاه شهيد بهشتي شركت مي كند. خودماني و راحت بود و هر كسي را تو خطاب مي كرد. وقتي حرف مي زد به آدم انرژي مي داد، با حرارت و علاقه صحبت مي كرد، مي گفت كه دستيارم به ام مي گويد: خودت را بعضي وقت ها بگير. نمي دانست چرا بايد خودش را بگيرد، مي گفت چرا اين جا اين جوري است؟
مي گفت دلم مي خواهد الان با شلوارك بنشينم و راحت كارم را بكنم؛ ولي نمي شود اين جا اين كار را كرد. وسايل دفتر كارش را طوري چيده بود كه بيشتر شبيه كافي شاپ بود تا يك دفتر توليد فيلم. گفتيم: اين جا اصلا روتين نيست گفت: هيچ چيز من روتين نيست.
يك ذره از استوري بوردهاي نبرد اسكندر را نشان مان مي دهيد؟ با علاقه از پيشنهادمان استقبال كرد و از توي كمد، استوري بوردها را بيرون آورد. يك قسمتي را باز كرد كه گاو هاي سر ستون تخت جمشيد، دارند از دست يك نهنگ فرار مي كنند. ورق مي زد و هر صفحه را توضيح مي داد و صداي تك تك شخصيت ها را درمي آورد و جاي همه بازي مي كرد و موسيقي صحنه را هم با دهن اجرا مي كرد و همزمان، صحنه ها را هم توضيح مي داد. قشنگ مي توانستيم تصور كنيم كه آن صحنه انيميشن چطوري مي شود. توي همان اتاق نيم وجبي وول مي خورد و بازي مي كرد، انگار نه انگار كه دكتر بود. يعني اصلا كارهايش شبيه كارهايي نبود كه از يك دكتر به صورت عام انتظار داشتيم. گفت موسيقي فيلم را خودش ساخته. مي شود يك تكه اش را بزني؟ حتما و موسيقي ابتدا و انتهاي فيلم را زد. يك موسيقي آرام و باشكوه؛ شكوهي هم اندازه موسيقي ارباب حلقه ها . گفت اين براي شروع و پايان فيلم است كه اسكندر مي ميرد و آن ماجراي معروف كه مي گويد دستش را بيرون از تابوت بگذارند. يك موسيقي ديگر با آواز هم هست ، اگر مي شود آن را هم بزن ، باشد، ولي بايد با گيتار اجرا كنم و اجرا كرد. شبيه آهنگ هاي فيل كالينز توي تارزان بود. صداي رفيع پور هم واقعا خوب بود، تصور كردم كه اين موسيقي اگر روي فيلم بيايد چه عالي مي شود.
گفت: بياييد شخصيت ها را نشان تان بدهم شخصيت ها همان شخصيت هايي بودند كه از كمپاني والت ديزني توقع داشتيم، همان مشخصات و همان فيگورها. طراحي دريا، جنگل ايران، قصر و... هم همان غناي رنگ كارتون هاي والت ديزني را داشت. يك لحظه فكر كرديم نكند اشتباه شده. اين نقاشي ها واقعا براي كارتوني است كه قرار است توي ايران ساخته شود؟
بايد باور مي كرديم. برزو رفيع پور كارگردان و انيماتور توانمندي است و حالا جدي جدي دارد توي ايران، يك انيميشن بلند مي سازد. انيميشني در حد تارزان ، رابين هود و پوكوهانتس . بايد باور كنيم كه همه انيماتورهاي اين كار هم ايراني هستند، بچه هاي با استعدادي كه حالا تحت سرپرستي يك آدم كار بلد، دارند استعداد خودشان را بروز مي دهند.


آثار

ـ ساخت يك سريال كارتوني بر مبناي داستان هاي شرلوك هلمز، با اين تفاوت كه شرلوك هلمز يك سگ و دكتر واتسن يك گربه بود و تغييراتي در كليت داستان به وجود آمده بود كه بتواند قسمت هاي مختلف سريال را به هم متصل كند. اين انيميشن از تلويزيون خودمان هم پخش شد.
ـ نوشتن 21 فيلم نامه تا سال 2003، سال 2003 او به عضويت انجمن فيلم نامه نويسان امريكا درآمد.
ـ ساخت فيلم هايThe travel to hell و The Devils Bollvant از روي فيلم نامه هايش توسط دو كارگردان ديگر و ساخت فيلم The Chese of Life توسط خودش كه اكران نشد.
ـ ساخت فيلم انيميشن نبرد اسكندر كه هم اكنون در حال توليد آن است.
ـ نوشتن چندين كتاب كه در مصاحبه به آن ها اشاره شده است.
ـ ثبت چندين تئوري درباره انيميشن كه در مصاحبه به آن ها اشاره شده.
ـ چاپ يك كميك استريپ با شخصيت هايي شبيه تام و جري توسط كمپاني ديزني
ـ ترجمه كتاب The Animator’s Survival KIT، نوشته ريچارد ويليامز (كارگردان چه كسي براي راجر رابيت پاپوش دوخت؟ ) به سفارش صدا و سيماي ايران.
ـ عضو انجمن كارگردان هاي امريكا

تفاوت هاي ساخت انيميشين در ديزني و ايران
اين جا يونجه را به سگ مي دهيم استخوان را به خر!

