shayanboy
Active Member
کسانی که قرآن خون هستن بیان برن
ختم قرآن به صورت گروهی
اینم به نوبه خودش جالبه
لینک : http://www.emam-reza.net/
باتشکر
شایان
ختم قرآن به صورت گروهی
اینم به نوبه خودش جالبه
لینک : http://www.emam-reza.net/
باتشکر
شایان
اگه به خلوتي باشه بعد افـــطار اصلا يك نفر هم پر نميزنه ...
انگار اومدي خيابان هاي ارواح ...
ولي خيابون هاي اصلي چند تايي ماشين رد ميشه ...
ولي كوچيك ترا مثل دمه صبحاي كه تازه داره افتاب مياد :دي
کسانی که قرآن خون هستن بیان برن
ختم قرآن به صورت گروهی
اینم به نوبه خودش جالبه
لینک : http://www.emam-reza.net/
باتشکر
شایان
واقعا زيباستهرچه دل تنگم خواهد می نالم:
ماه شعبان تموم شد ولی یه جمله تو مناجات شعبانیه پیدا کردم دیونم کرده هرچی این جمله رو می خونم سیر نمی شم
اِلهى اِنْ اَخَذْتَنى بِجُرْمى اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ اِنْ اَخَذْتَنى ِذُنُوبى اَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ
خدايا اگر مرا به جنايتم مأخوذ دارى من هم تو را به عفوت بگيرم و اگر به گناهم بگيرى من هم تو را به آمرزشت بگيرم
وَ اِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّكَ
و اگر به دوزخم ببرى بدوزخيان اعلام مى كنم كه من تو را دوست دارم
اِلهى اِنْ كانَ صَغُرَ فى جَنْبِ طاعَتِكَ عَمَلى فَقَدْ كَبُرَ فى جَنْبِ رَجاَّئِكَ اَمَلى
خدايا اگر عمل من در جنب اطاعت تو كوچك است ولى آرزويم در كنار اميد تو بزرگ است
راستی نیت و اصل دعا گم نشه فرمودند : افضل العباده انتظار الفرج برترین عبادت ها انتظار فرج است
پس همگی با هم در زمان افطار و سحر دست به دعا برداشته حتی با یک صلوات با و عجل و فرجهم برای ظهورش دعا کنیم
همچنين از شما ( گبول ) :ديسلام به همگی
نماز روزه ها گبول باهشه ایشالا
خوب من قبل از افطار اینجا مطلب می زارم چون بعد افطار تا سحر خوابم (خرسی)
چرا که اگر او آید اینترنت پرسرعت داریم - برق همیشگی داریم
و دیگه فکر نکنم بخواد مسواک بزنیم (برای مزاح)
واقعا زيباست
واقعا
همچنين از شما ( گبول ) :دي
به به
عجب خوابي ...
فكر كنم يه ذره چاق باشي
نه ؟ :d
آفرين
پست خيلي خوبي بود
منتظر بقيه پست ها هستيم عزيز ^.^
ياعلي
سلام به همگی
نماز روزه ها گبول باهشه ایشالا
خوب من قبل از افطار اینجا مطلب می زارم چون بعد افطار تا سحر خوابم (خرسی)
هرچه دل تنگم خواهد می نالم:
ماه شعبان تموم شد ولی یه جمله تو مناجات شعبانیه پیدا کردم دیونم کرده هرچی این جمله رو می خونم سیر نمی شم
اِلهى اِنْ اَخَذْتَنى بِجُرْمى اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ اِنْ اَخَذْتَنى ِذُنُوبى اَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ
خدايا اگر مرا به جنايتم مأخوذ دارى من هم تو را به عفوت بگيرم و اگر به گناهم بگيرى من هم تو را به آمرزشت بگيرم
وَ اِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّكَ
و اگر به دوزخم ببرى بدوزخيان اعلام مى كنم كه من تو را دوست دارم
اِلهى اِنْ كانَ صَغُرَ فى جَنْبِ طاعَتِكَ عَمَلى فَقَدْ كَبُرَ فى جَنْبِ رَجاَّئِكَ اَمَلى
خدايا اگر عمل من در جنب اطاعت تو كوچك است ولى آرزويم در كنار اميد تو بزرگ است
راستی نیت و اصل دعا گم نشه فرمودند : افضل العباده انتظار الفرج برترین عبادت ها انتظار فرج است
پس همگی با هم در زمان افطار و سحر دست به دعا برداشته حتی با یک صلوات با و عجل و فرجهم برای ظهورش دعا کنیم
چرا که اگر او آید اینترنت پرسرعت داریم - برق همیشگی داریم
و دیگه فکر نکنم بخواد مسواک بزنیم (برای مزاح)
خوب ببخشید دیگه زیادی نالیدم
سلام . نماز روزه شما هم قبول باشه .
آقا خیلی این پستت به من حال داد . منتظر بعدیهاش هستم .