012438.jpg

اين چند وقت حتما با روند ساخت يك انيميشن توي ايران آشنا شده ايد، حالا فكر مي كنيد چه فرقي با والت ديزني دارد؟
اصلا روندي در ايران وجود ندارد، من روند والت ديزني را آوردم ايران.
بالاخره يك چيزي اين جا هست ديگر منظور ما همان است.
درست نيست، اصلا اشتباه است. يك چيز مهمي كه در انيميشن لازم است، نظم است؛ ولي اين جا اصلا نظمي وجود ندارد. هركي هركي است. همين جوري هرچي شد، روي كاغذ بكشند. من ديدم كه اين جا طرف فيلم را مي سازد و بعد استوري بورد مي كشد، طراحي كاراكتر با توليد شروع مي شود؛ پيش توليد اين جا تعريف نشده است، اصلا سيستم اشتباه است. مي دانم الان هم خيلي ها از حرفم ناراحت مي شوند، ولي بايد قبول كرد كه سيستم شان اشتباه است.
با اين وضعيت از كدام انيميشن ساز ايراني خوشتان مي آيد؟
يك انيميشن سازي بود كه من خيلي از كارش خوشم مي آيد، انيميشن جغلي را ساخته بود، فيلمش سياه بود. يك نفر ديگر توي اصفهان است به اسم آقاي مددپور كه اين جا زنگ مي زند و من هم كمكش مي كنم. انيميشن ماردوش هم كه براي همين آقاي مرادي زاده است، يك انيميشن عروسكي در سطح جهاني است.
فكر مي كنيد علت اين كه انيميشن توي امريكا اين قدر موفق است، خوب استقبال مي شود و خوب هم فروش مي كند و درست برعكسش توي ايران موفــقيت چنـــداني ندارد (به خصوص توي اكران)، چه چيزي هست؟
به نظرم يكي از مهم ترين دلايلش اين است كه اين جا يونجه را به سگ مي دهند و استخوان را به خر . آن جا خيلي بيشتر به انيميشن فكر مي كنند، كارها سيستماتيك است. متاسفانه يكي از مشخصه هاي جهان سوم، اين است كه كارها اصلا سيستماتيك نيست، فكر نكرده حرف مي زنند و... من الان يك تحقيقاتي كردم با عنوان مشكلات انيميشن در ايران و راه حل آن . الان ديگر آخرهايش است، با خيلي ها مصاحبه كردم مثل نصرت الله كريمي، اسفنديار احمدي و... كه البته به سفارش ايران نيست.

عكس ها: جواد منتظري
مصاحبه از هفته نامه فرهنگي - اجتماعي -جوانان‎/شماره سي - شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴ - - Aug 6, 2005
hamshahri.org


شما از این مصاحبه ( هر چند ناقص ) چه نتیجه ای میگیرید ؟
به واقع درود بر او !
 

Saeid Taheri

Active Member
دوست و عزیز و گرامی من ، آخه چه تفاوتی میکنه ؟

مهم ، ذوق ، سلیقه و استعداد انیماتور هست و هنر درونی اون !!! ( روی این جملات کمی فکر کنید )
 

Saeid Taheri

Active Member
• مصاحبه با بزرگان دنیای انیمیشن •

با سلام ، از این پس هر گونه مصاحبه اانجام شده با بزرگان و دستندرکاران دنیای انیمیشن در این بخش قرار خواهد گرفت .
 

Ali3D

Member
besiar ali,zibaa!
vaghe'an dastet dard nakone
adam vaghe'an be chenin fardi eftekhar mikone, too in ozaye balbasho to iran kar kardan vaghe'an honare, va enerjie moza'af mikhad


enghad ham mese bache ha gir nadid be che barname ee,
 

Saeid Taheri

Active Member
گفت و گو با « تيم برتن » انيماتور معاصر آمريكايي

رايانه روح انيميشن را ربوده است !

اشاره :

تيم برتن از زبردست ترين انيماتورهاي آمريكاست . وي خالق مجموعه سريال هاي « بت مت » ، يكي از مطرح ترين كارگردانان پويانمايي هاليوود است . گفت و گوي زير پيرامون انيميشن سنتي و انيميشن رايانه اي دور مي زند . تيم برتن از آن جايي كه يك انيماتور سنتي است ميانه چندان خوبي با انيميشن رايانه اي ندارد ، او معتقد است رايانه ، روح انيميشن را ربوده است . متن كامل اين گفت و گو را با هم مي خوانيم .



□ پويا نمايي رايانه اي را چگونه ارزيابي مي كنيد ؟

■ ارزيابي من با ارزيابي هنرمندان تازه به دوران رسيده كاملاً متفاوت است . آنها مسحور رايانه شده اند . از وقتي پا به عرصه اين هنر گذاشته اند ، با رايانه دمساز بوده اند و فقط همين جعبه چهار گوش را مي شناسند. هنر انيميشن داراي وسعت و زيبايي خاصي است. قلمرو اين هنر بايد شناخته شود .

□ از چه نظر رايانه را مردود مي شماريد ؟

■ من رايانه را مردود نمي شناسم ، من مي گويم نبايد انيميشن را رايانه زده كنيم . امروزه كامپيوتر همه چيز را در چنگ خود گرفتار ساخته است و بر تمام موجوديت اين هنر ، چنبره زده است .

□ چه پيشنهادي در اين خصوص داريد ؟

■ پيشنهاد خاصي ندارم ... فقط از گسترش بي رويه اين وضع نگران هستم . رايانه نبايد اين چنين يكه تاز ميدان باشد . كارِ دست چيز ديگري است . چون تمامي حركات آن از عمق روح برمي خيزد ... حال اگر ما همه چيز را به رايانه موكول كنيم ... خب ، چيز ديگري باقي نمي ماند ! يعني اين كه جايي براي انتقال احساس باقي نمي ماند .

□ آيا از اين بابت نگراني خاصي داريد ؟

■ البته كه دارم ... الان همه چيز مصنوعي ... همه چيز پلاستيكي ... همه چيز ... در حال حاضر انيميشن به يك هنر گمشده تبديل شده است . كار با دست كه در واقع ، اصيل ترين كار پويانمايي است ، تقريباً متروك شده است . همه كامپيوتر را ترجيح مي دهند .

□ فكر مي كنيد دليل اين « ترجيح دادن » چيست ؟

■ روشن است ، كارِ دست سخت تر است ... از سوي ديگر كار رايانه آسان است ... يا لااقل ، آسان تر است ! هر انيماتور با فراگيري يك نرم افزار كه آن هم سه ماه بيشتر طول نمي كشد ، شروع به توليد و فروش انيميشن مي كند . اين است كه محصولات دستي از دايره توليد خارج مي شود توليد كنندگان ، تمام محصولات خود را به رايانه واگذار مي كنند .

□ شما تمام كارهايتان را با دست انجام مي دهيد . به عبارت ديگر شما يك هنرمند سنت گرا هستيد ... فكر نمي كنيد علت مخالفت شما با رايانه ، همين تمايل سنت گرايانه شما باشد ؟

■ مي خواهيد بگوييد اين حرف ها ، از سر احساس است و يا اين كه من تحت تأثير احساس خود قرار گرفته ام ؟

□ قصد وارد آوردن اتهام خاصي را ندارم فقط خواستم علت اين همه تأكيد را بدانم .

■ مخالفت من با رايانه به معناي رد آن نيست . نظر من اين است كه ما حد و مرز رايانه را بدانيم ... بله ، رايانه خيلي از كارها را ساده كرده است مثل رندر كردن (Rendering) و غيره ... ولي صحبت من بر سر كاهش توليدات رايانه اي و افزايش توليدات « دستي » است . اگر اوضاع به همين سمت و سو باشد ديگر از توليد به سبك سنتي آن خبري نخواهد بود .

□ شما تا به حال در كدام استوديوهاي انيميشن سازي فعاليت داشتيد ؟

■ در بيشترشان فعاليت داشته ام . يكي از آنها استوديوي ديسني بود . در آنجا هم تمايلاتي مبني بر رايانه اي كردن توليدات انيميشن وجود داشت . من مدتي در استوديوي ديسني كار كردم . تعدادي از پيمانكاران مي خواستند از من يك ماشين بي روح بسازند ... همكاري با بعضي از آنها برايم مشكل بود . آنها با استفاده افراطي از كامپيوتر مي خواستند در زمان هر چه كم تر ، توليدي هر چه بيشتر داشته باشند ... اين طوري همه چيز از روح مي افتد . وقتي هدف افزايش توليد باشد ، معلوم است چه مي شود .

□ كار در استوديوهاي ديگر چگونه بود ؟

■ بهتر از استوديوي ديسني نبود . من در استوديوهاي ديگر ناچار بودم بسياري از خلاقيت هايم را دست نخورده باقي بگذارم . كار در آنجا هم برايم سخت بود . آنها نمي توانستند « زندگي » را از ديد يك كودك نگاه كنند . من د رحد توان و حوصله ام توضيحاتي به آنها مي دادم ... ولي تأثير مطلوبي نداشت . اين بود كه صرفاً به انجام وظيفه شخصي ام اكتفا كردم .

□ آينده توليدات پويانمايي را چگونه مي بينيد ؟

■ بدون ترديد بر اثر پيشرفت فن آوري ، جلوه هاي رايانه اي دچار تنوع فراواني خواهد شد . كه اين امر مخاطبين بيشتري را به سوي انيميشن خواهد كشاند . همچنين موجب مي شود كه مردم از انيميشن لذت بيشتري ببرند . از سوي ديگر توليدات كارتوني به دليل سهولتي كه تكنولوژي ايجاد كرده است ، حالتي عام و فراگير خواهند يافت . هر كس مي تواند با اندك تجربه اي كه از انيميشن دارد به توليد محصولات كارتوني بپردازد ... و خود را از آن پس انيماتور بنامد !!!