ممنون
خيلي زيبا بودشاید تکراری باشه ولی بد نیست برای تزکیه نفس:
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان. بساطش را پهن کرده بود. فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند. هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود. غرور ... حرص ... دروغ و خیانت .... جاه طلبی و قدرت ... هرکس چیزی می خرید و در ازایش چیزی میداد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی هم پاره ای از روحشان را و بعضی ها ایمانشان را می دادند و بعضی آزادگی شان را ... شیطان می خندید و دهانش بوی جهنم می داد... از او نفرت داشتم. انگار که ذهنم را خوانده باشد... مذیانه خندید و گفت: من که کاری با کشی ندارم!
فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم... نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم از من چیزی بخرد.... می بینی که آدم ها خودشان دور من جمع شده اند ! جوابش را ندادم. آنوقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با همه این ها فرق می کنی ... تو عاشقی ... و قلب عاشق کلیدی ندارد... این ها ساده اند و گرسنه به جای هر چیزی فریب می خورند... از شیطان بدم می آمد. حرف هایش اما شیرین بود. گذاشتم حرف بزند .... و او هی گفت و گفت و گفت ... ساعت ها کنار بساطش نشستم. تا اینکه چشمم به جعبه عشق افتاد که لابه لای چیزهای دیگر بود.... دور از چشم شیطان آن را برداشتم و در جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم... بگذار بکیار هم که شده کسی چیزی را از شیطان بگیرد ... بگذار یکبار هم او فریب بخورد... به خانه آمدم و در جعبه کوچک عشق را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود... جعبه عشق دروغی از دستم افتاد و غرذور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم... دستم را روی قلبم گذاشتم. نبود. فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام... تمام راه دویدم و لعنتش کردم. می خواستم قلبم را پس بگیرم... به میدان رسیدم ... شیطان اما نبود .... آن وقت نشستم اشک ریختم. از ته دل اشک هایم که تمام شد. بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم. که صدایی شنیدم ... صدای قلبم را ...
پس همان جا بی اختیار به خاک افتادم ... و زمین را بوسیدم ... به شکرانه قلبی که پیداه شده بود
__________________
از دل نمیرسد نفس عاشقان به لب، بلبل زبی غمی است که فریاد میزند.
خدایا دریایی بی موج انتظارم را مبین، طوفان دل ولیت را بنگر... اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه
تله طنز:
دويدمو دويدم به قلكم رسيدم زدم اونو شكستم ، تا پول بياد به دستم هيچي نبود تو قلك ، بجز يه سوسك كوچك سوسكه بگم چيكار كرد؟ ترسيدو زود فرار كرد خونه ي اون خراب شد ، دلم واسش كباب شد دويدمو دويدم رفتم براي سوسكه قلك نو خريدم
شاید تکراری باشه ولی بد نیست برای تزکیه نفس:
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان. بساطش را پهن کرده بود. فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند. هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود. غرور ... حرص ... دروغ و خیانت .... جاه طلبی و قدرت ... هرکس چیزی می خرید و در ازایش چیزی میداد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی هم پاره ای از روحشان را و بعضی ها ایمانشان را می دادند و بعضی آزادگی شان را ... شیطان می خندید و دهانش بوی جهنم می داد... از او نفرت داشتم. انگار که ذهنم را خوانده باشد... مذیانه خندید و گفت: من که کاری با کشی ندارم!
فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم... نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم از من چیزی بخرد.... می بینی که آدم ها خودشان دور من جمع شده اند ! جوابش را ندادم. آنوقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با همه این ها فرق می کنی ... تو عاشقی ... و قلب عاشق کلیدی ندارد... این ها ساده اند و گرسنه به جای هر چیزی فریب می خورند... از شیطان بدم می آمد. حرف هایش اما شیرین بود. گذاشتم حرف بزند .... و او هی گفت و گفت و گفت ... ساعت ها کنار بساطش نشستم. تا اینکه چشمم به جعبه عشق افتاد که لابه لای چیزهای دیگر بود.... دور از چشم شیطان آن را برداشتم و در جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم... بگذار بکیار هم که شده کسی چیزی را از شیطان بگیرد ... بگذار یکبار هم او فریب بخورد... به خانه آمدم و در جعبه کوچک عشق را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود... جعبه عشق دروغی از دستم افتاد و غرذور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم... دستم را روی قلبم گذاشتم. نبود. فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام... تمام راه دویدم و لعنتش کردم. می خواستم قلبم را پس بگیرم... به میدان رسیدم ... شیطان اما نبود .... آن وقت نشستم اشک ریختم. از ته دل اشک هایم که تمام شد. بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم. که صدایی شنیدم ... صدای قلبم را ...
پس همان جا بی اختیار به خاک افتادم ... و زمین را بوسیدم ... به شکرانه قلبی که پیداه شده بود