□ مسلماً پيشنهاد نمي كنيد كه رايانه كنار گذاشته شود ؟

■ من يك بار گفتم كه بايد ميان « رايانه » و « دست » حد و مرز متعادلي برقرار سازيم . رايانه در بسياري موارد مي تواند مجري خوبي براي « دست » باشد ... و از سوي ديگر جاي خالي « دست » نيز بايد هم چنان خالي نگاه داشته شود . جاي خاليِ دست را فقط دست پر مي كند و نه چيز ديگر . دست در اين جا نماينده قلب و احساس است . هيچ اثر هنري بدون دخالت عنصر احساس ، كامل تلقي نخواهد شد.

□ چگونه مي توان به اين تعادل رسيد ؟

■ تعادل ، همان رعايت مرز طبيعي است . اگر ما بتوانيم از رايانه و « دست » به طور ميانگين استفاده كنيم به تعادل نزديك شده ايم . تعادل در واقع مرزي است ميان افراط و تفريط ! ! آن چه در حال حاضر مرا نگران ساخته است افراط در امر رايانه گرايي است به طوري كه ما را از مرز تعادل ، دور نگاه داشته است .

رايانه مي تواند مكمل مناسبي براي توليدات كارتوني باشد به آن شرط كه مرز خود را بشناسد و اعتدال را دريابد.

از :pilban.com
 

modjtaba

Member
Fekr konam ishoon pish az oonke User Max Ya Maya bashan
Technical Director va kargardan honary va filmname nevis bashan
va Tarrah-e 2d bashan
 

ToFaN

Well-Known Member
مرسي سعيد جان
از صحبت هاي طرف اصلا خوشم نيومد
حرفاش از رويه احساس و حسادت بود
بايد رو به زمونه جلو بريم درسته هتر اصلي هنره دسته ولي رايانه فقط براي Rendering درست نشده
الان هنر دست در مقابل رايانه مثل يه كبوتر نامه بر جلو ايمل هست
تو اين زمونه كسي مياد با كبوتر نامه بده اون وره دنيا؟؟؟
 

Lifer

Active Member
سعید جان درود بر شما.
عالی بود.
راستش به نظر من روح انیمشن توی داستان اونه و با رایانه هم میشه حس رو داد. وقتی با رایانه یک کارکتر میکشی 100% اونو با حس می کشی.
 

Lifer

Active Member
سعید جان واقعا خبرای ارزشمند و دسته اولی بود.
الان کپی کردم که کامل تر بخونمش بعدا میام نظر کاملم رو می گم.
 

modjtaba

Member
harchand base honar-e va hameye oonaii ke too computer karhaie ziba misazand
hamvare kar ba kaghaz va ghalam barashoon start mahsoob mishe vali nabaiad computer ra be
onvan-e yek abzar (ke be nazdik shodan-e honar be vagheiat komak mikone) ro faramoosh kard
chon mishe kar haii ro anjam dad ke ba dast gheir-e ghabel-e tasavvor be nazar mian
 

samoel_666

Banned
vay vay avalin matneh dorost hesabei ra man emroz inja khondam va tahte tasir gharar gereftam . vaghean chera iran bayad yonje be kabotar va ostekhon be ghanari bedan ? vaghean bayad baraye iran gerist . moteasefam vaghean


mer30 az matneh khobet
 

Saeid Taheri

Active Member
گفت و گو با« ادي مورفي » دوبلري كه به جاي « آقا الاغه » حرف مي زند

ترجمه احمد كعبي فلاحيه

اشاره :

همان طور كه مي دانيد كارتون « شرك » برنده اولين جشنواره اسكار انيميشن سال 2002 شد . يكي از هنرپيشگان اين فيلم ، دافني يعني همان آقا الاغه بود كه شهرتش از شهرت خود شه رك هم فراتر رفت ! او دوبلر اين الاغ ساده و مهربان بازيگر معروف فيلم هاي كمدي هاليوود ، ادي مورفي است . وي كه علاوه بر بازيگري ، بعضي اوقات كارهاي دوبلاژ را نيز بر عهده مي گيرد . در گفت و گوي كوتاهي شركت داشته است كه خلاصه اي از آن را در اين جا مي آوريم :



□ الاغي كه شما دوبلر آن بوديد از تحسين شدگان كارتون شرك در جشنواره بود ، در اين خصوص شما چه احساسي داريد ؟
■ طبعاً بايد خوشحال باشم ... به هر حال اين تحسين صرفاً شامل آقا الاغه نمي شود ! فكر مي كنم من هم در آن شريك هستم ! !

□ اغلب داوران از تن صداي شما و طبعاً آقا الاغه راضي بودند فكر مي كنيد اين اتفاق نظر ، تصادفي است .
■ نه ... فكر نمي كنم ، چون هيچ كس بهتر از من نمي توانست جاي آن الاغ صحبت كند ! ! ! !

□ نظر خودتان راجع به « دافني » چيست ؟ همان الاغه را عرض مي كنم !
■ آها ... دافني يك الاغ ساده و مهربان است ... البته سادگي اش بيشتر از مهرباني اش قابل احساس است ولي خب ... بعضي اوقات هم زيادي ساده مي شود .

□ زيادي ساده مي شود يعني چه ؟
■ يعني چيزي در حد حماقت ... البته قصد ندارم زياد از او انتقاد كنم .
□ چرا ؟
■ شايد به اين خاطر است كه دلم براي او مي سوزد .

□ فيلم كارتوني شرك همان طور كه اخيراً اعلام شد اسكار 2002 را از آن خود كرد ، احساس شما چيست ؟
■ خب ... من جزيي از اين مجموعه بودم طبعاً اين افتخار شامل من هم خواهد بود .

□ اين فيلم سواي هيأت داوران ، سخت مورد توجه مردم قرار گرفته است ، فكر مي كنيد چه عواملي در اين موفقيت دخالت داشتند ، بيشتر نظر شخصي خودتان مورد توجه ماست !
■ احتمالاً به خاطر بافت غير متعارف آن ، شرك با يك بافت كليشه اي تفاوت زيادي داشت.
□ از نظر سناريو ؟
■ بله ... بله ، شرك مثل كارتون هاي ديگر خاتمه نيافت . شرك به طور متفاوتي تمام شد . يعني پاياني غير متعارف داشت .

□ شايد به خاطر آن شاهزاده خانم بود كه هم چو اتفاقي افتاد . فيونا را مي گويم .
■ بله ، شاهزاده فيونا ... اگر او هم چنان زيبا مي ماند شايد آبش با شرك توي يك جو نمي رفت .

□ اجازه بدهيد به آقا الاغه برگرديم .
■ بفرماييد !

□ شما چه قدر به جاي آقا الاغه تمرين كرديد ؟
■ خيلي زياد ... و شايد براي همين بود كه حاصل كار با موفقيت از آب درآمد .

□ در هنگام صداگذاري ، به جاي ايشان چه احساسي داشتيد !
■ در هنگام صدا گذاري ، ارتباط عاطفي زيادي با آن الاغ مهربان پيدا كرده بودم .
□ اين ارتباط تا چه حد بود ؟
■ او وه ه ... اين ارتباط به حدي بود كه گاهي حس مي كردم واقعاً الاغ هستم ! !

□ آه ... خيلي جالب است ! ! من ميل داشتم بدانم برنامه هاي آينده شما چيست ؟
■ ظاهراً قرار است « شرك 2 » هم به روي پرده بيايد .

□ در آنجا هم دافني (آقا الاغه) حضور دارد ؟
■ البته ... شرك بدون دافني اصلاً معنا ندارد . مگر آن كه سناريو تغيير كند .
□ سناريوي شرك 2 تدوين شده است ؟
■ در جزئيات آن نيستم ... ظاهراً بحث هايي در اين خصوص شده است .

□ در آن جا هم شما به جاي دافني ، حرف خواهيد زد ؟
■چه عرض

متاسفانه این مصاحبه هم همانند قبلی ناقص هست ( سمپل ) اگر مصاحبه های کامل دیگه ای پیدا کردم حتما اینجا قرار میدم .

از : pilban.com
 

Saeid Taheri

Active Member
گفت و گويي با «گري اسميت» كاريكاتوريست انگليسي

خنداندن مردم خسته را دوست دارم



* هيچ هنرمندي در خلاء زاده نمي شود . هر هنرمندي تحت تأثير يك يا چند هنرمند ديگر قرار مي گيرد و اين امري كاملاً بديهي است .

* فلسفه ويژه اي كه من در كارهايم دنبال مي كنم ، افزايش كيفي تكنيك كار است .

* تا به حال اتفاق نيافتاده است كه بر خلاف عقيده ام چيزي را طراحي كنم .

* من خنداندن مردم خسته را دوست دارم . من سياست را دوست ندارم . سياست يعني بازي و هنرمند كه وارد اين بازي مي شود ، هنرش را به بازي گرفته است .



اشاره :

گري اسميت يكي از برجسته ترين و مشهورترين كاريكاتوريست هاي انگليسي است . با اينكه مدت فعاليت او در مطبوعات انگليس از 10 سال تجاوز نمي كند ، وي توانسته است خود را به عنوان يكي از موفق ترين چهره ها در جامعه هنري انگليس مطرح كند . او كاريكاتورهاي چهار نشريه معتبر انگليسي را يعني «تايمز» ، «فگ مگزين» «ساندي تايمز» ، «ديليِ نيوز» تأمين مي كند . گري اسميت را با اسكارف ، كالمن و هيث مقايسه كرده اند . او بر خلاف همكاران ديگرش چندان توجهي به جريان هاي سياسي نشان نمي دهد .بلكه بيشتر از فضايي پيروي مي كند كه يادآور نكته هاي مضحك و كميك اند . او اين خواسته را از كاريكاتور چهره هايي كه ارائه مي دهد ، به ديگران منتقل مي سازد و از اين كه «خنده» را به عنوان يكي از اركان اهداف خود پذيرفته است ، خوشحال است و به خود مي بالد . اين نوشته حاصل گفت و گويي است كه با گري اسميت داشته ايم . از ايشان از اين بابت سپاسگذاريم .



□ وقتي بيننده كارهاي شما را مي بيند ، نخست چنين تصور مي كند كه شما سابقه اي طولاني در هنر كاريكاتور داريد . بيشتر آنهايي كه كاريكاتورهاي شما را مي بينند نيز به اين امر اعتراف دارند . آيا چنين برداشتي درست است ؟

■ راستش را بخواهيد نه ! يعني اصلاً نه . من هيچ سابقه اي در اين مورد ندارم . من جزاين چند سال كه به كاريكاتور پرداخته ام ، يادم نمي آيد كه به كسي نگاه كرده و كاريكاتور چهره او را كشيده باشم . تنها به ياد دارم در كودكي از كارهاي بزرگان تقليد مي كردم . بي ترديد آنها مقدماتي براي كار خود داشته اند . احتمالاً سال ها وقت صرف كرده اند تا به شيوه هاي پذيرفته امروزي رسيدند . ولي من اصلاً نخواسته ام بر شيوه هاي گذشته آنان مروري داشته باشم . من تقريباً از همان نخست يكي از شيوه هاي موجود را به عنوان شيوه اي كه با خصوصيات روحي ام ، همخواني بيشتري داشت . برگزيدم و روي آن كار كردم تا به امروز كه مي بينيد .

□ فكر مي كنيد گذشتن از تمام مراحل بدون طي كردن آنها و استفاده از تجربه شخصي در راه كشف يك شيوه ويژه آن هم با ياري گرفتن از تجربه هاي هنري ديگر هنرمندان توانسته است هدفتان را كه همانا دستيابي به يك شيوه دلخواه است ، برآورده سازد ؟ و آيا اين چيزي كه اينك در حال استفاده كردن از آن هستيد ، همان شيوه شخصي شماست كه از تجربه خاص خودتان سرچشمه گرفته است ؟

■ هيچ هنرمندي در خلاء زاده نمي شود . هيچ چيز از هيچ پديد نمي آيد . اين مسئله در مورد من نيز درست است . در واقع ، هر هنرمندي تحت تأثير يك يا چند هنرمند ديگر قرار مي گيرد و اين امري كاملاً بديهي است .

□ وقتي ما از تأثير سخن مي گوييم بايد متوجه نكته اساسي ديگري نيز باشيم .همين تأثير ممكن است هنرمند را در برابر برگزيدن يك شيوه ، با محدوديت روبرو سازد . وقتي تأثير به حداكثر حضور خود رسيد ، هنرمند را از مراجعه به ديگر شيوه هاي موجود بركنار مي دارد و يا آنها را در نظر او كم جاذبه و بي اهميت جلوه مي دهد و همين ايجاد محدوديت مي كند .

■ بله ... متوجه ام ، نبايد تأثير به ايجاد چنين محدوديتي منجر شود .

□ به نظر مي رسد كه شما از يك كاريكاتوريست آمريكايي تأثير پذيرفته ايد ، چنين نيست ؟

■ بله ، شايد هم بيش از آنچه فكر مي كنيد ، تأثير پذيرفته ام . البته كاريكاتوريست ديگري هم به نام «هارو» بر من و شيوه هنري من تأثير بسيار زيادي داشته است . البته از نظر من ايرادي وجود ندارد كه در مواردي از آنها تقليد كنم . من از كودكي كار اين دو هنرمند را مي پسنديدم و آثارشان سخت مورد علاقه ام بودند . حس مي كنم كه با فضاي هنري اين دو سرشته شده ام و برايم امكان ندارد خود را از تأثير آنها رها سازم .

□ كاريكاتور يكي از شيوه هاي بيان است كه هنر در اختيار ما گذاشته است . بعضي ها با موسيقي چيزي را بيان مي كنند ، بعضي ها با نقاشي و بعضي با كاريكاتور ، چرا شما از ميان اين همه ، كاريكاتور را برگزيده ايد ؟

■ من اين هنر يا اين شيوه تعبير را از جايي فرا نگرفته ام ، نه مطالعات آكادميك داشته ام و نه تحصيلات كلاسيك ! روي آوردن من به كاريكاتور از سر تصادف بوده است يا ضرورت ، خودم نيز نمي دانم ! آنچه مي دانم اين است كه احساس كرده ام بدون مقدمه در حال پرداختن به طراحي و كاريكاتورم ، يعني حس كردم در دنياي كاريكاتور قرار دارم در آن هنگام كارهاي «هارو» به عنوان نمونه هاي ايده آل برايم مطرح بود . در واقع از همان كودكي بود كه تصميم گرفتم اين هنر را توسعه دهم و تا به امروز آن را با خود داشته ام .

□ آيا شيوه يا تكنيك انتخاب شده شما توانايي بيان آنچه را كه مي خواهيد ، در خود دارد ؟

■ پرسش بسيار مشكلي است . آنچه كه ما در زمان خود داريم ، همواره در حال دگرگوني است . بديهي است كه تاكنون شيوه برگزيده من توانايي بيان آنچه را كه مي خواستم ، دارا بوده است ، ممكن است خواسته هاي ما به تدريج دگرگون شود ، در آن صورت ناچار خواهيم بود نسبت به شيوه اي كه در اختيار داريم ، بازبيني كنيم . ولي معمولاً دگرگوني خواسته ها به قدري آرام و تدريجي صورت مي گيرد كه ناخواسته شيوه ها را نيز همراه با خود دگرگون مي كند . گاهي اين دگرگوني به خواست هنرمند و با هدفي صورت مي گيرد ، كه بهتر است اسمش را تعويض بگذاريم تا تغيير ! هنرمند در هر حال نبايد از دگرگوني هراس داشته باشد . ما در رويارويي با هر پديده ناچاريم جايگاه خودمان را تعديل كنيم و به عبارت روشن تر توازن بيشتري ايجاد كنيم . بسياري از كاريكاتوريست ها پس از يك دوره زماني خاص ناچار به تعويض يا تغيير شيوه مي شوند . اگر مي بينيد كسي شيوه خاصي را تا مدت ها دنبال مي كند ، بدانيد كه شيوه ياد شده توانايي سازگاري با حالت هاي متفاوت را در خود داشته و پيداست شيوه فراگير و قدرتمندي بوده است .

□ به نظر مي رسد هر كاريكاتوريست براي كار و حتي شيوه خود فلسفه ويژه اي داشته باشد . در اين مورد شما هم نبايد استثناء باشيد ! در كاريكاتور چهره ، شما به چه چيزهايي بيشتر بها مي دهيد و چه چيزهايي را بيشتر در نظر مي گيريد ؟

■ اين روزها ، تلاش مي كنم تا نيازهاي چهار نشريه اي را كه با آنها كار مي كنم برآورده سازم . برآوردن اين نيازها شايد از بلند پروازي من سرچشمه گرفته باشد ، نمي دانم ! ولي هر چه باشد از علاقه فراوان من نسبت به اين هنر حكايت مي كند . فلسفه ويژه اي كه من در كارهايم دنبال مي كنم ، افزايش كيفي تكنيك كار است . و اين امر گاهي مرا به ماجراجويي نيز مي كشاند . مي خواهم كارهايم را دگرگون سازم ، به طوري كه بتوانم فضاي جديد و بي سابقه اي را روبه روي خود بيابم و اين بي شك نيازمند وقت و انرژي بسيار است . ولي فكر مي كنم كه به زحمتش مي ارزد . وقت من به شدت پر است و واقعاً گرفتارم .

□ ظاهراً كار بسيار خسته كننده اي است .

■ خب ... البته بله . تازه بعضي از اين نشريات هفته نامه اند . شايد من هفته اي نزديك به 30 كاريكاتور براي اين نشريات طراحي مي كنم .

□ اين تعداد كار را در دفتر خودتان انجام مي دهيد يا در دفتر اين نشريات ؟

■ بيشترشان را در خانه انجام مي دهم . آن هم وقتي كه فرصتي پش بيايد . در منزل آسوده ترم و تمركز بيشتري دارم . مي توانم راحت به خودم مراجعه كنم و آنچه را كه مي خواهم ، بيرون بكشم . در خانه آرامش بيشتري احساس مي كنم . در دفتر مجلات همچون آرامشي را نمي يابم تنهايي برايم موقعيتي را فراهم مي آورد كه مي توانم آنچنان كه مي خواهم فكر كنم . مي پندارم بيشتر همكاران من نيز احساسي همانند من داشته باشند .

□ موضوع كاريكاتورها را چه كسي تعيين مي كند ، شما يا سردبير ؟

■ به ندرت از من سوژه خاصي خواسته مي شود . گاهي مقاله اي چاپ مي شود كه به ناچار سوژه اي هماهنگ با آن تحويل مي دهم ، ولي اغلب آزادم و آنچه را كه مي خواهم ، طراحي مي كنم . ولي تا به حال اتفاق نيفتاده است كه بر خلاف عقيده ام چيزي را طراحي كنم . اين به اصالت درونيم به شدت آسيب مي رساند . تاكنون چنين كاري نكرده ام به همكارانم نيز چنين سفارشي مي كنم البته رابطه هائي كه كاريكاتوريست با سردبير دارد در حال تبديل شدن به يك تفاهم و يك نوع هماهنگي است و اين پيش درآمدِ خوبي براي اين دوره از هنر كاريكاتور به شمار مي رود . يعني هر يك از طرفين مي تواند دريابد كه طرف مقابل از او چه مي خواهد !

□ به نظر مي رسد طنز انگليسي در حال رخت بربستن از كاريكاتور انگليسي است ، يا به عبارتي كاريكاتور انگليسي در حال از دست دادن طنز سنتي خود است ، كاريكاتوريست هاي انگليسي هم اغلب (همانگونه كه مي بينيم) شيوه اي را در پيش گرفته اند كه دارند از اين فضا به تدريج خارج مي شوند ، به نظر مي رسد آنها هدف ديگري براي كاريكاتور (اين هنر طناز) يافته اند !؟

■ بله ، نظر شما را تأييد مي كنم . با گسترش ژورناليسم كاريكاتور سياسي جاي بسيار زيادي را به خود اختصاص داد ، خب طبيعي است كه جايگاه كاريكاتور بايد در نشريات و مجلات و اين گونه رسانه ها باشد و طبيعي تر از آن اين كه همه از چنين روندي پيروي كنند . من شخصاً از كاريكاتور سياسي بدم مي آيد ، در واقع خيلي بدم مي آيد در حد تنفر ! به نظر من سياست يعني بازي ، و چيزي كه بازي است فاقد ارزش ذاتي است . اگر هم ارزشي داشته باشد ، صرفاً اعتباري است . هنرمندي كه خود را وارد اين بازي سازد ، بي ترديد خود و هنرش را به بازي گرفته است ، بدون آن كه خود بداند . البته گاه ممكن است متوجه اين فريب بشود و اين دقيقاً بستگي به بينش و احاطه او به مسايل سياسي و اجتماعي روز دارد . نه ، نه من متنفرم . من ورود به چنين عرصه اي را اصلاً تجويز نمي كنم . سياست يك مشت لجن است ! من حتي دوست ندارم پايم را هم بر روي اين لجن بگذارم . من كاريكاتور را دوست دارم ،من خنداندن مردم خسته را دوست دارم ، من تعهد را دوست دارم ، من مسئوليت را دوست دارم ، من سياست را دوست ندارم . اصلاً وقتي اين واژه را مي شنوم ، دلم مي خواهد با انگشتانم سوراخ هاي بيني ام را بگيرم ! اين جانور واقعاً بوي بدي مي دهد !

□ نظرتان در مورد افشاگري هاي سياسي «اسكارف» چيست ؟

■ همان طور كه مي دانيد اسكارف لبه تيز هنرش را وقف افشاگري هاي سياسي كرده است كه اين تناقضي با نظر قبلي من ندارد . او در واقع ضد سياست است . او براي انجام اين افشاگري ها صلاحيت دارد . تمام قربانيان اسكارف ، سزاوار اين افشاگري اند . يعني حقشان است ! بعضي معتقدند كه اسكارف پايش را از گليمش درازتر كرده است . من اين طور فكر نمي كنم .

هر چه اسكارف مي گويد درست است . او هنرمندي توانا و در عين حال آگاه است . من به آكادمي او احترام مي گذارم .

□ اغلب كارهاي شما را كاريكاتور چهره ، تشكيل مي دهد . شما در چهره چه مي بينيد كه هنرتان را صرف آن كرده ايد ؟

■ چهره بيانگر سيماي دروني آدم هاست . وقتي آدم چيزي را به دست مي آورد يا چيزي را از دست مي دهد ، چهره به راحتي مي تواند اين دارندگي و عدم آن را نشان دهد . آن چيزهايي كه آدمي به دست مي آورد معمولاً عبارتند از : افتخار ، پيروزي انسانيت و ... و آن چيزي كه از دست مي دهد ، معمولاً عبارتند از : شرافت ، اصالت و باز هم انسانيت ! تمام اين چيزها را مي توان با خطوط چهره نشان داد . آدمي كه پست است ، آدمي كه شريف است ، و سرانجام آدمي كه چيزي براي ارايه دارد ، اين صفات در چهره او انعكاس مي يابد . مي توان بسياري از خصوصيات روحي را در چهره شان نشان داد . چهره در واقع بازتابي از باطن و درون است كه به ديگران نموده مي شود . ما مي توانيم چاپلوسي ها ، وابستگي ها ، سرسپردگي ها و حتي چيزهاي مثبت مانند ارادت ها ، عشق ورزيها ، فداكاري ها را در خطوط چهره نشان دهيم .

□ نشريات و مجلات عربي زبان در لندن فراوان اند ، آيا تاكنون توجهي به آثار كاريكاتوريست هاي عرب كه در اين نشريات فعاليت دارند ، داشته ايد ؟

■ متأسفم ... نه ، من چون عربي نمي دانم ، طبيعي است كه با چنين نشرياتي سر و كار نداشته ام . البته يكي از دوستان كاريكاتوريستم عرب است . نامش نبيل ابواحمد است ، حتماً او را مي شناسيد ، يكي دو تا از كارهايش را با امضاي خودش به من هديه داده است . با كارهاي او آشنايم ، ولي از ديگر هنرمندان عرب اطلاع چنداني ندارم . فكر مي كنم دليل اصلي آن محدود بودن كار آنها در چهارچوب مطبوعات باشد . اگر به طور مثال هر چند وقت يك بار نمايشگاهي از كارشان به نمايش درآيد ، تأثير بيشتري خواهد گذاشت و مورد معرفي بيشتري قرار خواهند گرفت . چون مجلات و نشريات عربي زبان را تنها عرب ها مي خوانند ، ولي نمايشگاه چون تصويري است ، مي تواند مورد استفاده همه مليت ها قرار گيرد . البته كارهاي معدودي از ناجي العلي را نيز ديده ام . هماني كه چهار خيابان پايين تر از اينجا ، يعني در همان خيابان ايفز ترور شد ...

چقدر ... چقدر كثيف است !!

□ چه چيز ؟

■ هيچ ... سياست را مي گويم !

يادآوري : اين مصاحبه از گفت و گوي اختصاصي «گري اسميت» در دفتر مجله الحوادث در لندن ترجمه شده است . اصل مقاله به زبان عربي است . (مترجم) □
ترجمه : احمد كعبي فلاحيه

از : .pilban.com
 

جدیدترین ارسال ها

بالا